eitaa logo
مـاٰهڪ🌚☁️
3.6هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
8.9هزار ویدیو
182 فایل
«ماهک» به معنای ماه ، ماه کوچک خوب روی دوست داشتنی و زیباروی محبوب☁️ النحیط؛ @Al_Nahit
مشاهده در ایتا
دانلود
مـاٰهڪ🌚☁️
○کَمی‌طاقَت‌بیار! مآ‌دوبارِه‌‌دَست‌هایِمان‌را‌بِه‌طلوع‌آغشتِه‌ خواهیم‌کَرد.مآ‌دوبارِه‌دَر‌خآنه‌‌یِ‌پاییز،ما‌دوبارِه‌در‌ کوچِه‌یآس،جانی‌تآزِه‌خواهیم‌گِر‌ِفت:)🕊🌩💚○
مـاٰهڪ🌚☁️
🌿💗 ›‌ چہ وسایلے باید تو کیفمون باشھ🥺🌸◌'! ‌‌—·—·–·— 𑁍 —·—·—·— ‌•قران و یا مفاتیح🍓📑↝ •پوشه برگہ هاتون💕↝ •بطرۍ اب❄️🤌🏻↝ •جامدادۍ و وسایل داخلش🖊🌱↝ •شونھ و اینہ🪞🌸↝ •دستمال کاغذی🧻💛↝
مـاٰهڪ🌚☁️
🌸😌 ›‌ روتین پیشنهادی برایِ شروع هفته😻💘: ──  ·  ·  · ☽︎ ·  ·  · ── • کمدت رو مرتب ڪن✨👚. • افکارت رو یاداشت ڪن📝💍 . • دکوراسیون دور و برت رو عوض ڪن🧡🧹. • ساعت خوابت رو تنظیم ڪن🥱🌱 . • هر روز چند ساعت مطالعه ڪن🫐🛒 . • میان وعده هایِ سالم بخور🥺💘 ؛
مـاٰهڪ🌚☁️
-از من میشنوی یه روزایی ، یه آدمایی ، یه لحظہ‌هایی دیگه قرار نیست تکرارشن الان کہ داریشون الان کہ واست قشنگن همین لحظہ که میتونـے لذت ببری قدرشونو تو زندگیت بدون🧡✨🔗-
#بکگراند🖼🌸
مـاٰهڪ🌚☁️
این رنگها با چی ست میشن ؟! 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 𓂃 𓈒 رنگ خاکستری : سفید ، بنفش ، آبی وقهوه‌ای🤎⊹ رنگ بنفش : خردلی ، خاکستری ، یاسی وبنفش🪻⊹ رنگ آبی : خاکستری یا مشکی💙⊹ رنگ صورتی : سفید ، خاکستری یا آبی فیروزه‌‌ای💗⊹
#اکسسوری✨🥲 #خوشگلی_جات☆
مـاٰهڪ🌚☁️
حالت خوب نیست ؟! پاشو اتاقتو تمیز کن ، پرده و پنجره ها رو باز کن ، یه دوش بگیر ، لباس های تمیز بپوش ، یه کم از اتاقت بیا بیرون‌ ، به خودت کش و قوسی بده یه لیوان آب بخور . - تا زمانی که یکم انرژیت بیشتره کارهای سخت‌ترتو حل کن و سنگ های جلوی پاتو بردار ، برای خودت هدف تعیین کن . برای خودت توضیح بده که روزهای بد هم وجود داره و تو باید با قدرت بگذرونیشون💆🏻‍♀💘
#سرچ_پینترست🍓 #پینترست🌸
مـاٰهڪ🌚☁️
.معنی‌ساعت‌های‌جفت🥤🦋ꜜ› ▹ ⋅— ⋅— ⋅—⋅ 𖧷 ⋅—⋅ —⋅ —⋅ ◃ 00:00 آرزوهات برآورده میشه🤠🍬♡‧₊ 01:01 در انتظار خبرهای خوب🍒🌨️♡‧₊ 02:02 منتظر یه دعوت باش💕🥣♡‧₊ 03:03 حرف دلت رو بزن🌞🌱♡‧₊ 04:04 به موقعیتت یه جور دیگه نگاه کن🌻🍪♡‧₊ 05:05 دشمنت میخواد اذیتت کنه💕🌿♡‧₊
#موبایل✨ #قاب🔮
مـاٰهڪ🌚☁️
.ترفندهای‌دخترونه‌که‌بایدبدونی🐈🍊ꜜ› ▹ ⋅— ⋅— ⋅—⋅ 𖧷 ⋅—⋅ —⋅ —⋅ ◃ از لیف‌های پنبه‌ای هیچوقت استفاده نکنید چون باعث میشه بدنتون شکننده بشه؛ به جاش از لیف‌های نخی استفاده کنید چون مرطوب می‌کنه بدنتون رو🫐🧚🏻‍♀˳✧༚ از ژیلت‌های سه لبه استفاده نکنید چون بدنتون رو می‌بره؛ به جاش از ژیلت‌های شش لایه استفاده کنید هم مطمئنه و هم کاملاً بدنتون تمیز میشه🍭🏳️‍⚧️˳✧༚ بیشتر از ماسک‌های خیار استفاده کنید هممون خوب می‌دونیم که باعث شفاف‌سازی پوست صورت میشه🧋🎧˳✧༚
#ناخن🧬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حرفامون🤍🌸
https://daigo.ir/secret/3518059090 سلام دوستان🌱 ناشناس داریم❤️‍🩹 فقط کویر نکنین😂
۲۸۷ مردد نگاهش کردم و گفتم از یه چیز دیگه هم ناراحتم لبخندی زد و گفت:چی؟ اهی کشیدم و گفتم از این که مامانت هنوز با من اینجوری رفتار میکنه سرشو تکون داد و گفت: میدونم این تولدی که گرفته بی دلیل نیست ولی کم کم خودش درست میشه فقط باید بهش زمان بدی هنوز ازدواج ما براش جا نیفتاده دیگه؟! لبخندی زدم و گفتم دیگه هیچی برم بخوابم؟ نه مثه این که واقعا خوابت میاد من از صبح درس میخوندم خیلی خسته شدم دستشو زد رو شونم و گفت باشه برو بخواب گونشو بوسیدم و گفتم: شب به خیر بعد از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق ولی ناراحتیم بیشتر از اونی بود که با اون دو کلمه حرف رفع بشه اما نمیخواستم زیاد کشش بدم اون لحظه تنهایی رو بیشتر ترجیح میدادم صبح روز پنج شنبه روز اولین امتحانم و البته تولد مهران بود اما به خاطر یکی از بیماراش مجبور شده بود زود بره بعد از این که صبحونمو خوردم برای امتحان ریاضی رفتم به ادرسی که مهران بهم داده بود کسایی که اومده بودن سنشون از من خیلی بیشتر بود یه عدشونکیفمو گذاشتم یه گوشه و وسایلی که لازم داشتم از توش برداشتم و رفتم تا شماره صندلیمو پیدا کنم. چند تا از اون خانوما دور هم جمع شده بودن و حرف میزدن این که میدیدم از اونا کم سن ترم حس خوبی بهم میداد قبلا از فکر این که بخوام با این سن امتحان سوم راهنمایی رو بدم خجالت زده میشدم داشتم تو لیستی که به دیوار زده بودن دنبال اسمم میگشتم که به خانوم اومد کنارم ایستاد نگاهش کردم از شکم بزرگش معلوم بود که حاملس وقتی دید نگاهش میکنم لبخند زد منم با لبخند جوابشو دادم بعد با کنجکاوی : پرسیدم شما هم اومدین امتحان بدین؟ سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت: بله به شکمش نگاه کردم و گفتم باردارم هستین؟ خنده ریزی کرد و دستشو کشید رو شکمش و گفت اره هفت ماهشه اومده با مامانش امتحان بده
۲۸۸ وسایلمو تو دستم جا به جا کردم و گفتم: سختتون نیست؟ همون طور که نگاهش به لیست بود گفت نه سختیش مال بعد از به دنیا اومدنشه هر چند من به خاطر اینده همین بچه اینجام سرمو تکون دادم و گفتم موفق باشی لبخند مهربونی زد و گفت: شما هم همین طور من چقدر از سختی درس شکایت میکردم اونوقت این زن با بچه هفت ماهش اومده بود امتحان بده . از خودم خندم گرفته بود. شمارمو بالاخره پیدا کردم وقتی رفتیم تو سالن همون خانوم حامله هم کنار دست من بود حتی نشستن رو صندلی هم براش سخت بود ولی همچنان سرحال و خوشحال به اطرافش نگاه میکرد میتونستم برقی که تو چشماشه ببینم انگار با دیدن جو اونجا خیلی به وجد اومده بود. . به اطراف نگاه کردم چند نفر داشتن برگه ها رو پخش میکردن مدرسه ای که من توش درس خونده بودم هیچ شباهتی به اینجا نداشت نه تنها پسرونه بود بلکه به خاطر این که تو روستا بود یه مدرسه درب و داغون با کلاسای کوچیک بود امتحاناتمون همیشه تو حیاط مدرسه برگزار میشد ناظم مدرسه همیشه به خط کش بلند دستش میگرفت و به محض این که یه نفس دست از پا خطا میکرد جز این که برگه امتحانیش پاره میشد یه فصل سیر با اون خط کش کتک میخورد . من خیلی اهل تقلب بودم ولی هیچوقت هم گیر نمی افتادم همه هر مدتی که بود رو میشناختم بعضی وقتا کارایی میکردم که به عقل جن هم نمیرسید. بچه درس خونی نبودم بیشتر امتحاناتمو همین جوری پاس میکردم. تمام صحنه های کارایی که میکردم یکی یکی تو ذهنم اومد لبخندی گوشه لبم نشست این خاطرات جزو معدود اتفاقاتی بودن که با به یاد آوردنشون میخندیدم و حس خوبی بهشون داشتم. با صدای بلند زنی که شروع امتحانو اعلام کرد به خودم اومدم برگه رو برداشتم و بعد از این که مشخصاتمو رو برگه نوشتم شروع کردم . یک ساعت از امتحان گذشته بود اونقدر سرمو پایین گرفته بودم که گردنم خشک شده بود از اون گذشته خیلی وقت بود که رو صندلی چوبی مدرسه ننشسته بودم همین بود که کمرم عادت نداشت و حسابی درد گرفته بود.