مـاٰهڪ🌚☁️
#بکگراند
❲خوندن ذهن دیگران از روی چت 🍨💕❳
· · • • • ✤ • • • · · · · • • • ✤ • • • · ·
- ❲. اهنگ میفرستن 🥛🦋.❳
کسایی که براتون موزیک میفرستن بهتون اهمیت میدن و ممکنه پیام ها و حرفا و حتی حس درونیشون با یه موزیک به شما انتقال بدن، حتی ممکنه روی شما کراش باشن 🛒💗
- ❲. اموجی 👧🏻🍉.❳
کسایی که این اموجی هارو میفرستن، قصد دارن حد و حدود خودشونو با شما مشخص کنن درحالی که به شما اهمیت میدن و براشون محترمید! پس بهتره با این اشخاص محترمانه تر برخورد کنین 🌧🍬
- ❲. استیکر و گیف 🐤🇦🇶.❳
کسایی که بعد هر تکست گیف یا استیکر میفرستن براتون، یا از روی عادته یا میخوان با شما رابطه صمیمی و گرمی داشته باشن 🍦💛
· · • • • ✤ • • • · · · · • • • ✤ • • • · ·
[•🧁🍨•]
آشپزۍبھ سبکِ آرامش😌🌱 !
-آشپزۍ🥧🔥-
#استورۍ_نمڪۍ"💆🏻♀💜"
#دُخْتَرونہ🌿
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊹˚. ִֶָ #تم💕
تـمجہتزیباسازۍایٺاۍشمـٰا🎧✨'𓏲𓏲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
˼ #اسکرپ_بوک👩🏻🎓💕 ˹𔘓
تقدیمنگاههاےقشنگتون🥺👀 .
˼ #ست_گراف👩🏻🎓💕 ˹𔘓
همہے ما، روزهاے بدے داریم؛🙁💘
اما چیزے کہ درـــــتہ اینة کہ
هیچ ابرے اونقدر تیره نیـــــت
کہ آفتاب نتونہ از بین اون بتابہ!🌧🌝
˼ #انگیزشی👩🏻🎓💕!
مثل کاکتوس تنها باش ولی واسه آرزوهات بجنگ🕸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزمرگی برای دخترای مستقلمون 🤎📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ࢪوتین بࢪاے دختࢪاے موفق 👧🏻🎀
#روتین
#دختری_که_من_باشم
۲۶۷
ساعت دو و نیم بود که از بیمارستان زدم بیرون چند تا خیابون اون طرف تر کنار یه کیوسک تلفن
پارک کردم.
پیاد شدم و رفتم سمت تلفن و شماره ای که شیده بهم داده بود رو گرفتم.
:بله؟
من: سلام
: سلام بفرمایید؟
من شما باید همسر آقا بهراد باشین درسته
بله امرتون
من ببخشید خانوم شوهرتون خونس؟
نه چرا به گوشی خودشون زنگ نمیزنین
من میخواستم با خودتون صحبت کنم!
با من؟!
من بله با شما ببخشید شما میدونستین که شوهرتون تو یه خونه فساد رفت و آمد داره؟!
چی داری میگی آقا؟
من: ببینید من دارم واقعیتو میگم خواستم خبرتون کنم که مراقب خودتون باشید مردایی که پاشون چنین جاهایی باز میشه ممکنه هر بیماری داشته باشن
: شما؟
من مهم نیست من کیم فقط خواستم خبر بدم خداحافظتون
الو.... الو...
گوشی رو یه کم گرفتم عقب
اقا یه لحظه قطع نکنید لطفا!
کارتو کشیدم بیرون واسه شروع همین کافی بود
برگشتم و سوار ماشین شدم همون موقع تلفنم زنگ خورد.
#دختری_که_من_باشم
268
من:بله؟
سلام آقای دکتر
من به به سلام اقای حیدری خوب هستین؟
خیلی ممنون به لطف شما دیگه خوب شدم
من خدا رو شکر
میخواستم درباره خانوم کریمی از تون سوال کنم
من: بفرمایید
اگه مدارکشونو اماده کنن مشکل سوابقشون حله
من: واقعا؟
بله اگه خدا بخواد میتونن خرداد بیان و امتحاناشونو بدن
من باشه من مدارکشونو اماده میکنم و میارم خدمتتون
باشه پس من منتظرم
من: خیلی لطف کردین
خواهش میکنم کار دیگه ای هم اگه از دستم بیاد خوشحال میشم کمکتون کنم
من شما لطف دارین تا همینجا هم خیلی ازتون ممنونم
اختیار دارین اقای دکتر من زندگیمو مدیون شمام
من: وظیفه بوده آقا
شما بزرگی! خب من دیگه مزاحمتون نمیشم
من دستتون درد نکنه من همین فردا همه مدار کو میارم خدممتون
: باشه
من: پس فعلا!
: خدانگهدارتون
#دختری_که_من_باشم
269
گوشی رو قطع کردم و گفتم خب اینم از این
بعد از این که ناهار مو خرودم به سمت مطب راه افتادم
وارد مطب شدم آوا طبق معمول مشغول بررسی برگه ها بود.
من: سلام
سرشو گرفت بالا و گفت سلام
یه نگاه به حلقه ای که تو دستش بود انداختم و گفتم: خوبی؟
لبخندی زد و گفت: ممنون خسته نباشی
پلکامو اروم رو هم گذاشتم و بازشون کردم و گفتم مرسی . سلامت باشی
لبخند زد به اتاق گلسا اشاره کردم و گفتم هنوز نیومده؟!
ابروهاشو انداخت بالا و گفت نه
بعد به ساعتی که رو دیوار بود نگاه کرد و گفت: تو هم زود اومدی
رفتم جلو و تکیه دادم به میز و گفتم اوهوم کارم زود تموم شد.
به صورتش نگاه کردم و گفتم خانوم من چطوره؟
دوباره لپاش گل انداخت ولی این دفعه به جای این که سرشو بندازه پایین با مشت کوبید تو بازومو گفت به من نگو خانوم من
بازومو گرفتم و گفتم اره با این دست سنگینی که تو داری باید بگم آقای من
بینیشو جمع کرد و گفت: پاشو برو من از لوس بازی خوشم نمیاد
لپشو کشیدم و گفتم باید عادت کنی
بعد از جام بلند شدم که برم تو اتاق همون موقع یه نفر وارد شد. برگشتم گلسا رو دیدم که تو
چهار چوب در ایستاده بود.
از رنگ پریدش معلوم بود که ترسیده
دستمو تکیه دادم به میز آوا و رو کردم به گلسا و گفتم به به سلام خانوم دکتر مشتاق دیدار
با دستپاچگی گفت: سلام
#دختری_که_من_باشم
270
پوزخندی زدم و گفتم چند روزه بی صدا میرین و میاین مشکلی پیش اومده؟
خودشو نباخت صاف ایستاد و گفت: نه خیر فقط سرم شلوغ بود
ابروهامو دادم بالا و گفتم اهان که اینطور
بعد رو کردم به آوا و گفتم عزیزم من میرم تو اتاق لطفا برام چایی و بیسکوییت بیار
أوا سرشو تکون داد و گفت: حتما!
بعد رفتم سمت اتاقم و درو بستم
دیدن حقله ای که تو دست آوا بود براش بهترین تنبیه بود با شرایطی هم که پیدا کرده بود مطمئن بودم که به همین زودی دمشو میذاره رو گولش و از اینجا میره
رفتم نشستم پشت میز میدونستم فعلا مریض ندارم
گوشیمو در آوردم و شماره خونه رو گرفتم
:بله؟
من به به ببین کی گوشی رو برداشته
مهران تویی؟
من مامان دستت درد نکنه دیگه پسر خودتم نمیشناسی؟ خوبه چند روز پیش منو دیدی؟ مگه میشه نشناسم پسر؟ اخه تو هیچوقت این وقت روز زنگ نمیزدی؟!
من: خب ناراحتی قطع کنم
نه پسر این چه حرفیه؟ حالت خوبه؟ کجایی؟
من مرسی خوبم! الان مطبم
ناهار خوردی؟
با خنده گفتم: بله
اینقد کار نکن پسر مگه تو چند ساله خسته میشی!
با خنده گفتم اگه به حرف شما باشه که من باید بشینم تو خونه یکی برام بشوره و پزره و بیاره و
جمع کنه پول دربیاره