🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗
پارت۵٩
یک ماه از اون روز میگذره و تقریبا همه چیز برای همه عادی شده...
بابام هنوزم باهام سرسنگینه... مامانم نگرانه... علی دلگیره... و این وسط فقط فاطمه اس که حالم رو درک میکنه و تکیه گاهی واسه گریه هام...
محمد مثل اون دو هفته بازم هر روز زنگ میزنه و التماس میکنه تا باهام حرف بزنه و مامان هردفه با شرمندگی جوابشو میده...
حال و روز خودمم که..... هی... بگذریم.
توی اتاقم پشت به پنجره نشسته بودم و به آهنگ آخرین قدم حامد رو گوش میدادم و نم نم اشک گونه هامو خیس کرده بود...
(بیا بجرم عاشقی بکش منو نرو...
نگاه کن این تن نحیف و زار و خسته رو...
تورو به جون خاطرات خوبمون بمون...
تورو به جون خاطرات تلخمون نرو...)
مامان در اتاق رو زد و اومد تو اشکامو پاک کردم و اهنگ رو قطع کرد.
مامان: فائزه جان بابا کارت داره برو پیشش
_نمیدونید چیکارم داره
مامان: برو خودش بهت میگه. برو مادر
_چشم
از اتاق بیرون رفتم و کنار بابا نشستم.
خیلی جدی و محکم گفت: فردا آخرین روز محرمیت تو و محمدجواده. تا امروز فقط حق فکر کردن داشتی. اگه تصمیمت عوض شده بهش خبر بدم و اگرم هنوز سر همون تصمیمی باید همه این مسخره بازیا رو تموم کنی. غذا نخوردن و حال خراب و اشک رو میندازی بیرون. اونم دیگه حق نداره از فردا زنگ بزنه خونه . امشب بهش خبرمیدم. توهم تا شب بیشتر فرصت فکر کردن نداری. متوجه ای؟
_بله بابا...
بابا: حالا برو خوب فکراتو بکن. امروز بشه فردا حتی اگه نظرتم برگرده دیگه با من طرفی.
دوباره برگشتم اتاقم و همونجا نشستم... امروز فردا ساعت دوازده شب صیغه محرمیت من و محمد تموم میشه... هه... چرا اصلا این موضوع یادم نبود که هنوز محرمشم... پس بگو... آقای طلبه بخاطر محرمیت این قدر اصرار داشت و هنوز ادعای عشق میکرد...
حرفای بابارو تو ذهنم مرور کردم... نه... محمد منو نمیخواد... حاضر نیستم با خودخواهی من اون بدبخت شه...
شب به مامان گفتم تا به بابا بگه من هنوز سر تصمیمم هستم...
شب تا صبح نخوابیدم نماز خوندم...
تنها چیزی بود که آرومم میکرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗
پارت۶۰
ساعت هفت صبح بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون.... چشمام بخاطر بی خوابی و گریه دیشب متورم و قرمز بود... لبام خشک و تاول زده... تیپ سر تا پا مشکی... دوربینم دستم.
از خونه تا دانشگاه پیاده رفتم.
وقتی رسیدم دانشگاه کلاس اولم تموم شده بود.
نیم ساعت وقت داشتم و راهی نمازخونه شدم... دو رکعت نماز خوندم و بعد نماز توی یه سجده طولانس فقط گریه کردم و از خدا صبر برای خودم و خوشبختی برای محمدم طلب کردم از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم توی کلاس از ساعت نه تا یک پشت سر هم کلاس داشتم و بعد با خستگی تمام از کلاس زدم بیرون و روی حیاط دانشگاه نشستم.
معدم از گرسنگی و فشار عصبی درد گرفته بود... هرکس از کنارم رد میشد بخاطر ظاهر آشفته و قیافه داغونم نگاهم میکرد...
حالم رو بدتر میکردن...
فکرم برگشت به گذشته... به گذشته کوتاهی که کنار هم بودیم... هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم که محمد این جور آدمی باشه... ولی آیا واقعا هست... نکنه اشتباه کردم... نکنه.... تا حالا هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم که ممکنه اشتباه کرده باشم... خدای من نکنه... نه نه... من اشتباه نکردم...
خدایا.... من امروز زن محمدم... محرم محمدم... دیروزم بودم... روز قلبم بودم... الان سه ماهه محرمشم و حواسم نیست.... ولی امشب راس ساعت دوازده برای همیشه میشه یه آدم غریبه برام...
خدایا کاشکی کنارم بود... دلم براش تنگ شده... برای چشماش... برای صداش... برای خودش...
یه لحظه یه عطر آشنارو حس کردم... و بعد اون یه صدای آشنا که صدام کرد...
فائزه...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗
پارت۶١
دستام که صورتمو احاطه کرده بود رو برداشتم و چشمم به یه شلوار کتون آبی آسمونی افتاد که با یه حالت قشنگ روی یه جفت کفش مردونه خردلی افتاده بود...
مثل نوار لیزر دستگاه اسکن که از پایین تا بالا رو اسکن میکنه از نگاهم قامتشو دنبال کرد ته از پاهاش رسید به چشمای عسلیش که حالا سرخ بودن و پر از بغض...
بی ارده از روی نیم کت بلند شدم و رو به روش ایستادم.
دوباره من بود و محمد... دوباره سر من بود که مقابل سینه اون قرار میگرفت...
دوباره چشمام بود که توی چشمای قشنگش غرق شده بود...
دوباره من بودم و حس شیرین عشق...
شروع کردم به آنالیز چهره و استایل کسی که محرمم بود هنوز... شوهرم بود هنوز... و.... آره عشقم بود هنوز...
یه تیپ اسپرت و مثل همیشه شیک که شامل یه بافته خاکستری و یه شلوار کتون آبی و کفش خردلی بود...
به صورتش نگاه میکنم یه ریش مشکی زاغ که مثل همیشه مرتب و منظم بود. موهایی با حالت قشنگ و اتو کشیده که افتاده روی پیشونیش و لب هایی که خداداد همیشه صورتی بود...
محمد مثل همیشه بود... منظم و مرتب و شیک... هه... بین بودن و نبودنم فرقی نیست...
توی صورتش نگاه میکردم و غرق افکار خودم بودم که دستاشو بالا آورد و انگشتاشو از زیر پلک تا پایین گونم کشید....
خدای من کی اشکام اومده بود و خودم نفهمیده بودم...
محمد دستمو توی دستش گرفت و بعد سه ماه گرمای وجودشو حس کردمبه اطرافم نگاه کردم... خلیا با تعجب داشتن نگاهمون میکرد و پچ پچ میکردن... محمد دستمو بیشتر فشار داد و حرکت کرد و منو پشت سر خودش کشید...
مثل بچه منو پشت سر خودش میکشید و من بدون حرف و بدون اینکه مانع بشم همراهیش میکردم...
از درب دانشگاه که اومدیم بیرون و صدای بوق ماشینا که به گوشم خورد تازه مغذم شروع به آنالیز کردن موقعیتش و فرمان دادن کرد...
سرجام ایستادم و باعث شدم محمدم وایسه...
دستمو از دستش با ضرب بیرون کشیدم و بهش پشت کردم... یه یاعلی گفتم و قدم هامو تند کردم تا برم.
صدای پاشو پشت سر خودم حس میکردم و سعی کردم بودوئم... نباید دستش بهم میرسید... نباید دلم میلرزید...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج محمود کریمی در مراسم مناجاتخوانی در حرم امام رضا علیهالسلام: برخی مسئولین گله کردند که چرا نامه امیرالمؤمنین علیهالسلام را میخوانی؟....
اگر بیشتر حساسیت نشان دهند تمام عمرم را پای این نامه میگذارم!
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃◾️
⭕️فیلم // راهکار جدید پلیس در شناسایی هنجارشکنان (#حجاب)
🔹 بهرهگیری پلیس از سیستمهای هوشمند و پیشرفته در برخورد با قانون گریزان و هنجارشکنان حوزه حجاب در جامعه
#برخورد_قانونی
#برای_امنیت
🍂🥀▪️ـــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
#مولاجانم
🍃چه شودکه نازنینا،رُخ خود به من نمائی
به تبسّمی،نگاهی،گرهی ز دل گشائی...
🍃به کدام واژه جویم،صفت لطیف عشقت
که تو پاک تر از آنی که درون واژه آئی...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
http://eitaa.com/mahdavieat
🔘 فعالیت مجدد کانال آمدنیوز که توسط زمِ اعدامی ساخته شده بود!
🔻این کانال مدتی بعد از فعال شدن توسط اطلاعات سپاه پاسداران حذف شد اما تلهگرام در اقدامی خصمانه آن را مجدداً بازگشایی کرده و ادمینهای جدید آن با عنوان آمدنیوز (صدای آزادی) درحال فعالیت هستند!
🔻این اقدام تلهگرام، اعلان مجدد جنگ رسانهای در برابر جمهوری اسلامی ایران است! و احتمال قرارگرفتنش در لیست سازمانهای تروریستی دشمن جمهوری اسلامی را افزایش میدهد.
⚠️ دستگاههای امنیتی باید شرکای داخلی تلهگرام را شناسایی و بازداشت کرده و برای محاکمه و مجازات به دستگاه قضایی معرفی کنند.
#⃣ #صیانت_از_آینده
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
#مولایمن...
▪️باید علی برای ظهورت دعا کند...
▪️حرف پدر به رویِ پسر میکنداثر...
🔅یا عالی بحق علی عجل لولیک الفرج 🤲
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
http://eitaa.com/mahdavieat
🏴آجرک الله یا صاحب الزمان
دیگر تمام شد...
▪️مرغ از قفس پرید و ندا داد جبرئیل
▪️ اینک شما و وحشت دنیای بیعلی...
✨باسلام و عرض تسلیت به مناسبت
شهادت مظلومانهی اول مظلوم عالم، مولا اميرالمؤمنين علیه السلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
🔸به مناسبت شهادت جانسوز #امام_علی علیه السلام ختم صلواتی هدیه به ایشان و به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان ارواحنا فداه برگزار خواهیم کرد،از شما بزرگواران روزه دار خواهشمندیم که مثل همیشه با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
ان شاءالله به دعای خیر مولا اميرالمؤمنين علیه السلام گره های زندگیتون باز شود.
لطفا تعداد صلواتهای خودتان را در ربات زیر وارد کنید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/83jo
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهادت_امام_علی
◾️خونِ جبین به گلشنِ حسنش گلاب شد
چون شمع سوخته نور پراکند و آب شد...
◾️از خون او به دامن محراب، نقش بست
بر این شهید، ظلم و ستم بیحساب شد...
◾️شمشیر، گریه کرد به زخم سر علی
حتی به غربتش جگر خون کباب شد...
◾️محراب! ناله از دل خونین کشید و گفت:
یا فاطمه! دعای علی مستجاب شد...
🥀شهادت مظلومانه اول مظلوم عالم، امیرالمؤمنین علیه السلام را بر #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و منتظران حضرتش تسلیت عرض می کنیم.🏴
#امام_علی #شب_قدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧مناجات با #امام_زمان
🎙حاج محمود کریمی
✨شب قدر من نور بارون میشه
با ذکری که شیرینتره از عسل
✨به جای تموم مناجات ها
میگم العجل العجل العجل...
#اللهمعجللولیکالفرج
#شب_قدر
بسیار زیبا👌
http://eitaa.com/mahdavieat