eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
4.7هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
11.4هزار ویدیو
375 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 تصویر سازی"ایثار دست های کوچک" 📝 ایثار دست‌های کوچک، از بهنام محمدی تا علی لندی @mah_mehr_com
ضرب المثل شیری یا روباه یک شیر در بیشه ای زندگی میکرد، او بخاطر بیماری اش قادر به شکار کردن نبود. روباهی که با این شیر دوست شده بود، به سراغش رفت. شیر به روباه گفت. در جنگل، گوزنی هست. برو و آنرا برایم بیاور، چون تو حیله گری و از عهده ی آن بر می آیی. روباه به سراغ گوزن رفت و به او گفت: شیر قصد دارد کسی را به جای خود بعنوان سلطان جنگل انتخاب کند و هیچ حیوانی را به جز تو قبول ندارد. بخاطر شاخهای قشنگ واندام بلندی که داری بیا تا با هم نزد او برویم و با او بمان. شیر در حال مردن است، پس از مرگ او تو بعنوان سلطان جنگل باش. روباه به این طریق توانست گوزن را فریب دهد و به پیش شیر ببرد. شیر به محض دیدن گوزن به سمت او حمله کرد و گوشش را کند. گوزن خیز برداشت و گریخت. روباه از شیر پرسید: برای چه صبر نکردی تا گوزن بطور کامل داخل شود سپس به او حمله کنی؟ شیر در جواب گفت: یکبار دیگر برو و او را نزد من بیاور، ببینم چه می کنی. باز هم روباه به پیش گوزن رفت و گفت: عجب، تو از شیری که بیمار است، ترسیدی؟ او می خواست بعد از خودش سفارشهای لازم را به تو بگوید، چرا فرار کردی؟ بیا تا به پیش شیر برویم او می خواهد گرگ را به جای خود انتخاب کند، گرگ خوب نیست. بدین ترتیب روباه با هر حیله که بود مجددا گوزن را خام کرد و فریب داد و پیش شیر رفت. شیر او را درید و خورد. اتفاقا دل و قلوه گوزن بیرون بود و به محض رو برگرداندن شیر، روباه آنرا خورد. شیر متوجه شد و پرسید دل وقلوه ی این گوزن کجاست؟ روباه که داشت فرار میکرد، به شیر گفت اگر او دل داشت که برای دومین بار، پیش تو نمی آمد و گریخت. ضرب المثل شیری یا روباه : روباه مثل شیر، قدرت ندارد که به شکار برود و پیروز شود، روباه مجبور است طعمه اش را با هزار دوز و کلک، گیر بیاندازد و غذایش را بدست اورد. به همین دلیل در بین همه ی تلاش هایش، یکی را موفق می شود و معمولاً می بازد ولی شیر بخاطر قدرتش، تقریباً همیشه برنده میشود و طعمه اش را شکار می کند. در واقع شیر در این ضرب المثل، نماد پیروزی و قدرت است درحالیکه روباه، نماد شکست و عدم موفقیت است. > به کسی که پس از انجام دادن یک کار یا آوردن یک پیغام، برمیگردد از ضرب المثل شیری یا روباه استفاده می کنند. به این معنی که مثل شیر، پیروز و کامروا شده ای و با دست پُر بازگشته ای یا مثل روباه، شکست خورده ای و با دست خالی برگشته ای؟ > پیروز بازگشتی یا شکست خورده ای؟ @mah_mehr_com
✏️ سرخپوستی پیر به نوه خود گفت: «فرزندم، درون ما بین دو گرگ، کارزاری برپاست. یکی از گرگ ها شیطان به تمام معنا، عصبانی، دروغگو، حسود، حریص و پست، و گرگ دیگری آرام، خوشحال، امیدوار، فروتن و راستگو.» پسر کمی فکر کرد و پرسید: «پدر بزرگ کدام یک پیروز است؟» پدر بزرگ بی‌درنگ گفت: «همانی که تو به آن غذا می‌دهی.» شما به کدامشان غذا می‌دهید؟ ‌‌ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
🌸خواب مرد بغدادی 😍والدین عزیز برای فرزندان بخوانید و از قصه های کانال با هم لذت ببرید. مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا هر آنچه داشت در اثنای سفر هزینه کرده بود . پس از ساعتی فکر کردن چاره ای جز گدایی و دریوزگی ندید . امّا او واقعاََ گدا نبود و رویِ گدایی هم نداشت . بالاخره تصمیم گرفت که در تاریکی شب به گدایی رود تا چهره اش دیده نشود . از قضا در آن ایّام محلّه های مصر از دست دزدان و حرامیان ناامن شده بود . و به حکم مُرِّ خلیفۀ وقت ، داروغۀ شهر و مأموران شبگرد موظف بودند که عابران را در شب دستگیر کنند و به سیاست رسانند . مرد غریب در تاریکی شب به کوچه ای درآمد و هنوز مردّد بود که بانگِ تکدّی سر دهد یا نه . داروغه او را دید و بلافاصله گریبانش بگرفت و بی محابا با مشت و چوب بر سر و روی او کوفتن آغازید و مدام می گفت : بگو ببینم رفقایت کجا هستند ؟ قرار است امشب به کجا دستبرد زنید ؟ بگو بگو … مرد عریب نیز ضربات را می خورد و ناله کنان امان می خواست . نعره و فریاد از آن درویش خاست که مزن ، تا من بگویم حال ، راست داروغه لختی از ضرب و شتم بازایستاد و نَفَسی تازه کرد و مرد غریب سوگند یاد کرد که والله بِالله من دزد نیستم و ماجرایم چنین و چنان است و آنگاه حکایت خواب برای داروغه به شرح بازگفت . داروغه که از لحن گفتار او به صِدق او آگاه شده بود یقین کرد که با مردی گول و ساده لوح طرف شده است . که به صِرفِ دیدن یک رویا و به خیال یافتن گنجی عظیم از بغداد به مصر آمده است . داروغه با لحنی دلسوزانه و اندکی تمسخرآمیز بدو گفت : آخر عمو جان ، چطور حاضر شده ای به خاطر آن رویا این همه راه طی کنی ؟ مردک عقلت کجاست ؟ خودِ من بارها و بارها خواب دیده ام که در بغداد و در فلان محلّه و فلان کوچه و فلان خانه گنجی نهفته است . با این حال بدین خواب ها وقعی ننهاده ام و از جایم تکان نخورده ام . آن وقت تو با دیدن یک رویا ترک موطن کرده ای ؟ طُرفه آنکه همۀ نشانی هایی که داروغه از گنج رویایی خود می داد درست با نشانی های آن مرد غریب منطبق بود . در اینجا بود که مرد غریب دریافت که گنجی که به دنبالش برآمده در شهر خود و خانۀ خود قرار دارد . منتهی یافتن آن گنج موقوفِ بدان بوده که رنجِ سفر به مصر و تعذیب های داروغه را تحمّل کند . همینکه از دست داروغه برهید به سوی بغداد بازگشت و گنج را در همانجا که داروغه گفته بود بیافت و زندگانیش به سامان شد . 🌸🍂🌼🍃🌸 @mah_mehr_com
📘 ️پا را به اندازه گلیم خود دراز کن روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد،به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود.در این حال شاه به او رسید و او را دید وفرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند. یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که : " شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟ "شاه گفت : " درویش اولی پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود". @mah_mehr_com