eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃 : 🌷🕊🌷🕊 فصل چهارم..(قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 میدان میوه و تره بار آن زمان که در ضلع شمالی میدان شوش، و انتهای خیابان های ری و مولوی قرار داشت یکی از مهم ترین بازارهای کشور به حساب می آمد هشتصد مغازه در داخل میدان و نبش خیابان و ... قرار داشت با توجه به حجم کار، تعداد بسیار زیادی در میدان رفت و آمد داشتند روزانه صدها کامیون از مناطق مختلف ایران، بار خود را به این مکان می آوردند و می رفتند این بازار یکی از مراکز مهم اقتصادی و اجتماعی و حتی سیاسی نیز به شمار می رفت هر گونه اخلال در آن متوجه تمام تهران و حتی کشور می شد می شود گفت از سال ۱۳۳۳تا قبل از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تنها کسی که حرف اول و آخر را در میدان می زد طیب خان بود. اگر می گفت میدان را تعطیل کنید همه بدون سئوال تعطیل می کردند اگر چیزی از کسی می خواست هیچ کس دریغ نمی کرد این شخصیت محوری که بتواند نبض بازار را در دست بگیرد یک شبه به دست نیامده بود اولا طیب خان بسیار سیاستمدار بود او بر خلاف بسیاری از لوطی های آن زمان که بی سواد بودند اهل علم بود تا حدود دیپلم درس خوانده بود می دانست مدیریت بر مردم با شعار عملی نمی شود لذا تا می توانست خالصانه برای مردم و همکارانش در میدان کار می کرد او خیلی از جوان ها را کاسب کرده بود بسیاری از دوستان طیب به یاد دارند که صبح ها ساعت شش تا هفت صبح وقت صبحانه طیب خان بود صبحانه طیب همیشه پختنی بود یک روز آبگوشت، یک روز کباب و ... اما هیچ وقت تنها صبحانه نمی خورد شاید باور نکنید مثلا برای روزی که کباب سفارش داده بود سیصد سیخ آماده کرده بودند سفر می انداخت و همه در آن شریک بودند طیب به قول قدیمی ها سفره دار بود هر کسی برای خرید هم به میدان آمده بود از صبحانه طیب خان بی نصیب نمی شد شاگردها و همسایه ها هم به همین ترتیب. طیب خان نسیه می داد خیلی ها می گفتند طیب خان ما را کاسب کرد بار میوه به ما می داد و ما می بردیم و می فروختیم و بعد پولش را می آوردیم همین طور آهسته آهسته سرمایه جمع کردیم چند نفری برای طیب کار می کردند که شغل آن ها جمع آوری مبالغ نسیه از مغازه های داخل شهر بود. یکی از کسبه بار فروش می گفت: طیب خان خیلی به گردن من حق دارد روز اولی که به خاطر بیکاری به تهران آمدم چیزی برای خوردن نداشتم بیکار بودم روز بعد به سفارش یکی از مردم به بازار میوه رفتم آنجا شنیدم که طیب خان مرد لوطی و با سخاوتی است به سراغ او رفتم و گفتم از شهرستان آمده ام و بیکارم نگاهی به سر تا پای من کرد و گفت: اهل کار هستی؟ بعد دو صندوق انگور به من داد و گفت: برو سر چهار راه و شروع کردن به فروختن. گفتم: آخه من پول انگورها را ندارم گفت: عیب نداره می فروشی و بر می گردونی. همین طوری روز دوم ، چند صندوق و دیگه و ... تا اینکه ما هم شدیم بار فروش. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 http://eitaa.com/mahdavieat