eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
368 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت سوم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 یک جوان تقریبا سی و سی و پنج ساله بود با مو و ریش مشکی رنگ از صورتش خستگی می ریخت داشت به دوست کناری اش می گفت از صبح این قدر با این و آن حرف زده که کم آورده یک آن فکر کردم این ها انگار همه شان شکل هم هستند یکرنگ و کم و سن و سال نشسته بودند پشت یک میز ساده که رویش پر از فرم و کاغذ و یک پارچ آب و دو تا لیوان بود من را که دیدند هر دویشان جا خوردند شناسنامه محمد را گذاشتم روی میز و گفتم اگه یکی بخواد به اسلام پناهنده بشه شما ردش می کنین هاج و واج نگاهم کردند و محمد را شناختند نگذاشتم حرفم توی هوا رها بماند ادامه دادم این بچه به شما امید بسته بوده چیزی نمی خواد که فقط گفته اسممو بنویسین برای بسیج اصلا به قد و قواره اش نگاه کنید بهش میاد بره جبهه گیرم بره اونجا کاری ازش بر میادپ سر من بچه نیست من که مادر شم میگم اسمشو بنویسین بذارین دلش گرم باشه بین سربازای امام جایی داره اسمی داره و با دست شناسنامه محمد را روی میز هل دادم سمت جوان لباس خاکی پوشیده دست کشید روی ریشش و زیر لب گفت لا اله الا الله ما نمی دونیم باید چی کار کنیم اسم بزرگ تراش رو می نویسیم باید جواب خانواده شون رو بدیم پدرش میاد اینجا از ما دلخوره عصبانیه میگه این گفت شما چرا بهش فرم دادین این خواست شما چرا قبول نکردین شما که می دونید جنگه بچه بازی نیست قد اینو نگاه نکنید بچه اس خودش عقلش نرسیده شما چرا به حرفش گوش دادین بابا اینا کله شون داغه والا یه تیر هوایی پنج متری شون در کنن اینجا تا پنجاه متر می دوان مگه اینا می تونن جلوی توپ و تانک وایسن. دانه های تیسبح پلاستیکی مشکی رنگش را تند تند زیر انگشتانش رد می کرد و حرف می زد بعد من بچه سیزده ساله شما رو که رد کردم و بهش فرم ثبت نام ندادم شما دلخورید من اخرش نفهمیدم چی کار کنیم با شما پدر مادرا آخه این را گفت و تسبیح را گذاشت روی میز و تکیه داد به صندلس اش گفتم شما شنیدی امام حسین سرباز سیزده ساله هم داشته اصلا روضه حضرت قاسم نشنیدی تا حالا من کار ندارم با بقیه خودم و بچه م رو میگم این بچه اشاره کردم به محمد که مظلوم ایستاده بود کنارم و سرش را انداخته پایین فدایی آقاست همین یه دونه رو هم دارم اون یکی پسرم خیلی کوچیکه و گرنه اون رو هم می آوردم اگر قرار باشد بچه مون رو بگیریم تو بغلمون بگیم مال ما هنو بچه اس خودمونم که زنیم و تکالیف نداریم و موندگار شدیم تو خونه بگین ببینم کار جنگ چطور میشه اینم که شما می بینید قد و قواره اش کوچیکه فعلا همین جا پیش خودتون راهش بدین تا کم کم کار یاد بگیره آموزش ببینه بعد ببینیم خدا چی می خواد راست می گفتم تا آن روز خدا هر چه خواسته بود من هم تسلیم و راضی خواسته بودم جوان بسیجی سری تکان دادو گفت فردا باباش نیاد دیگه بچه م... حرفش را قطع کردم و گفتم خیالتون تخت باباش خودش مدام جبهه اس حاج حبیب معماریان معماره اسمش اشنا نیست براتون اونجا کارای پیشتیبانی انجام می دهد این دفعه هم رفتن واسه ساخت و ساز حمتم و سرویس بهداشتی برای رزمنده ها خودم همین جا برایش رضایت می نویسم و انگشت می زنم. 🍃🌹 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... http://eitaa.com/mahdavieat
💚 🌱گل که شد مقصود،حتی خار حاجت می دهد خار با تو می شود گلزارحاجت می دهد... 🌱حُب مولا را میان قلب خود تشدید کن چون که زهرا طبق این معیار حاجت می دهد... 🔅السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. 🔅السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#درونمایه_ماه_مبارک_رمضان ۱۶-۱-۴۰۱.m4a
16.14M
☀️☀️ 🌦جلسه دوم🌦 ✨همانطور که تکریم پیامبر خیلی عظیم است تکریم ماه مبارک رمضان هم بزرگ است... ✨همانگونه که حرمت شکنی پیامبر خیلی قبیح است همان اندازه حرمت شکنی ماه مبارک رمضان هم خیلی قبیح است... ✨به فرمایش علامه حسن زاده علیه الرحمه : تمثل حقیقت در صقع نفس، همان تنزل ملک است ✨ابن عربی علیه الرحمه که قریب به هزار کتاب نوشته میفرماید همه را از سجاده دارد! ✨آیا بر ما هم ملک نازل میشود؟! اگر میشود، چگونه؟! ✨در ماه مبارک رمضان، مملو است از الهامات والقائات وتمثلات الهی... داریم هستیم که هستیم التماس دعای مخصوصا لحظه و http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد رائفی_پور 🔸 روایت عجیب پیامبر در مورد مردم 👌بسیار شنیدنی 👈ببینید و نشردهید. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت چهارم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 انگار هنوز ته دلش مطمئن نبود مکثی کرد و زیر لب گفت این بار رو هم خدا به خیر کنه چند تا فرم برداشت و گرفت سمت محمد و گفت وقتی پرشون کردی عکس و کپی شناسنامه هم بیار. محمد با ذوق برگه ها را دو دستی گرفت و گفت چشم چشم موقع بیرون آمدن رویم را کردم به جوان و گفتم: برادر اگه یه کلاغ سیاه تو آسمون پر بزنه یه کلاغ سیاهه اگه این بچه درد دین خورد از خدامونه باعث سربلندی ماست. اگه نخورد حتی شده سیاهی لشکر باشه ما راضی هستیم دور امام نباید خلوت باشه. تا برسیم خانه روی پا بند نبود توی خانه فرم ها را به مریم نشان داد و گفت وقتی بسیج ثبت نام کنم میشم بسیجی حتما بهم از اون لباس ها هم میدن نه یک خودکار دستش گرفت و رفت زیر زمین صدا زدم محمد ناهار گفت بعدا می خورم گرسنه نیستم می دانستم از ذوق و شوق تا یکی دو روزی نه درست می تواند بخوابد نه چیزی بخورد نمی دانم شاید هنوز باور نمی کرد که او را قبول کرده اند گذاشتم به حال خودش باشد به محمد حسودی ام می شد به حاج حبیب حسودی ام می شد به پسر و شوهر خودم به تمام مردهایی که می توانستند بروند جبهه حسرت آشناترین حس آن روزهای من بود خبر منطقه رفتن هر مردی را که می شنیدم در صحن حرم که رزمنده ها را می دیدم از تلویزیون اتوبوس ها پر از جوان مشتاق و خنده را که می دیدم آه می کشیدم چشم هایم پر می شد و از ته دلم غصه می خوردم که نمی توانم همه چیز را رها کنم و بروم توی منطقه یک کاری دست بگیرم و تا دلم آرام شود که من هم برای خدا و برای دفاع از اسلام قدم برداشته تم. حاجی که از منطقه برگشت همه چیز را برایش تعریف کردم مخالفتی در چهره و حرفش نبود فکر می کردیم بچه دیده که پدرش با یکی دو تا از مردهای فامیل می روند و می آیند بساط کمک رسانی و کار هم در خانه گرم و ماشین جهاد مدام جلوی خانه است دلش می خواست بگوید من هم بزرگ شده ام جای بدی هم نمی رفت که از خدایمان هم بود پای این بچه بیشتر به مسجد و پایگاه بسیج باز شود. محمد جلد پایگاه شده بود روز مشغول خیاطی می شد و برای نماز مغرب که می رفت مسجد دیرتر از قبل بر می گشت کم کم دوستان جدیدی پیدا کرد گاهی می آمدند جلوی در دنبالش. نگاه می کردم دیدم جثه محمد از همه شان کوچکتر است می دانستم این ها همان بچه هایی بودند که حتما محمد همیشه توی مسجد با حسرت نگاهشان می کرد و دلش می خواست بهشان نزدیک شود همراهشان باشد و حالا به آرزویش رسیده است کنار اسم هر کدام از بزرگ ترهایشان یک آقا می گذاشت و تند تند با شور و حرارت ازشان تعریف می کرد از تعریف های محمد فهمیدم تحویلش می گیرند و حواسشان بهش است برایشان آموزش نظامی گذاشته بودند خواسته بودند کار با اسلحه را یادشان بدهند که نوبت محمد می رسد و اسلحه دست می گیرد محمد برایم تعریف کرد که قد من و اسلحه خیلی با هم فرق نداشت ولی کم نیاوردم یک ژستی با اسلحه گرفتم که فرمانده کیف کرد ازم عکس انداختند این ها را که می گفت کمی ته دلم آشوب می شد پاره جگرم بود و تا آن موقع همیشه جلوی چشم خودم حتی اگر کار می کرد و با غریبه حشر و نشر داشت زیر نظر خودم بود محمد شاید تمام آرزو و حواسش به پایگاه و بسیج و رفت و آمد با رفایش بود ولی من و حاجی تمام حواسمان به محمد بود. اما حالا قدم گذاشته بود در راهی که اگر چه از خدا می خواستم برود ولی نمی توانستم منکر نگرانی و دلبستگی ام باشم هر بار که محمد از در خانه بیرون می رفت پشت سرش چند تا صلوات می فرستادم و می سپردمش به خدا و چشم به راه بودم تا برگردد چند باری با بزرگ ترها فرستاده بودندش گشت و پست شبانه یک شب دلم طاقت نیاورد آخر شب بود و می دانستم دیرتز از معمول می آید چادر انداختم سرم و رفت مسجد می دانستم کجاها ایست بازرسی می گذارند. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣 مسابقه 📣📣📣 🔶با عرض سلام و تبریک حلول ماه مبارک رمضان خدمت شما همراهان مهدوی؛ کانال مهدویت در ادامه‌ی وظیفه‌ی‌مهم آشنایی کودکان و نونهالان با امام زمان عجل الله و ترویج فرهنگ انتظار قصد دارد برای سومین بار مسابقه ی حفظ دعای فرج را برای کودکان (3 تا 10 سال) برگزار کند. 📢والدین محترم توجه داشته باشید برای شرکت در مسابقه کافیست یک از فرزندتان که در آن (الهی عظم البلاء) را بطور صحیح قرائت میکند برای ما ارسال بفرمایید. 🔸ان شاءالله در روز عیدفطر از بین عزیزانی که دعای فرج را حفظ کرده اند به 6 نفر، 🎁جایزه نقدی اهدا خواهد شد. ⏳مهلت ارسال ویدئوها: یکشنبه ۱۱ اردیبهشت 📅 قرعه کشی و اعلام برندگان: عید سعید فطر لطفا ویدئو های خود رابا نام دلبندتان و اسم شهر به آیدی مدیر کانال ارسال بفرمایید.🔰🔰👇👇👇👇 @rostami987 http://eitaa.com/mahdavieat
✨شما به مجلس دوستانه روشنگرانه مجازی دعوتید✨ 🗒موضوع: تبیین شعار سال و امید آفرینی 🎙سخنران: حجه الاسلام و المسلمین میثم آقایی ⏰روز دو شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۲۲ 🍃🌺حضور و همراهی شما عزیزان ،، موجب دلگرمی و افتخار ماست🌺🍃 📌سوالات خود را تا ساعت ۱۷به آدرس: @bi_pelak99 ارسال کنید . 🌱با هم ،در کنار هم ، برای اعتلای کشورمان ... http://eitaa.com/mahdavieat
🇮🇷 ۲٠ | «جهاد تبیین»؛ مقدمه‌ای برای اصلاح، تحول و مطالبه 🔻 تبیین به‌معنای روشنگری و بیان حقیقت و واقعیت است. آنچه در تبیین مدنظر است، زدودن غبار بدفهمی، تحریف و کج‌فهمی از مفاهیم و معارف انقلاب اسلامی و همچنین فهمیدن تحلیل‌های نادرست، غلط و مغرضانه از رویدادها و پیشگیری از تحریف و دریافت نادرست است. 🔹جهد به‌معنای تلاش و کوشش جدی است. منتها جهادی که در اسلام مطرح است، تلاش و کوشش جدی در برابر دشمن است. نمونه برجسته آن جهاد نظامی و جهاد در میدان رزم است. البته در عرصه‌های اقتصادی، فرهنگی، تربیتی و ... نیز به‌کار می‌رود. 🔹ما به تبیین اثربخش نیاز داریم؛ همان‌گونه که در جهاد نظامی کسی که می‌خواهد جهاد کند باید محاسبه‌گرانه و با برنامه وارد شود، تبیین هم همین‌طور است. حرکت آتش‌به‌اختیار به این معنا نیست که حرکت ناپخته، خام و بدون محاسبه انجام گیرد، بلکه باید کار محاسبه‌شده و عقلانی باشد. ✍علی ذو علم ┄┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/mahdavieat
🇮🇷 🖼 | دانش بنیان کردن تولید 🍃🌹🍃 | | http://eitaa.com/mahdavieat
امیدافریتی.m4a
12.52M
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟✤ 🔅 🇮🇷ثامن ۲۰🇮🇷🔅 🇮🇷 موضوع 🖋موضوع جلسه: تبیین شعار سال و امید آفرینی 🎙سخنران: حجه الاسلام و المسلمین میثم آقایی 🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷🌸🇮🇷🌸 http://eitaa.com/mahdavieat
تله جنگ افغانی ایرانی.m4a
4.19M
🍃🌹🍃 📢: مهاجرین آمده اند ایران را ویران کنند⁉️ را میشنویم 🎙کارشناس: محمدحسین دادخواه http://eitaa.com/mahdavieat
336.4K
⭕️وسایل برقی حتی خارجی که ربطی به حقوق کارگرم نداره چرا گرون شده⁉️ خواهر عسگری پاسخ میدهد 🍃🌹🍃✨✨✨✨✨✨✨✨http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 🌷🕊 فصل هفتم ...( قسمت پنجم )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 آن روزها فعالیت منافین زیاد شده بود یک عده از جوان ها باید رو به روی ارتش بعثی می ایستادند یک عده هم داخل شهرها حواسشان را می دادند به منافقین نامرد تا کمتر زن و بچه و مردم بی گناه قربانی شوند وقتی رسیدم نزدیک ایست بازرسی همان جا ایستادم و چشم گرداندم تا ببینم محمد را پیدا می کنم یا نه با آن قد و قواره کوچک از دور و توی همان تاریکی شب هم بین بسیجی ها پیدا بود کمی ایستادم و نگاهش کردم دلم آرام شد و برگشتم خانه از آن به بعد دو سه بار دیگر هم رفتم تا اینکه یکی از بچه ها را دیدم ایستاده بود یک گوشه و خودم را کشیده بودم پشت تیر چراغ برق همین طور که سرک می کشیدم و حواسم به مجمد بود دیدم کسی از پشت صدایم می زند همدیگر را شناختیم زیاد آمده بود در خانه تازگی محمد یک پیراهن هم برایش دوخته بود گفت حاج خانم چیزی شده این موقع شب اومدین اینجا می خواین محمد رو صدا بزنم گفتم نه نه هیچی نشده فقط اومده بودم نتوانستم حرفم را ادامه بدهم بنده خدا خودش فهمید گفت نگران نباشین هوای بچه های کوچکترو بیشتر داریم حواسمون بهشونه برید خیالتون راحت کارمون تموم شد خودم با محمد تا در خونه میام لبخند آمد روی لب هایم و گفتم خدا خیرت بده برای پدر و مادرت نگهت داره چادرم را گرفتم توی مشتم و کشیدم بالا و قدم برداشتم سمت خانه کم کم من هم عادت کردم به کم دیدن محمد به کم توی خانه بودنش به جمکران رفتن های مداومش یک طوری شد که این بچه پسر یک سال انگار به اندازه چند سال بزرگ شد روحش رشد کرد و بال و پرش باز شد انگار آن سال ها داشتم همان روزهایی را می ذگراندم که همیشه آرزویش را داشتم حس می کردم زحماتم به بار نشسته فکر می کردم آن همه زیارت عاشورا خواندم و گفتم حسین جان ای کاش آنجا بودم و یاری تان می کرد وقتش رسیده خانه ما شده بود از شلوغ ترین و پر رفت و آمدترین خانه های محل سرم خیلی شلوغ بود و توان جسمی ام کمتر شده بود منتظر یک مهمان بودم همسایه ها مدام حواسشان جمع بود به مریم سفارش می کردند هوایم را داشته باشند خودشان هم گوش به زنگ بودند ولی من از اول نازک نارنجی بار نیامدم نه خودم و نه بچه هایم زایمان هایم سخت بود ولی خودم را به درد و بیماری و استراحت نمی دادم زودم می افتادم دنبال کار و زندگی روزهای بلند و گرم تیرماه قم حالا حالا شب نمی شد بچه را گرفتم توی بغلم دستم را گذاشتم روی دست ظریف و کوچکش ششمین بار بود که حس می کردم یک تکه از گوشه تنم را جدا کرده اند و قرار است جدا از من در این دنیا زندگی کند البته آخرین بار هم شد. تابستان سال 1364 بود سراسم گذاری بچه دعوا بود هر کسی یک چیز می گفت آخرش توافق کردیم بگذاریم سمانه حتی چند روزی هم سمانه صدایش زدیم حاجی که با شناسنامه آمد بچه ها جا خوردند هی می گفتند بابا اشتباه شده اشتباه نوشتن حاجی خیلی ساده نگاهشان کرد و گفت چرا مگه چی شده؟ هاج و واج نگاهشان می کردم و منتظر بودم ببینم آخرش چی می شود صفحه اول شناسنامه را گرفتند جلوی حاجی و گفتند اینجا نوشته زینب معماریان حاجی با شیطنت لبخند زد و گفت آهان اسم بچهرو پرسیدن من به زبونم اومد زینب خب بابا زینب که خیلی بهتره بچه ها حرص می خوردند من از غرغر کردنشان خنده ام گرفته بود برای اینکه آتششان تندتر نشود خنده را خوردم پشت حاجی را گرفتم و گفتم معلومه که زینب قشنگ تره رفتم یک گوشه و نوزاد را گذاشتم زیر سینه ام حرف مردم را انداختم پشت گوشم که می گفتند زینب بلاکش است. 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 ▪️از درد غربت داشت کوثر گریه میکرد زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد...   ▪️خاک مزار مادرش را میگرفت و با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد...   ▪️یاد گذشته یاد آینده برای این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد...   ▪️گرم تماشای عزاداری آنها یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد... 🕊وفات جانسوز ام المومنین حضرت خديجه کبری سلام الله علیها را به محضر ارواحنا فداه تسلیت عرض می نماییم.🏴 http://eitaa.com/mahdavieat