eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
368 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 🌷🕊 فصل چهارم...( قسمت دوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 قطار که از ایستگاه راه آهن راه افتاد حالم یک طوری بود دلم می خواست شیشه را باز کنم از اوستا حبیب پرسیدم این شیشه چه جوری میاد پایین؟ یه کمی هوا بیاد تو. پرده طوسی کهنه اش را جمع کرد و گفت این باز نمیشه فقط بالاش یه کمی جای رفت و آمد هواست نگران نباش راه بیفته عادت می کنی. سرم را چرخاندم و فکر کردم سه چهار ساعت دیگر که هوا تاریک بشود چطوری می خواهیم بخوابیم از حبیب پرسیدم از صندلی اش بلند شد و با یک تکان صندلی را کشید جلو نشیمنش چسبید به نشیمن صندلی رو به رویی و جا باز شد خنده ام گرفت.همراه تکان های قطار دل من هم تکان می خوردم از زندگی خسته شده بودم تحملم کم شده بود حتی حوصله خودم را هم نداشتم چه برسد به بچه ها کمی که صدایشان در می آمد دعوایشان می کردم مادرم و خاله بتول بچه ها را می گرفتند و حواسشان را پرت می کردند کلافه فقط به بیرون نگاه می کردم بیابان بود تا چشم کار می کرد برهوت بود و وقتی شب شد ان بیرون فقط تاریکی می دیدم مدام از خودم می پرسیدم یعنی خوب می شوم می توانم بچه هایم را بزرگ کنم مادر مریض به درد بچه ها نمی خورد مادری که ناغافل از حال می رفت و می افتاد گوشه اتاق. رسیده بودیم به مشهد و قطار به سمت ایستگاه می رفت که اوستا حبیب صدایم زد و گفت اشرف سادات بیا ایستاده بود توی راهروی قطار جلوی پنجره با دست به یک جایی بیرون قطار اشاره کرد و گفت اگر حواستون جمع کنی می تونی یه لحظه گنبد طلای آقا رو ببینی الانه که پیدا بشه از کنار دستش چشمم را دوختم به آنجایی که با نوک انگشت اشاره اش نشانم می داد خیلی معطل نماندم قطار رد شد و چشم های من خیره ماند به یک گنبد زرد من فقط داشتم نگاه می کردم.شنیدم اوستا حبیب گفت السلام علیک یا علی بن موسی الرضا و تا به خودم بیایم قطار رد شد و چشمم از عکس گنبد خالی شد برگشتم و دیدم اوستا حبیب دست به سینه مانده و هنوز چشم هایش بسته است نگاه من را که روی خودش حس کرد چشم هایش را باز کرد و گفت غصه نخور زود می ریم جا پیدا می کنیم و می ریم حرم.اینجا فقط یه لحظه کوتاه وقتی رد میشه گنبد و گلدسته ها پیدا میشن. همان طور هم شد از راه آهن که تاکسی گرفتیم اوستا حبیب از راننده خواست ما را ببرد یک مسافرخانه خلوت و البته نزدیک حرم راننده هم مستقیم ما را برد خیابان ملک که در ورودی صحن اسماعیل طلا رو به رویش بود کلید اتاق را تحویل گرفتیم و ساک ها را چیدیم یک گوشه محمد خواب بود مادرم گفت من فاطمه را نگه می دارم می دانست بی قرارم تا زودتر حرم را ببینم بی معطلی رفتم زیر دوش آب و غسل زیارت کردم بقیه ماندند و من با خاله راه افتادم سمت حرم دور تا دور مغازه بود صدای همهمه بازار و مغازه دارها پیچیده بود توی فضا ولی من جایی نگاهشان نمی کردم انگار از دنیا سیر بودم فقط می خواستم زودتر برسم به حرم ان موقع حرم خیلی بزرگ نبود تنها صحن حرم همین صحن اسماعیل طلا بود وارد شدیم و ایستادیم یک گوشه چشمم که به گنبد افتاد یاد بچه هایم افتادم یاد جوانی ام که داشت به ناتوانی و مریضی می گذشت. 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌷🕊 🌹🍃 ...🌹🍃 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعاے سلامتے مولامون🤲 اللهــــــم عجل لولیڪ الفرج❤️ به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
💖 پشت ‌این چادر🖤مشڪے بہ ‌خدا رازۍ هست بہ ڪبودۍ💜 زده اند رنگ غم یاسےرا بہ خدا زنده ڪند بار دگردر دنیا چادر زینبـے ام💚 غیرت عبـاسےرا به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار کردن برای امام زمان 🌹عج 🌹 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
🍃` امروز جمعه نیست ... آقای من ... قرار نیست که فقط غروب های پنجشنبه تا غروب جمعه سراغت را بگیریم ... قرار نیست فقط جمعه ها انتظار ظهورت را بکشیم ... یا بن‌ الحسن دوریت درد بی درمان است ای پسر فاطمه امروز جمعه نیست اما ... دلم برایت تنگ است💔 به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظران_ظهور به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
به کانال مهدویت بپیوندید👇 💞http://eitaa.com/mahdavieat💞