#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت هفتم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
مجتبي، بسته هاي خريد را در دست جابه جا كرد و گفـت: دسـتم را بـو نكـرده بودم. خب، شنيدي كه گفتند ناهارشـان تمـام شـده و رفـتن مـا تـو مقـر برايشـان مسئوليت دارد. دوست و دشمن يكي شده. تا دلت بخواهد، منافق فراوان شده. عبداالله، دست رضا را كشيد و بلندش كرد. مجتبي گفت: كمي جلوتر، يك مقـر ديگر هست. انشاءاالله فرجي ميشود. راه بيفتيد. بار ديگر هر سه لك و لك كنان راهي شدند. كنار رود اصلي كه دو طرفش ديوار سختي تا انتها قد كشيده بود، اتاقك دژبـاني جا خوش كرده بود. يكي از نگهبانها كه لباس پلنگي پوشيده بود و بـا تكـه كـارتني خودش را باز ميزد، به مجتبي گفت: كجا اخوي؟مجتبي و رضا و عبداالله ايستادند. عبداالله گفـت: سـلام. مـا از نيروهـاي گـردان حضرت زهرالشگر هستيم. آمـديم خريـد. پولمـان تمـام شـده.گشـنه و تشـنه مانده ايم معطل. نگهبان بيرون آمد. تكه كارتن را روي سر گرفت و گفت: شرمنده ام اخوي. اينجا دست كمي از اتيوپي ندارد. بابـت ناهـار، خيالتـان راحـت باشـد. بـه خودمـان هـم نميرسد! اما براي نماز و استراحت حرفي نيست. دمدماي غـروب، يـك ماشـين بـه طرف پادگان ميرود. با آن ميتوانيد برويد. مجتبي گفت: «ما نماز خوانده ايم؛ فقط... در همين حين، ماشيني از مقر بيرون آمد. مجتبي و عبداالله كنار رفتند. مهـدي، نگاهي به آن سه انداخت و گفت: چي شده؟ نگهبان، ماجرا را گفت. مهدي در ماشين را باز كرد و گفت: اتفاقاً من هم ناهـار نخورده ام. بياييد بالا؛ بلكه جايي پيدا كرديم. رضا نيمن گاهي به مجتبي و عبداالله انداخت و آهسته پرسيد: سوار شويم؟ عبداالله به طرف ماشين رفت و سوار شد. مجتبي و رضا هم كنار عبداالله نشستند. مهدي گفت: سلام.آن سه جواب دادند. ماشين به راه افتاد. رضا آهسته زيـر گـوش مجتبـي گفـت: مجتبي، اين بابا كيست؟ مجتبي شانه بالا انداخت. رضا سؤالش را از عبداالله پرسيد. عبداالله هم شـانه بـالا انداخت. رضا بيقراري ميكرد. كمي ميترسيد. ماشين چند خيابان را طي كرد و بـه كوچه اي پيچيد و جلو خانهاي ترمز كرد. مهدي گفت: اين طور كه بـوش مـيآيـد، جايي به ما ناهار نميدهند. همه مهمان من هستيد. بياييد تو... يااالله.... رضا با ترس به عبداالله و مجتبي نگاه كرد. مجتبي گفت: بابا، پياده شو. مردم از گرما. هر سه پياده شدند. مهدي به طرف در خانه رفـت. رضـا سـريع و آهسـته گفـت: بچه ها، بياييد فرار كنيم. نكند اين يارو منافق باشد. عبداالله گفت: نه بابا... مگر نديدي از مقر بيرون آمد؟ تازه، مثـل خودمـان آذري حرف ميزند. مجتبي گفت: چهره اش خيلي آشناست. نميدانم كجا ديدهامش. عبداالله گفت: آره... براي من هم آشنا به نظر ميرسد. مهدي از خانه بيرون آمد و گفت: بفرماييد. خوش آمديد. هر سه وارد خانه شدند. رضا دلش به عبداالله و مجتبي قرص بود كه از او بزرگتـر و قدبلندتر بودند. مهدي آن سه را به اتاقي راهنمايي كرد. كـف اتـاق، موكـت سـبز رنگي پهن بود و دور تا دور اتاق، پتويي دولا جا گرفته بود. مهدي تعارف كـرد و آن سه نفر نشستند. پنكهاي در گوشة اتاق كار ميكرد و هر چند لحظه پردة آويخته به پنجره بزرگ اتاق را تكان ميداد. مهدي بيرون رفت. مجتبي گفـت: عبـداالله، حـالا يادم آمد كجا اين بنده خدا را ديدهام. رضا با هول و ولا گفت: كجا؟ مهدي، سفره به دست آمد و آن را پهـن كـرد. مجتبـي نـيم خيـز شـد و گفـت: اخوي، راضي به زحمت نبوديم. مهدي گفت: اين حرفها چيست؛ تعارف نكنيـد.
#ادامه_دارد
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
☘
🔰#یادداشت_کوتاه | از مدیریت انفعالی تا مدیریت جهادی و انقلابی
🍃🌹🍃
🔻در یک ماه گذشته شاهد تغییر و تحولات جدی و اساسی در روند و فرایند واکسیناسیون در کشور بودیم؛ اقدامی که به فرموده مقام معظم رهبری و رئیس جمهور منتخب اولویت اول کشور بوده است.
🔸 حال که این اقدام یعنی واکسیناسیون عمومی راهبردی بوده و اولویت اول کشور بخاطر اهمیت آن و تاثیر آن بر جان انسانها و زندگی روزمره مردم بوده است پاسخ اساسی به چند سوال مهم از طرف مسئولين و مدیران قبلی و دستگاههای نظارتی ضروری می نماید.
🌀 لازم و ضروری است پاسخ داده شود که:
1⃣ چرا واکسیناسیون این کار و اقدام به این مهمی در دوسال گذشته به کندی انجام میگرفته است؟
2⃣ آیا در یک ماه گذشته اتفاق اساسی و خاصی در سطح بین المللی رخ داده است؟
3⃣ آیا تحریم ها لغو شده و امکانات جدیدی ایجاد شده و روند واردات تسهیل گشته است ؟
4⃣ آیا ایران به کنوانسیون ها و معاهدات مهم و خاصی مانند fatf یا cft پیوسته است که شرایط را متحول کرده است
5⃣ آیا امتیازات خاصی به کشورهای خارجی و یا شرکتهای داخلی و بین المللی جهت وارد کردن واکسن داده شده است؟
🔹 باید گفت جواب کاملا روشن است پاسخ همه سوالات فوق " نه " می باشد، اما اتفاق دیگری رخ داده است که از همه موارد و سوالات بالا مهمتر و اساسی تر است و آن حاکم شدن روحیه جهادی و انقلابی بر سکان مدیریتی کشور بجای روحیه انفعالی بوده است.
🔺در روحیه جهادی و انقلابی نمیشود و نمیتوانیم، معنا و مفهومی ندارد و میشود با تلاش خستگی ناپذیر و استفاده از همه ظرفیت ها و ایجاد هم افزایی و همگرایی در دستگاههای مختلف به نتیجه مورد نظر دست یافت.
✍ امیرحسین یوسفی
#روشنگری
#ثامن
#رئیسی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
📸 علی مطهری که دیروز در مصاحبهای گفته بود نیم ساعت وقت نیاز دارد تا توضیح بدهد چه رابطهای میان واردات واکسن و FATF وجود دارد، حالا در دو توئیت توضیح داده علت سرعت گرفتن واردات واکسن چیست. جالب اینکه دلایلی هم که ذکر کرده هیچ ربطی به FATF ندارد.
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
📸 تصویری از ورود وزیر کشور به زاهدان
🔻قرار است مراسم معارفه استاندار امروز برگزار شود.
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
✅رشد ۸ درصدی رویا یا واقعیت؟؟؟
✳️در زمینه اقتصادی این سوال پیش می آید که با توجه به شرایط اقتصادی کشور آیا امکان یک دهه رشد اقتصادی ۸ درصدی امکانپذیر است؟
🔹حداقل تجربه کشورهای شرق آسیا وجود دارد که نه یک دهه، بلکه حداقل پنج دهه چنین رشد اقتصادی پایداری را با اصلاح ساختارهای اقتصاد تجربه کردهاند.
🔸بنابراین اگرچه مسیر آینده اقتصاد ایران پرچین و شکن است، اما با توجه به ظرفیتهای بالای اقتصاد ایران، هنوز امکان تغییر وضعیت موجود وجود دارد.
🔹بخش کشاورزی تنها بخشی از اقتصاد ایران است که طی دهه اخیر بهطور پایدار رشد کرده و کمتر تحت تاثیر تحریم یا بیماری کرونا قرار گرفته است. ارزش افزوده این بخش به قیمت ثابت سال ۹۰ طی این دهه حدود ۴۷ درصد رشد کرده است . این در حالی است که بهطور معمول همگام با توسعه اقتصادی کشورها و رشد بخشهای صنعتی و خدمات، روند تغییر سهم بخش کشاورزی از کل اقتصاد برای اکثر کشورها، کاهنده بوده است.
🔹از جمله شاخصهای بهبود مسیر رشد اقتصاد ایران میتوان به اصلاح وضعیت فعلی نظام بانکی، بهبود ساختار بودجهریزی، بهبود عملکرد نظام مالیاتی، ساماندهی شرکتهای دولتی، تقویت طبقه متوسط و کاهش فقر، آزادسازی اقتصادی، نهادینه کردن قوانین مناسب، تقویت بخش خصوصی، بهبود شاخصهای زیستمحیطی، بهبود شاخصهای شفافیت و پاسخگویی و مهمتر از همه اجماع بر سر حل مشکلات اساسی کشور اشاره کرد.
🔸دلایل متعددی موجب شد طی ۱۰سال اخیر تولید در کشور کاهش یابد و روند تولید ناخالص داخلی کشور نزولی شود. عمده این دلایل در عدم تصمیمگیری به موقع در اصلاح ساختار اقتصاد پیدا میشود. اگرچه عوامل خارجی نیز در حصول این نتیجه اثرگذار بوده است، اما ریشه اصلی مشکلات به مدیریت کجدار و مریز جنگ اقتصادی برمیگردد.
🔹جایی که دولت بهجای اصلاح واقعی ساختار اقتصاد، تنها به اصلاح ساختار اقتصادی بهصورت کاغذی اکتفا کرد و صرفا گزارشی از اصلاح ساختار اقتصاد ارائه کرد؛ بدون اینکه هیچ اصلاح واقعی اتفاق بیفتد. بهعنوان مثال، روند رشد هزینههای جاری دولت و همچنین افزایش بدهی بانکها به بانکمرکزی نشان میدهد اصلاح نظام بانکی و اصلاح ساختار بودجه، صرفا در حد گزارش کاغذی بوده است.
معمولا دولتها در سال اول شروع فعالیت، انگیزه زیادی برای انجام اصلاحات ساختاری در اقتصاد دارند. بنابراین اکنون زمان مناسبی برای انجام این اصلاحات است. چه خوب است که دولت شاخصهایی برای انجام این اصلاحات اقتصادی تعیین و میزان انجام آن را در هر سال اعلام کند.
🔸مهمترین نکتهای که میتواند ایجاد اصلاحات اقتصادی را امکانپذیر کند، تقدم تدریجیگرایی بر شوکدرمانی است. اصلاح ساختار اقتصادی باید تدریجی(نه شوکدرمانی) و آهسته و پیوسته انجام شود.
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🔴۲ میلیارد تومان بستههای حمایتی در سراسر کشور توزیع میشود
👤سلیمانی، رئیس سازمان بسیج مستضعفین:
🔹بستههای متنوع آزمایشگاهی، ورزشی و معیشتی با هزینۀ بیش از دو میلیارد تومان تهیه و بین دانش آموزان نیازمند در سراسر کشور توزیع میشود.
🔹با بازگشایی مدارس و آغاز سال تحصیلی جدید طرحهای حمایتی در کشور اجرا میشود.
#سال_تحصیلی
#بستههای_حمایتی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت هشتم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
نـان و پنيـري هسـت، بـا هـم ميخوريم. مهدي بيرون رفت. رضا گفت: نگفتي كجا ديدياش. مجتبي گفت: پسر، مگر روي آتش نشستهاي، اين قـدر وول مـيخـوري؟ بعـداً برايت تعريف ميكنم. مهدي، بشقابهاي غذا را آورد. كنار آن سه نشست و چهارتايي شروع كردند بـه خوردن. رضا اول باترديد اما بعد با اشتها دست به غذا برد. بعد از غذا، مهدي كمي با آن سه گپ زد و بعد گفت: كمي استراحت كنيد، بعد خودم به پادگان ميرسانمتان. عبداالله گفت: نه اخوي، راضي به زحمت شما نيستيم. مهدي خنديد و گفت: شما چه قدر تعارفي هستيد؟! مهدي بالش آورد و بيرون رفت. آن سه دراز كشيدند. رضا گفت: خب مجتبـي، حالا بگو.مجتبی گفت: عبداالله، يادت هست روزهاي اولي كه به پادگان آمديم؟عبداالله گفت: «همچين ميگويي روزهاي اول كه انگار چند سال است در جبهـه هستيم! هنوز سه هفته نشده خب، بابا... منظورم همان روزهاي اول است. يك روز صبح زود وقتي كنار منبع آب داشتم دست و صورتم را ميشستم، اين بنده خدا را ديدم كه سـطل سـطل آب ميبرد و توي دستشوييها ميريخت. بعد محوطـة دور آنجـا را بـا جـارو تميـز كـرد. عبداالله، تو هم بودي... نه؟ ـ آره... حالا يادم آمد. دو ساعت است فكر ميكنم كجا ديـده امـش. نگـو نيـروي خدماتي است! رضا گفت: پس چه طور خانه و زندگياش اينجاست؟» مجتبي در بين خواب و بيداري گفت: نميدانم شايد.... كلمة آخر حرفش كش آمد و خوابش برد. چند لحظـة بعـد، آن سـه بـه خـواب عميقي فرو رفتند. رضا از خواب پريد. اول منگ و گيج به اطراف نگاه كرد. نميدانست در كجاسـت. عبداالله و مجتبي در كنارش خواب بودند. همه چيز به يادش آمد. بـه سـاعتش نگـاه كرد. رنگ از صورتش پريد. با هول و ولا عبداالله و مجتبي را تكان داد. ـ بچه ها، بلند شويد. ديرمان شد. مجتبي... عبداالله... مجتبي و عبدالله نشستند. عبداالله گفت: خيلي بد شد. حسابي دير كرديم. در اتاق باز شد و مهدي وارد شد. هر سه بلنـد شـدند. مهـدي گفـت: همچـين خوابيده بوديد كه دلم نيامد بيدارتان كنم. رضا گفت: خيلي ديرمان شده. فرمانده، پوست كله مان را ميكند. مهدي خنديد و گفت: نترسيد... آبي به سر و صورتتان بزنيد، برويم. ماشين به پادگان رسيد. رضا گفت: خدا به دادمان برسد. حسابي دير كرديم. مجتبي به خورشيد در حال غروب نگاه كرد و گفت: خيلي بد شد. مهدي گفت: اگر ميخواهيد، من بيايم و با فرمانده تان صحبت كنم. عبداالله گفت: اگر اين كار را بكنيد، خيلي خوب ميشود. نگهبان دم در پادگان با ديدن مهـدي سـلام كـرد و طنـاب ورودي را برداشـت. ماشين داخل پادگان شد. مهدي گفت: گفتيد كدام گردان هستيد؟ حضرت زهرا(س). ماشين به سوي يكي از ساختمانها رفت. مجتبي و رضا و عبداالله با اضطراب پياده شدند. مهدي هم پياده شد و گفت: يكي برود فرمانده گردان را صدا كند. رضا به داخل ساختمان دويد. چند لحظه بعد با فرمانده گردان آمـد. فرمانـده بـا ديدن مهدي خنديد و او را بغل كرد. رضا با تعجب به عبداالله و مجتبـي نگـاه كـرد. مهدي، فرمانده را كنار كشيد و كمي با او صحبت كرد. بعد به سـوي آن سـه آمـد وگفت: خب، من رفتم. اگر گذارتان به شهر افتاد، باز هم به ديدنم بياييد. خوشـحال ميشوم. خداحافظ. مهدي با آن سه دست داد و رفـت. فرمانـده گـردان بـه طرفشـان آمـد و گفـت: برويد به اتاقتان. اين دفعه را به خاطر آقا مهدي بخشيدمتان. رضا گفت: آقا مهدي؟ فرمانده گردان گفت: مگر او را نميشناختيد؟ آقا مهدي، فرمانده لشگر ماست». نفس در سينة رضا حبس شد. به مجتبي و عبداالله نگاه كرد. آن دو هـم چنـدان حال و روز بهتري نداشتند.
#ادامه_دارد
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
امامصادق(ع)میفرمایند🌹
کوه کندن؛
آسانتر از دل کندن است!💞
#حدیث_روز📚
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انیمیشن آموزشی و توجیهی وزارت اطلاعات
✅ چهره دوستانه، رفتار صمیمانه و سؤالهای به ظاهر سادهی اتباع خارجی بهویژه دیپلماتها از جمله روشهای رایج سازمانهای جاسوسی است.
« مراقب باشیم »
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
22.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷روایت سوزناک شهید سلیمانی از واقعه کربلا و همرزمان شهیدش در سوریه
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞