نصرالله: مشکل اصلی منطقه، دخالتهای آمریکاست
دبیرکل حزبالله لبنان:
🔹 بر این باوریم که مشکل اصلی منطقه دخالتهای روشن و آشکار آمریکا در همه مسائل است.
🔹اگر تحریمهای آمریکا نبود سوریه برای عبور از پیامدهای جنگ به هیچ طرفی نیاز نداشت.
🔹 اموال زیادی به سوی خزانه لبنان روانه میشود اما به دلیل وتوی سفارت آمریکا ممنوعه میشود.
🔹 کسی که حقیقت انفجار بندر بیروت را مخفی کرد همان کسی است که از اول قضیه را سیاسی کرد
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅بر چهره پر ز نور مهدی صلوات
بر جان و دل صبور مهدی صلوات...
🔅تا امر فرج شود مهيا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی صلوات...
🔸امام صادق علیه السلام فرمودند؛
« هیچ عملی در روز جمعه، برتر از #صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نیست. »(الخصال ص۳۹۴)
با سلام خدمت شما همراهان مهدوی؛
طبق قرار هر جمعه، #ختم_صلوات داریم به نیت #سلامتی و #تعجیلدرفرج مولایمان حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،
با نفس های گرمتون همراهی بفرمایید.
لطفا تعداد صلواتهای خودتون رو در ذکرشمار زیر وارد نمایید👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/nce79q
با تشکر از همراهی شما بزرگواران🌹🙏
#اللهمعجللولیکالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد شجاعی
🔸پشتِ #امام_حسین علیه السلام قایم نشو!!!
👌کوتاه و شنیدنی
👈ببینید ونشر دهید
https://eitaa.com/mahdavieat
aali_ba_oo_bego_317080.mp3
3.12M
#صوت_مهدوی
🎙استاد عالی
♨️پادکست زیبای"با او بگو"
🔸بسیار زیباست👌
👈حتما بشنوید و نشر دهید
https://eitaa.com/mahdavieat
⛔️ حتما تا آخر بخوانید ⛔️
⭕️🔴⭕️ آیا میدانید که شهر مشهد مقدس مانند فلسطین درحال اشغال
شدن ((نرم )) است ؟
⛔️ درصد زیادی از املاک پایتخت معنوی ایران را غیرشیعیان خریداری کرده وهزینه ی آن را عربستان سعودی تامین می کند ؟
⭕️🔴⭕️ آیامی دانید که در محله های مختلف شهر مذهبی مشهد مثل اسماعیل آباد (پشت میدان بار سپاد ) ، ساختمان ، گلشهر، مهر آباد ، بخشی از قاسم آباد و سیدی در مشهد جمعیت غیرشیعیان به طرز شگفت انگیزی رو به رشد است ؟
⭕️گفته شده است که آیت الله شاهرودی به چند تن گفتند :
۱- ورودی سنی ها در کلاس اول ابتدایی نسبت به شیعه ها در خراسان رضوی ۶۰ در برابر ۴۰ بوده
۲- به طرز وسیعی
سنی های وهابی در قالب شیعه مشغول خرید زمین و املاک اطراف حرم امام رضا هستند و آستان قدس نیز کاری از دستش برنمی آید .
۳- تمام شهرهای سنی نشین شده ، مرکز سرازیر شدن پول عربستان صرفا برای زاد و ولد سنی هاست
🔴 ۶- شنیده شده است
که آیت الله وحید با نگرانی فراوان هرگونه معامله ملکی با سنی ها در مشهد را ممنوع اعلام کردند .
۷- باید همه ی مردم رسما وارد عمل شوند وگرنه پانزده بیست سال آینده با روند فعلی برای شیعیان بسیار خطرناک و تیره است.
🔴🔴 حواس شیعه باید
کاملا جمع باشد
⛔️ خطر وهابیت خیلی زیاده و ما هم خیلی غافلیم
🔴🔴 سیاست های استراتژیک وهابیت :
۱- خریداملاک شیعه
۲- ازدواج بازن های شیعه
۳- تولید مثل زیاد وهابیها 4- سعی در تغییر نرم مذهب شیعی کشور
🔴 چشمتون روشن ؛ امسال در مقطع اول ابتدایی تعداد دانش آموزان شیعه وسنی یکی شد
🔴 چشمتون روشن ! تعداد اهل سنت ایران به 30 میلیون نفر رسید
🔴 چشمتون روشن !
ضریب رشد جمعیتی اهل سنت 4 است و شیعییان 1.7
🔴چشمتون روشن !
با همین فرمول رشد جمعیتی ، ظرف چند سال آینده اکثریت ایران را اهل سنت تشکیل می دهند .
🔴 و باز چشمتان روشن که با تبلیغات گسترده ی شبکه های وهابی فارسی زبان به عنوان تنها تریبون اهل سنت در ایران ، به تدریج اهل سنت ایران از جهت فکری دارندکاملا وهابی می شوند ،
شاید باور نکنید که در سالیانی نه چندان دور ؛
با این نمودار رشد جمعیتی و این آرایش رسانه ای وهابیون ؛ ایران ؛ بزرگترین کشور وهابی جهان خواهد بود !
⭕️مختصری از نامه ی مدیر حوزه ی علمیه پاکستان خطاب به اهل سنت ایران :
اگر شده نان شب نخورید اما در زاد و ولد همت کنید....
آینده ایران از آن ماست !!!
این آمار بعد از سر شماری سال 90 به دست اومده و بعد از نامه ی مدیر حوزه علمیه ی اهل سنت پاکستان به سنی های ایران موجب حساسیت بیشتر نهادهای امنیتی شد ...
در نتیجه این آمار آخرین نتایج حاصل است
⛔️ شخصی خدمت مرجع تقلید عالیقدر و بزرگوار
آیت الله العظمی سیستانی رسید و ازایشان درخواست نصیحتی و یاموعظه ای کرد
ایشان یک جمله فرمودند
که بسیارجالب بود ونکته ای بس عمیق :
⭕️فرمودند تا فرصت هست خدمت امام کریم علی بن موسی الرضا علیه السلام شرفیاب شوید !!!
شخص پرسید : بزرگوار ! حرم ایشان که درمشهد و در دست شیعیان است !!!
⛔️ ایشان فرمودند مشهد درحلقه ای بسیارخطرناک از وهابیون و فرق ضاله قرار گرفته که اگربیدارنشوند قلب تپنده ی ایران بزودی ازدست شیعیان خارج خواهد شد ⛔️
⭕️تاسیس مدارس وهابی به نام اهل سنت :
اسناد و مدارکی وجود دارد که نشان می دهد در برخی استان های مرزی کشور ، برخی مدارس دینی که به نام اهل سنت تاسیس شده ، نسبتی با آموزه های
نحله های شناخته شده ی اهل سنت نداشته و تعالیم آنها صد درصد وهابی است و عمدتا متمرکز بر آموزش عقاید ضد شیعی هستند.
🔴دانش آموزانی که
دوره راهنمایی را پشت سر
می گذارند، با مدرک
سیکل وارد این مدارس که
دوره ای چهارساله دارند، می شوند .
این مدارس بصورت " شبانه روزی با امکانات رفاهی عالی " اداره می شوند .
🔴 دانش آموزان از صبح
تا بعد از ظهر در این مدارس به سر می برند و برای اینکه از مدارک رسمی تحصیلی نیز عقب نمانند،
در دبیرستان های شبانه دولتی ثبت نام می کنند و
تا اخذ مدرک دیپلم ادامه تحصیل می دهند.
در این چهار سال، عقاید و تفسیرهای عقیدتی وهابیت به عنوان عقاید صحیح به دانش آموزان تزریق میشود و بعد از چهار سال فازغ التحصیل می شوند.
🔴 چون دراین مدارس
بنیه ی دروس عربی دانش آموزان قوی می شود،
عده ای پس از چهار سال به مدارس تربیت معلم و رشته ی دبیری می روند،
اما عده ای دیگر از این دانش آموزان به مدارس بالاتر وهابیت (( بعضا در خارج از ایران )) اعزام
می شوند تا مدارج عالی تر را کسب کنند .
⛔️ خطر بسیار بزرگ ⛔️
⛔️بخوانید و نشر دهید ...به والله قسم مدیون خون ائمه اطهار علی الخصوص زجردیده وستم دیده از وهابیت ... بی بی دوعالم خانم فاطمه الزهراسلام الله هستین به عنوان یک شیعه مرتضی علی علیه السلام اگرخاموش باشید ونشر ندهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هر چند که متاسفانه بدلیل مماشات و انفعال برخی مسئولان واداده برخی از پارک های ما محل جولان هرزه گان و ولنگاران شده، ولی ما پارک های اونها رو تبدیل به مسجد کردیم .
اینجا پارکی در شهر قم یا مشهد نیست بلکه اینجا قلب شهر سیدنی استرالیا هست.
برپایی نماز جماعت با حضور باشکوه و گسترده مردم متدین پس از عزاداری بر امام حسین علیهالسلام در سیدنی استرالیا .
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
🔆زنگ عبرت
🔴 حسن آقامیری خلع لباس شده، با چه مجوزی در قم سخنرانی می کند آن هم در مساجد ؟!
⁉️نیروهای امنیتی چرا کاری نمی کنند؟!
⁉️ سازمان تبلیغات قم که مسئول مساجد قم هست خوابه یا میدونه و ول کرده اوضاع رو ؟!
⁉️ در سابقه حسن آقامیری سگ بازی، تحریف کلام اهل بیت علیهم، توهین به علما و بزرگان، تضعیف نهج البلاغه، حمایت ضمنی از فتنه و اغتشاشات، جشن تولدهای کذایی، لایو با خواننده زن احلام و همخوانی باهاش و... هست!
⁉️ یعنی حسن آقامیری خلع لباس شده و معلوم الحال آن هم با این سابقه درخشان چه طور اینقدر راحت آن هم در مسجد آن در قم سخنرانی می کند؟!
⁉️ کسی نیست برخورد کنه و جلوشو بگیره که ترویج اسلام دورغین داره میکنه ؟!
👆خبر تکمیلی اینکه از منبر رفتن وی در مسجد جلوگیری شده است
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
واقعا منوتو هر فیلمی رو منتشر میکنه بدون اینکه ارزش خبری داشته باشه!!!🧐
آخه گوسفند فرار کنه چه خروجی داره😅😅
📝 پاورقی
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
▪️🍃🌹🍃▪️
نگهبانی دل
🔹از شهید بابایی پرسیدند: عباس جان چه خبر؟ چه کار میکنی؟ گفت: به نگهبانی دل مشغولیم که غیر از خدا کسی وارد نشود.
به مناسبت 15مرداد سالروز شهادت
#عباس_بابائی #شهید
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: خداوند سایه خانوادههای شهدا را از سر ملت ایران کم نکند
امام خامنهای خطاب به خانوادههای کارکنان ناوگروه ۸۶:
🔹شما بحمدلله عزیزانتان برگشتند و آنها را در آغوش گرفتید اما خانوادههای شهدا، جای خالی عزیزانشان پر نشد.
🔹من بارها در ملاقات خانوادههای شهدا میگویم خداوند سایه شما را از سر ملت ایران کم نکند.
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت بیست و سه
🔹صدای تایپ، قاتی صدای خروپف علی اصغر شده بود. زهرا از این پهلو به آن پهلو شد." نکند صدای تایپ و فن لب تاب دست دومی که از دوستش قسطی خریده، زهرا را اذیت میکند؟" با این فکر، بساطش را جمع کرد تا روی پله های بالکن، پهن کند. کمی کنار زهرا ماند تا خوابش عمیق شود. پاورچین پاورچین، از کنار رختخواب زینب که در سالن انداخته بود، رد شد. لب تاب از خنکی پله های سنگی، نفسی کشید و فنش خاموش شد.
▫️اکسیژن را به تنفسی عمیق، وارد ریه ها کرد: "به به. عجب هوایی. الحمدلله" به سمت حوض رفت. دستش را کاسه کرد و زیرشیر آب گرفت. به اندازه ای که مشتش پُر شود، شیر را باز کرد و بست. آب را از بالای پیشانی روی صورت سُراند و بسم الله گفت. دست چپ را زیر شیر، مشت کرد و با دست راست، مجدد، آن را کمی باز کرد و بست. آب را از قسمت بیرونی آرنج، روی دست راست ریخت و تا سر انگشتان، دست کشید. دعای وضو را شمرده شمرده زمزمه کرد. انگار که هر چه آرام تر و شمرده تر بگوید، تمام وجودش با او زمزمه خواهند کرد. اشک گوشه چشمانش حلقه زد. بعد از دست چپ، انگشتانش را به هم چسباند. دستش را بر فرق سر گذاشت و به جلو کشید و نجوا کرد: "خدایا، لباس رحمت و برکات و بخششت را بر من بپوشان. اللهم غشّنی برحمتک و برکاتک و عفوک.. لباسی که از فرق سر تا سر انگشتان پاهایم را در برگیرد. "
🔸مثل هر روز، برنامه این ساعت سید، خاص و ویژه بود. با تکان موس، صفحه لب تاب روشن شد. رمزی که فقط به زهرا گفته بود را وارد کرد. صفحه وُرد را باز کرد. بسم الله گفت و نوشت:
" نفس کشیدن، نعمتی است که لحظه به لحظه خداوند آن را به همه آدمیان داده است. چه شکرش را بکنند یا نه، چه حتی بفهمند یا نه، چه کافر باشند، چه مسلمان، چه کوچک باشد، چه بزرگ.. و تو ای جواد، همین نعمت را نگاه کن و تا آخر ماجرا را برو که چه خدایی داری و هیچ قدرش را ندانی و هیچ شکرش نگویی و هیچ بندگی اش نکنی که همه، بندگی هوای نفس و دل خواستن هایت کنی. جواد، بترس از روزی که رحمت الهی قطع شود و آن روز به خاطر تنبلی ها، کوتاهی هایت، مبغوض خداوند شوی. بترس و برای آن روز کاری کن."
صورت سید غرق اشک شده بود. به نوشتن ادامه داد:"خدایا، زبانم قاصر است از شکر نعمت هایت، فهمم اندک است به درک نعمت هایت، چشمم ضعیف است حتی به دیدن نعمت هایت. ناتوانی ها و ضعف هایم را ببخشای.. خدایا.. الحمدلله علی ما انعم"
🔹 انگشت از صفحه کیبورد برداشت. صدای جیک جیک پرندگان بلند شده بود. تسبیح تربتش را از جیب روی قلب پیراهنش در آورد. به دست راست گرفت و ذکری را گفت و تسبیح را گرداند. همان طور که دانه ها از انگشتانش رد می شد، تسبیحات اربعه را شروع به خواندنی با تفکر کرد: "سبحان الله.. خدایا پاک و منزهی از هر عیب و نقصی. از هر بدی ای . از هر سوئی. از هر چه غیر از خوبی است پاک و منزهی تو. سبحان الله و الحمدلله.. همه حمد ها و سپاس ها و شکرها همه برای توست چه اینکه همه نعمت ها را تو داده ای." صدایش را با صدای پرنده ها، به تکرار، هم آواز کرد:" سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر"
▫️هوا روشن روشن شده بود و صدای پرندگان کمتر. تسبیح را داخل جیبش گذاشت. کلمه جواد را از نوشته اش پاک کرد. لب تاب را با واسطه گوشی زهرا به نت وصل کرد. به صفحه مدیریت داخلی وبلاگ رفت. نوشتهاش را از وُرد، در وبلاگ، کپی کرد و به یافتن تصویر و دیگر کارها پرداخت. بعد از ارسال مطلب، نِت را قطع کرد. برنامه فتوشاپ را باز کرد و مشغول کار روی طرح تایپوگرافی شد. یکی از روزنه های رزقی که با آن می توانست گشایشی به خانواده و دیگران بدهد، همین طرح هایی بود که بلطف خدا می زد یا سفارش می گرفت. خدا را شکر کرد. گوشی زهرا را برداشت. هدفن را داخل گوش گذاشت. طرح برای حضرت زهرا زدن و گوش دادن صدای قرآن، عیشش را کامل کرد.
🔸ساعت نزدیک 8 صبح شده بود. پروژه اش را ذخیره کرد و بست. به آشپزخانه رفت. زهرا بیدار شده بود و داشت بساط صبحانه بچه ها را جور می کرد. چهره اش کمی درهم رفته بود. گفت: "سلام و صبح بخیر خانم خانم ها. چیزی شده زهرا؟" زهرا، به صورت سید نگاه نکرد. در یخچال را بست. دو دل بود بگوید یا نه. چند روز بود یخچال خالی بود و می دانست دست سید خالیتر است برای همین لیست خریدی به او نداده بود. هر چه بود را سرهم می کرد اما دیگر چیزی نمانده بود.
فکر کرد شاید باید بگوید و سید خبر ندارد. پس گفت: "راستش داشتم فکر می کردم صبحانه به بچه ها چه بدهم. ذهنم به چیزی قد نداد. " سید، لبخندی زد و گفت: "نگران نباش. الان می روم و چیزی می خرم." اما او که جیبش خالی بود و حسابش خالی تر!
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت بیست و چهار
🔹سید، هیچ به روی خود نیاورد که پولی ندارد. در این سالها، آنقدر جیبش خالی مانده و خدا رسانده بود که دیگر یقین داشت خدا روزی رسان است نه او. به مسجد رفت. کلیدی که آقای مرتضوی به او داده بود را داشت. وارد شد. هوای مسجد گرم و گرفته بود. پنجره ها را باز کرد. داخل محراب شد. دو رکعت نماز خواند. تسبیح تربتش را از جیب پیراهنش در آورد و به قلب و زبان شروع کرد :"استغفرالله ربی و أتوب الیه.. خدایا طلب غفران و بازگشت به سوی تو را دارم. استغفرالله ربی و أتوب الیه.. ای پرورش دهنده من از نوزادی و کودکی، درخواست بخشش خطاها و گناهانم را دارم. استغفرالله ربی و اتوب الیه. استغفرالله ربی و اتوب الیه.. خدایا مرا از در غفرانت به خود نزدیک کن.. استغفرالله ربی و اتوب الیه." برخاست. قلب و زبانش گویا بود. پنجره ها را بست و از مسجد بیرون رفت.
🔸سوپری محل تعطیل بود. ذکر استغفار را لحظه ای قطع نکرد. قلبش به لرزش در آمده بود. از این همه گناه و آلودگی و خطا شرمنده خدای مهربان شد. خدایی که این همه نعمت به او داده. ذکر را تغییر داد." الحمدلله رب العالمین." ذهنش پر شد از تک تک نعمت های خدا. سلامتی. حیات. نعمت چشم. گوش. زبان. قلب. نعمت حرکت پاها. دستان. به انگشت هایش نگاه کرد. حرکتش داد. "این ظرافت را خدا به دستان تو داده. الحمدلله رب العالمین."
به قدم هایش نگاه کرد. "این پاها را اگر نداشتی اینجا نبودی.. الحمدلله رب العالمین. این قوت و قدرت همه از خداست که به تو داده جواد. الحمدلله رب العالمین.. الحمدلله رب العالمین. "به سرخیابان رسید. پیاده رو را گرفت و رفت تا به سوپری ای برسد. زبانش به استغفار و شکر در رفت و آمد بود. قلبش به هر دو گره خورده بود. رسید. "خدایا تو رزاقی. به امید تو." از کارتهایش موجودی گرفت. خالی بود. فقط یکی هزار و پانصد تومان داشت. یک تخم مرغ خرید و برگشت.
🔹زهرا در خانه منتظر دستان پُر سید بود. وقتی کیسه فریز حاوی یک تخم مرغ را دید، خوشحالی از صورتش رفت. در دلش گفت: "جلوی دوتا بچه ی گرسنه چی بزارم خدایا" مادر بود و دلش بهترین و مقوی ترین صبحانه ها را برای فرزندانش می خواست. خلاف صدای درونی اش، به شادابی گفت: "به به. تخم مرغ مقوی. دستت درد نکنه جواد. ممنونم." پلاستیک را گرفت و به آشپزخانه رفت تا چشم در چشم سید نشود.
▫️قابلمه را برداشت. بطری روغن مایع را سر و ته کرد تا قطره ای روغن، بچکد. فقط یک قطره چکید. غم عالم روی دلش آمد اما با خود گفت: "اشکالی ندارد. بدون روغن می پزم" شعله را گیراند. قابلمه که گرم شد، تخم مرغ را ریخت و با قاشق پهن کرد تا ظاهر بزرگ تری به خود بگیرد. صدای جلز ولز بلند نشد. روغنی نداشت که تخم مرغ، بی تابِ دمای بالایش شود. آرام و بی صدا پخت. قابلمه را برداشت و کتری را روی شعله گذاشت. با خود گفت: "نان و چایی هم خوب است. " در فریزر را باز کرد که نان بردارد. پلاستیک نان ها را برداشت. به اندازه کف دستی بیشتر نان نمانده بود. طبقات فریزر و یخچال را زیر و رو کرد. شاید آن ته چیزی باشد. نبود. سراغ خرده نان خشک هایی که برای پرنده ها جمع کرده بود رفت. برخی هاشان را که بزرگ تر بود، برداشت. آبی به آن ها زد که نرم شوند.
🔸آب، جوش آمده بود. قوری ساده چینی را پُر آب کرد. در قوطی چای را باز کرد. یکی دو پَر چای لای درزهای قوطی مانده بود. آن ها را در آورد و داخل قوری انداخت. با خود گفت:"اشکالی ندارد. حالا رنگ نداشته باشد. مهم نیست." قوطی شکر را برداشت. خالی خالی بود. قندان هم خالی بود. فکر کرد. شکر را که دیگر نمی تواند بگوید اشکالی ندارد. وسایل و کشوی کابینت را به امید یافتن قند، گشت. چیزی پیدا نکرده بود. همان جا کف آشپزخانه، روی زیرانداز 6 متری ای که به جای فرش پهن کرده بود نشست.
درون ذهنش دنبال صبحانه گشت. چیزی برای خوردن بچه ها. ذهنش قد نداد. از جا بلند شد. راه رفت. راه رفت و راه رفت. از این سر به آن سر. احساس بیچارگی می کرد. مدام با خود می گفت:"صبحانه چی به بچه ها بدم؟ خدایا.." قلبش فشرده شد. چشمش گرم شد. سعی کرد گریه نکند اما نتوانست. برای تجدید وضو به سرویس بهداشتی رفت. در را بست و اشک ریخت. "خدایا شکم های گرسنه شان را چطور سیر کنم؟"
May 11