گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب
گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز...
#غیرت_علوی
http://eitaa.com/mahdavieat
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص 117.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این خطرناکترین گناهه. مراقب باشیم
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥آیا نیاز هست که غربت و تنهایی امام زمان عجل الله بیان شود ؟
به چه دلیل ؟
🎙سخنران : سید علیرضا حسینی
✅ پیشنهاد دانلود و نشر گسترده
✨_🌼_✨
❗مِنَ إلغَريبْ إلَي الْحَبيبْ❗
دلهاي منتظر و عاشق به ما بپیوندید تا با
غریب ترین شخصيت عالم
امام عصر ،ضرورت وچگونگی یاری
ایشان بيشتر آشنا شويد.
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️.....
حسین جانـــــ♥️ـــــ
ما روزه دارها ...
همه بهیاد #لبهای توییم....😭
ای تشنه تر از همهی تشنه ها حسین..♥️
#به_فدای_لب_عطشان_حسین
#علیه_السلام
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
#دعای_روز_ششم ماه مبارک رمضان
#رمضان #ماه_رمضان #رمضان_مهدوی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــ
@mahdavieat
.❇️ انتشار آمارتورم مسکن متوقف شد
قیمت هر متر آپارتمان در پرمعاملهترین منطقه تهران، یعنی منطقه ۵، برای قدیمیسازها در کف نرخ به ۷۵ میلیون و در سقف قیمت برای نوسازها به ۱۵۰ میلیون رسیده است.در این شرایط مرکز آمار و بانک مرکزی انتشار آمار تورم مسکن را متوقف کردهاند
پنهان کردن فاجعه بازار مسکن به سود کیست؟
✍️ سروش خسروی
https://eitaa.com/mahdavieat
آمریکایی ها با همه دروغگویی هایشان این را راست گفتند...
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینهاهم شاگردامام ره بودنند مامیتوانیم.
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت٢٩
بعد خوندن نماز ظهر مهدیه منو آورد مجتمع آرمان مشهد و بهم پیتزا داد
_آخ آخ آبجی فدات بشم چقدر خوشمزه است
مندل: خدانکنه نوش جونت
سرمو انداختم پایین که مثل بچه آدم غذامو بخورم که مهدیه جیغ زد
وای چیشدددد
تا سرمو گرفتم بالا که حرفی بزنم و ببینم چیشده یک لحظه قلبم ایستاد.... دیگه نفسم بالا نمیومد... زمان و مکان ایستاده بودن و عقربه های ساعت تکون نمیخورن
_آقا....محمد... جواد...
ولی محمدجواد فقط نگام میکرد و حرف نمیزد
مهدیه سکوت بینمون رو شکست و با داد رو به پسر جوونی که کنار سید بود گفت: آقا حواست کجاست جونمو سوختی یه معذرت خواهیم نمی کنی؟
پسره: عه واقعا شرمنده خانوم باور کنید ستم خورد.
مهدیه و پسره شروع کردن به جر و بحث و من فقط چشم دوخته بودم به چشمای عسلی که سه ماهه دارم تو حسرتش میسوزم...
بعد سکوت طولانی که به اندازه یک قرن برام گذشت بالاخره توی هم همه صدای دعوا اونا صداشو شنیدم.
سید: فائزه خانوم حالتون خوبه؟ علی چطوره؟
_ممنون... م... من خوبم... علیم خوبه... شما... چطورید؟
سید: ممنون خوبم.
خطاب به دوستش گفت: حمزه نمیخوای تمومش کنی؟؟؟ حمزه: من که عذرخواهی کردم این خانوم ول نمیکنه
مندل: آره ول نمیکنم حالا چی میگی؟
جونمو سوختی
_مهدیه میشه خواهش کنم بخاطر من ول کنی
مندل: حیف که دوستم ازم خواست وگرنه من میدونستم و شما.
حمزه: بعله. بازم شرمنده
سید: سلام برسونید. خدانگهدار.
_یاعلی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت٣٠
محمدجواد رفت...
دیگه بعد اون هیچی یادم نیست...
چی خوردیم... کی برگشتیم...با چی برگشتیم...محمدجواد کجا رفت....
۴ روز گذشت و ما امروز داریم بر میگردیم کرمان...۴ روزه حتی نمیتونم دو کلوم حرف بزنم...میرم حرم و بر میگردم... حالم بده...
مندل: فائزه هیچی جا نذاشتی. بریم؟
_بریم
مندل: فائره چرا خودتو عذاب...
نزاشتم ادامه بده:خواهش میکنم بس کن
اونم دیگه ادامه نداد و فقط آه کشید....
با تاکسی تا فرودگاه رفتیم...
پروازمون تاخیر ۳ ساعته داره مهدیه رفت از بوفه خوراکی بگیره...
گوشیم زنگ خوردشماره ناشناس بود.
_الو بفرمایید.
ناشناس: فائزه خانم من محمدجوادم.
چی؟؟؟؟ به گوشام اعتماد نداشتم. با ترید پرسیدم : شما؟!
ناشناس: سیدمحمدجوادحسینی
وای خدا قلبم
_ب...بفرما...یید...
سید: من حرمم... میخواستم ازتون... ازتون خواهش کنم بیاید الان حرم...
_من.... من فرودگاهم... سکوت کرد....
_آقا محمدجواد
سید: شما بر گردید کرمان... ان شالله وقتی برگشتم قم با خانواده خدمت میرسیم... مراقب خودتون باشید... یاعلی
آخ قبلم.... نه یعنی منظورم بعدم....
نه نه نه قلبمو میگم
خدایا من کیم،اینجا کجاست...
خدایا درست شنیدم...
خدایا باورم نمیشه....
یعنی ممکنه درست شنیده باشم....
مهدیه صورت اشک آلودمو که دید دویید طرفم.
مندل:وای چیشده؟
_مهدیه... محمدجوادم.... محمدجوادم....
مندل: آروم باش آبجی بگو چیشده
خودمو تو بغلش انداختم و با گریه براش تعریف کردم هرچی رو شنیده بودم و برام عین معجزه بود،امام رضا ممنونم....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
#افطارهای_مهدوی
🌱لب تشنۀ یاری بخوان عجّل فرج را...
مشتاق دیداری بخوان عجّل فرج را...
🌱ماه خدا آمد ز رَه در طول این ماه
هنگام افطاری، بخوان عجّل فرج را...
🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم.
#اللهمعجللولیکالفرج
#ماه_رمضان
@mahdavieat
🍃🌹🍃❤️
⭕️ تصاویر حاوی مقادیر زیادی محتوای برانداز سوز
🔻 مراسم جزء خوانی قرآن در ماه مبارک رمضان، گذر چهارباغ شهر اصفهان
🔹 «ساسان دانش پژوه»
🍃🌹ـــــــــــــــــ
@mahdavieat
چهار روز نیست فرانسه شلوغ شده اینستاگرام و توییتر رو تو بعضی بخشها ممنوع کردن. مگه آزادی نبود اونجا؟
غرب وحشی تمدن ندارد 😊😊😊
https://eitaa.com/mahdavieat
از نَـفـهـمـیهای دورانِ جوانــیم این بود که:
ساعتها معراج السعادة میخوندم و گریه
میکردم ولی وقتی پدرم باهام کار داشت،
جواب نمیدادم❗️
+آیتاللهاحمدیمیانجی
•
•
گرفتار نشیم به این حال رفقا
https://eitaa.com/mahdavieat
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی
🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج #امام_زمان
http://eitaa.com/mahdavieat
💢 در محضر ایت الله بهجت قدس سره:
💫زیارتی که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحبالزمان(عجل الله) به آن زیارت می شود و حضرت آیتالله بهجت قدسسره مقید بودند که هر روز آن را بخوانند.
﷽
💠اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلَايَ صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ، عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ، فِي مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا، حَيِّهِمْ وَ مَيِّتِهِمْ، وَ عَنْ وَالِدَيَّ وَ وُلْدِي وَ عَنِّي، مِنَ الصَّلَوَاتِ وَ التَّحِيَّاتِ، زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ كَلِمَاتِهِ وَ مُنْتَهَى رِضَاهُ، وَ عَدَدَ مَا أَحْصَاهُ كِتَابُهُ، وَ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اللَّهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْدًا وَ عَقْدًا وَ بَيْعَةً لَهُ فِي رَقَبَتِي، اللَّهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهَذَا التَّشْرِيفِ وَ فَضَّلْتَنِي بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ وَ خَصَصْتَنِي بِهَذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَى مَوْلَايَ وَ سَيِّدِي صَاحِبِ الزَّمَانِ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ الذَّابِّينَ عَنْهُ، وَ اجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ، طَائِعًا غَيْرَ مُكْرَهٍ، فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتَابِكَ، فَقُلْتَ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ، عَلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ وَ آلِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، اللَّهُمَّ هَذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ.💠
#زیارت_امام_زمان_بعد_از_نماز_صبح
➖فضیلت خاص روزه داران
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى ع مَا يَمْنَعُكَ مِنْ مُنَاجَاتِي فَقَالَ يَا رَبِّ أُجِلُّكَ عَنِ الْمُنَاجَاةِ لِخُلُوفِ[1] فَمِ الصَّائِمِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يَا مُوسَى لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطْيَبُ عِنْدِي مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ.
🔰از امام صادق علیه السلام
نقل شده است:
خداوند به حضرت موسى وحى فرستادند كه چرا با من مناجات نمى كنى ؟ عرض كرد خدايا روزه دارم و در حال روزه دهان خيلى معطر نيست . خداوند فرموداى موسى بوى دهان روزه دار پيش خدا از مشك بالاتر است
📚: الکافی ج ۴ ص ۶۴
#ابددرپیش داریم
هستیم که هستیم
التماس دعای #فرج مخصوصا لحظه #افطار و #سحرهای #ماه_مبارک_رمضان
#رسانه_باشید
http://eitaa.com/mahdavieat
حتما عضو کانال مهدویت بشوید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت ٣١
از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم.
با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت فاطمه با ترس گفت : چیشده
_میخواد با خانوادش بیاد کرمان
خواستگاری
فاطی : چ؟؟؟؟؟
_بریم خونه برات تعریف میکنم
سوار ماشین شدیم تا بریم خونه
علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره
فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه
علی: چی بگم والا
وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم....
و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش...
_فاطمه باور کنم...؟
فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم...
گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه
_وای حالا معلوم نیست کی بیان
فاطی: عجله نکن میان
_وای راستی شماره منو از کجا آورده بود
فاطی: عه راس میگی ها
نمیدونم بعدا از خودش بپرس
الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش...
یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود...
توهم زده بودم...
داره بارون میباره...
دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده...اشکام مثل بارون میریزه
تق تق
علی:آبجی میشه بیام تو؟
_بفرمایید
علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد...
علی:خواهری...
_جانم
علی:دوسش داری؟
دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه...
_خیلی
علی: جواد بهم زنگ زد...
قراره هفته دیگه بیان خواستگاری...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت٣٢
یک هفته مثل برق و باد گذشت.
والان جلوی آینه نشستم و دارم روسری مو لبنانی میبندم یه تونیک سفید ساده پوشیدم با روسری ساتن سفید که توش گل های قرمز قشنگیه
استرس شیرینی توی دلمه و باعث نمیشه که خوشحالی این وصال ذره ای ازبین بره
مامان اومد توی اتاقم و روی تخت نشست.
مامان: هزار الله و اکبر چقدر بزرگ شدی مادر
با لبخند بوسیدمش و گفتم :
ممنونتونم مامان که همیشه کنارگ بودید
علی وارد اتاق شد
علی: مادر دختر خوب خلوت کردناااا
_آره تا چشمت کور شه
علی: اه اه بزار شوهرت بدیم از دستت راحت شیم دختره چیز
_چیز خانومته
علی: هوووی خودتی
مامان: تورو قرآن دعوا هاتونو بزارید برا بعد الان مهمونا میان ها....
روی تخت نشستم و نگاهم به ساعت دیواری اتاقه... ساعت ۸ رو نشون میده....
یعنی کجان... نکنه نیان...
نکنه چیزی شده...
صدای در خونه باعث شد سریع پرده پنجره رو کنار بزنم مامان اینا به استقبالشون رفتن اول حاج خانوم بعد حاج آقا اومدن تو یاد اون شب لعنتی افتادم....
نه امشب اون شب نیست...
محمدجواده من سومین نفریه که وارد شد
کت آبی اسپرت و شلوار کتون سفید پاش و پیراهن صورتی ملایم پوشیده بود
چقدر خوشگل شده بود از حیاط گذشتن و اومدن داخل منم رفتم بیرون.
_سلام.
حاج آقا: سلام دخترم
حاج خانوم: سلام
محمدجواد: سلام..
حاج خانوم اوقاتش تلخ بود ولی سعی داشت بروز نده و من اینو میفهمیدم...
حاج آقا با یه لبخند دلگرم کننده نگاهم میکرد...
ولی محمدجواد خیلی مظطرب و نگران بود...
این منوهم نگران کرد....
نشستن و فاطمه شروع به پذیرایی کرد
یکم که گذشت حاج آقا رفت سر اصل مطلب و منم به گفته مامانم چای آوردم...
حاج آقا: خب آقامحسن اگه اجازه بدید بچه ها برن تا باهم حرفاشونو بزنن
بابا: اختیار دارید فائزه جان آقامحمدجواد رو راهنمایی کن...
_چشم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗
پارت٣٣
رو به روهم دیگه نشستیم سرم رو پایین انداختم،دقایق طولانی سکوت بینمون بود تا اینکه محمدجواد شروع کرد...
محمدجواد: فائزه خانوم.
یه سری حرفارو باید بهتون بگم.
روز اول که توی صحن حرم دیدمتون برام خیلی جالب و مجهول بودید... اولین دختر چادری بود که میدیدم این قدر بی پروا حرف میزنه... این قدر شیطونه... غرورتون... یه دنده بودنتون... باعث شد جذبتون بشم...ببخشید ها ولی حس میکردم شما دوسم دارید... ولی من واقعا دوستون نداشتم... فقط برام جالب بودید... دوس داشتم باهاتون قدم بزنم... صداتونو بشنوم... باهاتون بحث کنم... ولی خب اینا هیچ کدوم باعث نمیشد که فکر کنم دوستون دارم.... من آدم خجالتی نیستم... ولی تاکید میکنم پرو هم نیستم.... وقتی فهمیدم طرفدار حامد زمانی هستید بیشتر برام جالب شدید... اون شب که شمارو با اون وضعیت دیدم خیلی از ۶دست خودم ناراحت شدم که چرا منی که ادعای بچه مذهبی بودن دارم بدون فکر اومدم توی اتاق... بگذریم... صبح که رفتم امتحان بدم یه حس عجیب و غریب منو کشید سمت مغازه تا براتون یه تسبیح آبی گرفتم... بارها با خودم کلنجار رفتم که بهتون ندم... چون دلیلی نداشت من به یه نامحرم هدیه بدم... ولی خب آخرش اون حس عجیب و غریبه باعث شد توی دقیقه آخر تسبیح رو بهتون بدم... بعد اینکه شما رفتید من خیلی فکر کردم... به احساس عجیبم... به موقعیتم... به شرایط... به شما... ولی هر روز بیشتر پی بردم که عشقم یه عشق واحی و کاذبه پس تصمیم گرفتم کاملا اون حس رو نابود کنم... نبودن شما و اسرای مامانم برای نامزد کردن من با دخترخالمم بیشتر بهم کمک کرد.... تاجایی که کلا اون حس رو توی وجودم کشتم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
May 11