👌سیاهدانه و سیر را روی میخچه پا ضماد کنید تا برطرف گردد. برای از بین بردن میخچه، سیاهدانه و سیر را به اندازه مساوی بکوبید و روی محل میخچه قرار دهید و بگذارید تا سه ساعت بماند. هر روز این کار را بهمدت یک هفته تکرار کنید.
#طب سنتی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🚨حوادث🚨
🔺سه کشته و دو مصدوم در حادثه تصادف محور سمیرم یاسوج
🔺برخورد پژو و کامیون حمل دام در محور سمیرم _ یاسوج ۳ فوتی و دو مصدوم بر جای گذاشت
🔺علت حادثه در دست بررسی است.
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
☘
✅ #بسته_خبری
1⃣ با حکم فرمانده معظم کل قوا؛ امیر سرتیپ خلبان، "عزیز نصیرزاده" به عنوان جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.
2⃣ طبق آخرین اخبار، پیمان جبلی ریاست سازمان صداوسیما را در دوره جدید به دلیل پایان زمان حکم علیعسکری برعهده میگیرد.
3⃣ محمد باقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی در حکمی سید محمد جواد شوشتری را به عنوان مشاور و رئیس حوزه ریاست مجلس شورای اسلامی منصوب کرد.
#ثامن
#روشنگری
#رئیسی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#دولت_جوان_حزب_اللهی
همه موانعی که سالها جار میزدند که هست👇
🔺تحریم ها که هنوز هست
🔺دولت لیبرال و غربگرا جایش را به دولت انقلابی داده
🔺قیمتها داره میاد پایین
🔺توصیه هایFATF هنوز اجرا نشده
🔺واکسن به وفور هست
🔺به شانگهای پیوستن
🔺گمرک هم کالاهای اساسی هزار تن هزار تن داره تخلیه و بارگیری میشه
🔺کلنگ مسکن به میلیونی هم زمین خورده
🔺طرح خرید مستقیم از کارخانه هم برا کاهش واسطه ها و هزینه کلید خورده
🔺سوخت هم که جلو چشم دنیا میفروشیم و ارسال می کنیم.
🔺اروپا میگه بیا مذاکره کنیم، آمریکا هم که هیچ غلطی نمی کنه
🤔خب چه شده؟ دلشون برا ما سوخته؟
یا به احترام سیادت رییس جمهورمونه؟
یا شاید اونها هم منتظر یه #دولت_جوان_حزباللهی بودند😂
✍ محمود باقری
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🤦♂غفلت یا اجرای پروژه قبح زدایی؟؟؟
🔻تیم بانوان فوتبال هفته گذشته برای حضور در رقابت های مقدماتی قهرمانی آسیا ۲۰۲۲ عازم تاشکند ازبکستان شد و لباس رسمی اعزام این تیم انتقاداتی را در پی داشت.
در تصاویر منتشر شده از این اعزام، بانوان ملی پوش کت و شلوارهایی پوشیده اند که بیشتر مردانه بوده تا زنانه و برخلاف عرف فرهنگی و اجتماعی کشور است.
🔹دیدن این پوشش و فرم برای بانوان چیزی جز شترگاوپلنگ نبوده و معلوم نیست این ترکیب با طراحی قبلی بوده یا سلیقه شخصی؟! تماشای گذرای تصاویر پوشش بانوان ملی پوش به خوبی غیرمتعارف و ناهمگون بودن ترکیب لباس ها را نمایان می کند.
🔹این خرق عادت یکباره فدراسیون فوتبال جای تامل دارد و باید این سوال را از کمیته فرهنگی فدراسیون فوتبال پرسید که این طراحی و پوشش بر اساس کدام عرف و کدام شکل دینی انجام شده است؟ نمونه های قبلی که بیشتر هم پوشش ورزشی داشتند چه ایرادی داشت که این ساختار شکنی صورت گرفت؟
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
⭕️ امیر نصیرزاده جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح شد
🔻امیر سرتیپ خلبان عزیز نصیرزاده به پیشنهاد رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، طی حکمی از سوی فرمانده معظم کل قوا بهعنوان جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🔴 سند عضویت ایران در سازمان شانگهای تایید شد
👤( حسین امیر عبداللهیان ) وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد که سند عضویت دائم ایران در سازمان همکاری شانگهای به تایید سران رسید
✅ پی نوشت: کارشناسان سیاسی و اقتصادی معتقدند: عضویت در سازمانی با حضور قدرتهای بزرگ اقتصادی جهان مثل چین و هند، مزایای فراوان اقتصادی، تجاری، حمل و نقل، ترانزیت، امنیتی و حتی فرهنگی برای ایران خواهد داشت.
#سازمان_شانگهای
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل سوم..(قسمت دوم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
حوصلة وحيد داشت سر ميرفت. نيم ساعت ميشد كه چشم بـه جـاده دوختـه بود. براي هر ماشين كه مـيگذشـت، دسـت بلنـد مـيكـرد؛ امـا هـيچ كـدام ترمـز نميكردند. آسمان در حال تاريك شدن بود و ستارة قطبي در شمال ميدرخشيد. ساكش را بر زمين گذاشت. خودخوري ميكرد كه چرا براي برگشتن بـه پادگـان دير كرده است. از دور، نور ماشيني را ديد كه نزديك ميشد. خدا خدا كرد كـه ايـن ماشين نگه دارد. ماشين نزديك شد. دست بلند كرد و با صداي بلند گفت پادگان... ماشين بسرعت از كنارش گذشت. لب گزيد. ماشين دهها متـر جلـوتر ايسـتاد و بعد عقب عقب آمد. وحيد با خوشحالي ساكش را برداشت و به سوي ماشـين دويـد. ديد كه ماشين پلاك سپاه دارد و تويوتا وانتي كرم رنگ است. مهدي، شيشة سمت راست را پايين كشيد. وحيد گفت: سلام اخوي. مهدي گفت: سلام. كجا ميروي؟ پادگان. ـ سوار شو. وحيد در باز كرد و كنار مهدي نشسـت. مهـدي دنـده چـاق كـرد و ماشـين بـه حركت درآمد. وحيد پرسيد: شما هم نيروي لشكر عاشورا هستيد؟ اگر خدا قبول كند. به مهدي نگاه كرد. نور بيرمقِ لامپ سقف بر سر و بدن مهدي ميتابيد. مهـدي گفت: تا اين موقع چرا بيرون مانده اي. حقيقتش من تازه به لشكر آمدهام. نميدانسـتم كـه از غـروب بـه بعـد بسـختي ميشود ماشين براي پادگان پيدا كرد چه كارهاي؟ ـ الان كه بسيجيام؛ اما دانشجوي هنر هم هستم. نقّاشم. آمدهام بجنگم؛ امـا بـه تبليغات مأمور شدم. رفته بودم اهواز، وسايل نقاشي بخرم. ميخواهم تصوير شـهدا را روي ديوارهاي پادگان بكشم. مهدي لبخندي زد و گفت: به به... خدا خيرت بدهد. كار شما ثواب جنگيدن در خط مقدم را دارد. هنرت را دست كم نگير وحيد متوجه نشد كه كي به پادگـان رسـيدند. بـين راه، كلّـي بـا راننـدهاي كـه نميشناخت، كپ زد و با او گرم گرفت. حتي چند لطيفه هـم بـراي مهـدي تعريـف كرد و هر دو خنديدند. مهدي، وحيد را تا نزديكي واحد تبليغات رساند و خداحافظي كرد. وحيـد وقتـي يادش افتاد اسم راننده را نپرسيده است كه ماشين از او دور شده بود سه روز بعد، گرماگرم ظهر تابستان، وحيد بيحال و كلافه از گرما در حـال گـذر از كنار ساختمان ستاد لشكر بود كه مهدي را ديد. مهدي در حال جمع كردن كاغذ پارهها و زباله هاي دور و اطراف ساختمان بود. وحيد آهسته جلو رفت و زد به گُردة مهدي. مهدي برگشت و هـر دو در آغـوش هم گره خوردند. وحيد گفت: «چه طـوري اخـوي؟ ايـن چنـد روزه خيلـي دنبالـت گشت؛ اما پيدات نميكردم. مهدي، عرق سر و صورتش را با پر چفيه گرفت و گفت: زير ساية شـما هسـتم. شما خوبيد؟ وحيد، دست مهدي را كشيد و زير سايباني رفتند. وحيد گفـت: پـدر آمرزيـده، مگر عقل نداري؟ مگر اينجا نيروي خدماتي نيست كه تو آشغال جمع ميكني؟ بـرو به رانندگي ات برس.مهدي خنديد و گفت: مگر مـن بـا نيروهـاي خـدماتي چـه فرقـي دارم؟ همـه بسيجي هستيم و به خاطر خدا به اينجا آمدهايم. بيا تو هـم كمـك كـن زبالـه هـا را جمع كنيم. شوخي ميكني؟! من وآشغال جمع كردن؟ ول كن بابا. بيا برويم به واحد ما تـا يك ليوان شربت آبليمو به خوردت بدهم، سر حال بيايي، بيا برويم. ـ نه... خيلي ممنون. بايد زباله ها را جمع كنم. انشاءاالله يك وقت ديگر. وحيد اصرار كرد؛ اما مهدي نرفت. دست آخر، وحيد بـا دلسـوزي گفـت: ببـين اخوي، يكي از دوستان من تو ستاد لشكر بيا و برو دارد. دوسـت داري بهـش بگـويم منتقلت كنند به واحد ما؟مهدي، دست بر شانة وحيد گذاشت و گفت: ممنون... همـين جـا كـه هسـتم، راضي ام.
#ادامه_دارد
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
باسلام همراهان خوب کانال مهدویت برای بهتر شدن کانال یا نظرات انتقادات پیشنهادات خود را به آیدی زیر با ما درمیان بگذارید سپاسگزارم🙏🙏
@rostami987👈
☘
✅ #پرسش_و_پاسخ (۱۴) | صادرات بنزین ایران چگونه رونق گرفت؟
🍃🌹🍃
🔻پرسشی که نشریه آمریکایی رویترز به آن پاسخ داد:
🔹 نشریه آمریکایی رویترز نوشت، تحریمهای صادرات نفت خام باعث شده ایران که واردکننده بنزین بود به صادرکننده آن تبدیل شود و با افزایش صادرات محصولات پتروشیمی و نفتی، منبع درآمدی خود را تغییر داده و هدف آمریکا برای قطع درآمدهایش را با شکست مواجه کند.
#روشنگری
#ثامن
#اربعین
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
☘
✅ #بسته_خبری
1⃣ با حکم فرمانده معظم کل قوا؛ امیر سرتیپ خلبان، "عزیز نصیرزاده" به عنوان جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.
2⃣ طبق آخرین اخبار، پیمان جبلی ریاست سازمان صداوسیما را در دوره جدید به دلیل پایان زمان حکم علیعسکری برعهده میگیرد.
3⃣ محمد باقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی در حکمی سید محمد جواد شوشتری را به عنوان مشاور و رئیس حوزه ریاست مجلس شورای اسلامی منصوب کرد.
#ثامن
#روشنگری
#رئیسی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🔴ایران از نقشه محو میشود
❌گندهگویی جدید/مهدی رجبی: همزمان با رزمایش ترکیه، آذربایجان و پاکستان در مرزهای شمال شرق ایران، ینی شفق که به عنوان بوقچی رسانهای اردوغان شناخته میشود، از قول یک نماینده آذربایجان تیتر زده: ایران از نقشه محو میشود.
💯💯اولا غلط کردند.
💯💯دوما وزارت خارجه به این بیادبی پاسخ بدهد.
#غلط_کردند
#وزارت_خارجه
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل سوم..(قسمت سوم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
وحيد با مهـدي دسـت داد و گفـت: «هـر جـور كـه راحتـي. خـب، مـن رفـتم. خداحافظ خداحافظ. وحيد چند قدمي از مهدي دور نشده بود كه يادش آمد اسم دوست جديـدش را نپرسيده است. برگشت و گفت: راستي، من هنوز اسمت را نميدانم. مهدي گفت: اسم من به چه درد تو ميخـورد؟ مـن كوچـك شـما هسـتم: االله بندهسي. وحيد خنديد و گفت: «باشد. پـس از حـالا تـو را االله بنـدهسـي صـدا مـيكـنم. خداحافظ. وحيد سرش شلوغ بود. كشيدن تصاوير شهدا، تمام وقت او را پر كرده بود. وقـت نميكرد در پادگان بگردد و دوست جديدش را پيدا كند. چنـد بـار موقـع كشـيدن تصوير شهدا، مهدي به ديدنش آمده بود و در همان حال با هم گپ زده و از ايـن در و آن در صحبت كرده بودند. چند بار هم ديده بود كه مهدي با حسـرت بـه تصـوير شهدا نگاه ميكند و حس غريبي در چهرهاش نشسته است وحيد در حال نقاشي بود كه تكه سنگي به پس گردنش خورد. دستش لغزيد. بـا عصبانيت برگشت به مزاحم بتوپد كه حسين را ديد. زبانش از خوشحالي بند آمد. از روي داربست پريد پايين. حسين را بغل كرد. با حسين از كودكي دوست بود. وحيـد ميدانست كه او فرمانده يكي از گردانهاي لشكر است. حسين گفت: «چه طوري پيكاسو؟ آخر سر، تو هم به جبهه آمدي؟ وحيد، شانه حسين را فشرد و گفت: مگر من چهام است؟ دستم چلاق است يـا پايم شَل؟ حسين خنديد. وحيد گفت: «چه عجب از اين طرفها. راه گم كردي؟ نه وحيد جان، شنيده بودم كه به پادگان آمـدهاي. دوسـت داشـتم بـه ديـدنت بيايم؛ اما وقت نميشد. امروز با آقا مهدي جلسه داريم. وقتي به پادگان آمدم، گفـتم قبلش بيايم و ببينمت. بارك االله... حالا با فرمانده لشكر جلسه ميگذاري؟ من خيلي دوسـت دارم آقـا مهدي را از نزديك ببينم. ـ خب، اينكه كاري ندارد. موقع ناهار بيا ستاد لشكر. من آنجا هستم. مـيرويـم و آقا مهدي را ميبيني. ـ معلوم است چه ميگويي؟ مرا چه كار با آقا مهدي؟ اصلاً تو ناهـار مهمـان مـن هستي. دعوتم را رد نكن. راستي، يك دوست پيدا كـردهام بـه چـه نـازنيني؛ خـوش صحبت و آقا. حتم دارم ببينياش، ازش خوشت ميآيد. ـ نه... وحيد جان. همان كه گفتم. موقع ناهار بيـا سـتاد. مـن منتظـرت هسـتم. حتماً بيا. من رفتم. وحيد گفت: باشد. براي ناهار آنجا هستم». حسين رفت و وحيد سرگرم كارش شد. بعد از نماز ظهر و عصر، وحيد به ساختمان ستاد لشكر رفت. حسين را پيدا كرد. بعد هر دو از پلهها بالا رفتند. دل تـو دلِ وحيـد نبـود. از اينكـه تـا لحظـاتي ديگـر، فرمانده لشكر را از نزديك ميديد، دچار هيجان شده بود. هنوز بـه اتـاق فرمانـدهي نرسيده بودكه چشم وحيد به مهدي افتاد. مهدي كنار درِ ورودي اتاقِ فرماندهي ايستاده بود و به مهمانها خوشامد ميگفت. وحيد با خوشحالي جلو رفت و گفت: «سلام. تو اينجا چه كار ميكنـي؟ مثـل اينكـه راننده فرمانده لشكري. آره؟ حسين، رنگ پريده و هراسان، دست وحيد را كشيد. مهـدي، لبخنـدزنان دسـت وحيد را فشرد. وحيد به سوي حسين برگشـت و گفـت: «حسـين آقـا، ايـن همـان دوستم است كه ميگفتم. اسمش را گذاشته ام االله بندهسي. مهدي تعارف كرد كه داخل شوند. حسين، دست وحيد را كشيد و او را گوشهاي برد و غريد: «وحيد، چرا اين طوري ميكني؟ وحيد، هاج و واج مانده بود كه حسين چه ميگويد. هر دو وارد اتـاق فرمانـدهي شدند. وحيد گفت: چرا رنگت پريده؟ حسين با ناراحتي گفت: «خيلي كار بدي كردي، وحيد مگر چه كار كردم؟ خب، باهاش حال و احوال كردم. ـ مگر تو او را نميشناسي؟ ـ نه... اما ميدانم كه راننده است. ـ بندة خدا، او آقا مهدي است؛ فرمانده لشكر عاشورا. چشمان وحيد گرد شد. نفسش بند آمد. احساس كرد كـه صـورتش گُـر گرفتـه است. اتاق فرماندهي پر شد. سفره را پهن كردند؛ اما وحيد حال و روز خوبي نداشت. از خجالت نميتوانست به آقا مهدي نگاه كند؛ اما مهدي مهربانانه به او تعارف ميكـرد كه غذايش را بخورد. وحيد چند لقمه به زور خـورد. چنـد لحظـة بعـد، وقتـي ديـدحواس آقا مهدي به جاي ديگـر اسـت، آهسـته بلنـد شـد و از اتـاق بيـرون رفـت و يكنفس تا واحد تبليغات دويد. وحيد توي اتاق كز كـرده بـود. نمـيدانسـت چـه كـار كنـد. بـه خـودش لعنـت ميفرستاد كه چرا به آقا مهدي بياحترامي كرده اسـت. يـاد شـوخيها و سـربه سـر گذاشتن اش با آقا مهدي كه مي افتاد بيشتر خودخوري ميكرد. بغض كرد.
#ادامه_دارد
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
ای دل مدارا کن فراق یار سخت است
دوری ز روی ماه آن دلدار سخت است
دارد دلیلی منتظر بی تاب کشته
زیرا برایش زندگی غم بار سخت است
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر نور چشمانم✨
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 افشاگری مجری شبکه راشاتودی از پشت پرده انتشار جزئیات ترور شهید فخری زاده در این مقطع زمانی توسط نیویورک تایمز!
ریچارد مدهرست، مجری معروف شبکه های خبری بین المللی:
🔹 نیویورک تایمز دستگاه تبلیغاتی اسرائیل است به همین دلیل به دنبال جبران آبروریزی فرار ۶ فلسطینی از زندان های فوق امنیتی این رژیم هستند!
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شما به زیارت سیدالشهداء(ع) دعوتید....
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#من_عاشق_اربعین_حسینم
#الحسین_سفینة_النجاة
http://eitaa.com/mahdavieat
🔻هدف از انتشار جزییات ترور شهید فخریزاده چیست؟ - قسمت اول
🔹مراکز امنیتی رژیم صهیونیستی از آنکه بهزودی عراق و اردن نیز به سرنوشت افغانستان مبتلا شوند سخت نگران هستند. افتادن سایه ترس بر سر مقامات رژیم صهیونیستی باعث شد تا آنها با توسل به یک گزارش سفارشی در روزنامه نیویورکتایمز بخشهایی از صحنه ترور شهید فخری زاده را بازگو کنند.
🔹نکته قابلتوجه آنکه در گزارش آمریکاییها از ماجرای ترور هیچ نکته جدیدی ارائه نشده است. به نظر میرسد مقامات امنیتی دولت تروریست اسرائیل با انتشار جزییات دقیقتر و نیز بر عهده گرفتن مسئولیت آن اهداف دیگری را در سر دارند.
🔹روزنامه اسرائیلی «مکور ریشون» اخیراً در گزارشی از وضعیت امنیتی رژیم اشغالگر قدس مینویسد: بهزودی صحنه منطقه دچار تحولات بزرگی میشود، از امروز اسرائیل تنها باید به خودش تکیه کرده و از همپیمانان در صلح ابراهیم بهدرستی بهره ببرد.
🔹وضعیت میدانی نشان میدهد که خط افتراق روشنی میان منافع آمریکاییها و رژیم صهیونیستی ایجادشده است؛ دورانی که نتانیاهو لیست ترور برای آمریکاییها فرستاده و ترامپ آن را به مرحله عملیاتی درآورد به پایان رسیده است. بنابراین انتشار روایت از صحنه ترور شهید فخری زاده برای آمریکاییها و اسرائیل معنایی مجزا از یکدیگر دارد.
🔻منافع واشنگتن از بازخوانی ترور در آبسرد
🔹مقامات غربی به دنبال یکراه حل اجماعی برای بازگشت ایران به میز مذاکرات هستند. بریتانیا، فرانسه و آلمان پس از پایان نشست شورای حکام در بیانیه مشترکی با ابراز «نگرانی عمیق» از «نقض پیاپی تعهدات هستهای ایران»، از تهران خواستند تا از «فرصت دیپلماتیک» ایجادشده در پی توافق خود با مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی استفاده کند.
🔹آمریکاییها تمایل دارند از فرصت حضور وزیر امور خارجه کشورمان در نیویورک استفاده کرده و مقدمات بازگشت دست جمعی همه طرفها به میز مذاکرات را فراهم آورند. البته امیر عبداللهیان آب پاکی را روی دست آمریکاییها ریخته و اعلام کرده است که هیچ مذاکره مستقیمی میان تهران و واشنگتن در حاشیه سفرش به آمریکا صورت نخواهد گرفت.
🔹تغییر روش ایران در برخورد با زورگویی غربیها باعث شد تا هفته قبل راب مالی مذاکرهکننده ارشد آمریکایی اعلام کند که تا ابد فرصت مذاکره وجود ندارد؛ در آن زمان واشنگتن پست در گزارشی نوشت: «معنای سخنان مالی مشخص نیست فرض کنید همین فردا صبح فرصت مذاکره به پایان برسد؛ بعدازآن چه؟ بایدن چه استراتژی در برابر تهران پیش رو خواهد داشت؟»
🔹به نظر میرسد انتشار گزارش ترور و شهادت دکتر فخری زاده در نیویورکتایمز پاسخی برای سؤالات روزنامه آمریکایی باشد. برخی منابع دیپلماتیک در کشورمان اعتقاد دارند که آمریکاییها بهزودی به تنظیمات کارخانه بازگشته و ماشین ترور چون دوره اوباما آغاز به کار میکند!
🔻ترور میکنیم تا توافق کنید!
🔹برخی آگاهان امنیتی منطقه اعتقاد دارند که آمریکاییها با اشاره آشکار به ماجرای ترور شهید فخری زاده آخرین تلاش خود را برای بازگشت ایران به میز وین انجام داده است. این حربه منافقانه با تغییرات در وزارت امور خارجه و تیم مذاکرهکننده بیاثر شده است. آمریکاییها در ارزیابی نهایی خود دریافتهاند که اگر سطح فشار از وضعیت کنونی بالاتر برود؛ ایران تمامی وظایف پادمانی را کنار گذاشته و از NPT خارج میشود.
✳️ادامه دارد...
http://eitaa.com/mahdavieat
🔴واکسیناسیونِ خانهبهخانه هم در راه است
👤وزیر بهداشت:
🔹️درصدد هستیم طرح خانهبهخانه را برای لکهگیری واکسیناسیون انجام دهیم؛ زیرا مهمترین مساله در کنترل کرونا، واکسیناسیون است. وقتی واکسن داخلی به تولید انبوه برسد، برای دوزهای یادآور بر تولیدداخل تکیه میکنیم.
🔹با انجام واکسیناسیون، قرنطینه هوشمند عملی میشود و مردم میتوانند هر اقدامی را به شرط تزریق واکسن انجام دهند. مثلا برخی سیاستها از جمله ترددهای شبانه، مسافرتهای داخلی و خارجی با انجام واکسیناسیون دستخوش تغییر میشود.
#واکسن
http://eitaa.com/mahdavieat
☘
✅#گزارش_تصویری| راه اندازی پایگاه واکسیناسیون خودرویی در شهرستان پارس آباد استان اردبیل به همت کانون بسیج جامعه پزشکی و سپاه ناحیه شهرستان
🍃🌹🍃
#روشنگری
#ثامن
#واکسن
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل سوم..(قسمت آخر )🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
حواس آقا مهدي به جاي ديگـر اسـت، آهسـته بلنـد شـد و از اتـاق بيـرون رفـت و يكنفس تا واحد تبليغات دويد. وحيد توي اتاق كز كـرده بـود. نمـيدانسـت چـه كـار كنـد. بـه خـودش لعنـت ميفرستاد كه چرا به آقا مهدي بياحترامي كرده اسـت. يـاد شـوخيها و سـربه سـر گذاشتن اش با آقا مهدي كه مي افتاد بيشتر خودخوري ميكرد. بغض كرد. ناگـاه درِ اتاق باز شد و مهدي داخل شد. بغض وحيد تركيد. بلند شـد. آقـا مهـدي را از وراي پردة لرزان اشك ميديد. مهدي، دست بر شانة وحيد گذاشت و گفـت: «گريـه نكـن بسيجي، مگر چه شده است؟ وحيد هق هق كنان گفت: مرا ببخش آقا مهدي... مهدي خنديد. وحيد به مهدي نگاه كرد. دوست داشت ساعتها به صورت خنـدان و چشمان قهوهاي روشن او نگاه كند و چشم برندارد. صولت به بدنش كش و قوس داد و سپس كنار قدير بر لب هور روي زمين پهـن شد. قدير، پاهاي لختش را از آب بيـرون كشـيد و گفـت: «چـه شـده... زهـوارت در رفته؟ نرمه بادي وزيد و نيزار چون حريري طلايي به بازي درآمد و خش خـش خـوش آهنگش در فضا موج انداخت. صولت، دلش از خنكاي بادي كه عرق تنش را خشك ميكرد، غنج مـيرفـت. بـا خوشحالي گفت: پس چي؟ الكي كه نيست. آخر سر تمام شد. قدير گفت: حق داري. همين كه آقا مهدي پـس از سـه بـار سـاختن و خـراب كردن اورژانس، اين بار از كارمان راضي شد، خودش كلّي ميارزد. صورت نشست و چرخيد به طـرف اورژانـس كـه گونيهـاي پـر از شـن و ماسـه، ديوارهاش بود و پليتهاي سيماني، سقفش. دم در ورودي، تابلوي كوچكي جا خوش كرده بود. اورژانـس عاشـورا. موقعيـت شهيد ياغچيان. قدير گفت: اگر جديت و پشتكار آقا مهدي نبود، شايد بـه ايـن خـوبي سـاخته نميشد. صولت خنديد و گفت: شوخي نيست. سه بار سـاختيم و آقـا مهـدي نپسـنديد. يادت هست همهاش ميگفت: نه، وسـايل زيـاد اسـت و اورژانـس زيـر آب مـيرود؛ سبكش كنيد... شناورها طاقت نميآورند؟ باور كن قدير، اين آخري داشتم از كـت و كول ميافتادم. اما آقا مهدي خيلي خجالتمان داد وقتي گفـت كـه شـما زيـر ايـن آفتـاب داغ زحمت ميكشيد و من با چند كلمه زحمتتان را هدر ميدهم. به من فحش بدهيـد، اخم كنيد و روبرگردانيد؛ اما بايد كار خوب و درست انجام بشـود. تحمـل شـما هـم حدي دارد؛ اما ارزش اين همه سختي و زحمت را دارد. روي سنگر اجتماعي و كنار اورژانس، يك نفر اذان ميگفت. صولت، جورابش را كند و آستين بالا زد مهدي براي سركشي به اورژانـس آمـد. صـولت و قـدير و ديگـر نيروهـاي واحـد بهداري به استقبالش رفتند. مهدي در حال خـوش و بـش كـردن بـا آنهـا بـود كـه چشمش به كنار يكي از سنگرها افتاد. صورتش در هم رفت. قدير، رد نگاه مهـدي را گرفت. تودهاي زباله تلمبار شده بود و مگسـهاي زيـادي روي آن وول مـيخوردنـد. مهدي سر تكان داد و گفت: برادرها، بروند سر پست و كارشان. بسيجيها متفرق شدند. مهدي به چند سنگر سر زد. حواس قدير به مهدي بود. وقتي صورت مهدي سرخ شد و به پيشانياش چين افتاد، دل قدير هرّي ريخت پايين. صداي مهدي در شناور پخش شد: برادرها سريع بيايند اينجا؟ چند لحظه بعد، همه دور مهدي گرد شدند. مهدي، زبالهها را نشان داد و گفـت: اين چه وضعي است؟ مثلاً شما نيروي بهداري هسـتيد. بايـد سرمشـق ديگـران در بهداشت و نظافت باشيد... اين طوري؟ مهدي گشت و يك گوني خالي پيدا كرد. شروع كرد به جمع كردن زبالهها. قدير و ديگران هم خجالت زده دويدند سراغ زبالهها. مهدي از ميان زبالهها يك بسـته صـابون پيـدا كـرد. عصـباني شـد: ببينيـد بـا بيت المال مسلمين چه ميكنيد. ميدانيد اينها را چه كسـاني و بـا چـه مشـقتي بـه جبهه ميفرستند؟ آخر جواب خدا را چه طور ميخواهيد بدهيد؟ قدير به صولت نزديك شد و با صداي خفهاي گفت: صولت، به روح بابام، تا حالا آقا مهدي را اين قدر عصباني نديده بودم. قدير سر تكان داد و در حال زباله جمع كردن گفـت: تقصـير خودمـان اسـت...
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
همسر شهید سیاهکالی مرادی:
فوق العاده به مادرش احترام می گذاشت.
خودم حس می کنم عاملی که آقا حمید را لایق شهادت کرد،همین است!
مثلا یکبار که ایشان تصادف کرده بودند و حتی برایشان میسر نبود که از بسترشان تکان بخورد،مادرشان که تماس می گرفت به نشانه احترام وضعیت خود را تغییر می داد!(اگر خوابیده بود می نشست یا اگر نشسته بود،می ایستاد...)
به حمید می گفتم مادرتان که شما را نمیبیند چرا مینشینی یا می ایستی؟
و او می گفت:
مادر مرا نمی بیند؛ ولی خدا که مرا می بیند...))
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
http://eitaa.com/mahdavieat