🚫 احمد داوداغلو: ترکیه در ایران شبکه جاسوسی دارد
🔸وزیر خارجه و نخست وزیر سابق ترکیه هم اکنون در گفتگو با شبکه «هابر ترک» گفت، ترکیه در ایران شبکه جاسوسی دارد و از این شبکه برای هشدار دادن به ایران استفاده کند».
🔸وی که در برنامه معروف «تک تک» با فاتح آلتایلی صحبت میکرد در خصوص موج مهاجرت افغان ها به ترکیه گفت:
🔸«ترکیه در ایران شبکه جاسوسی دارد و باید به ایران هشدار دهند که از موج مهاجرت افغان ها به ترکیه پیشگیری کند».
🔸به نظر میرسد افشاگری وزیر خارجه و نخست وزیر سابق ترکیه که اکنون با حزب حاکم به شدت در تضاد است، پیرامون شبکه جاسوسی ترکیه در ایران بسیار معنادار است.
http://eitaa.com/mahdavieat
۳.docx
10.2K
🏴🌟
⭐️
✅ #یادداشت
💢 موضوع: هدف قیام و شهادت عزتمندانه حسینی در زیارت اربعین
✍️ دکتر ابوذر یاسری
🍃🌻🍃
#روشنگری
#ثامن
#محرم
http://eitaa.com/mahdavieat
29.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه بخوانیم؛این روزها بیشتراز همیشه کشورمان به این زیارت احتیاج دارد...
#زیارت
#آیت_الله_جاودان
◼️: پویش سراسری قرائت زیارت عاشورا
🗣️: آیت الله جاودان
در روز ۵ شنبه ۲۸ مرداد سال ۱۴۰۰ مصادف با روز عاشورا به نیت دفع بلای ویروس منحوس #کرونا
بعد از نماز ظهر و عصر
http://eitaa.com/mahdavieat
🔴رهبر انقلاب: مخالفت با قمه زنی مخالفت با عزاداری نیست؛ مخالفت با ضایع کردن عزاداری است.
۱۳۸۶/۱۰/۱۹
💢من حقیقتا هر چه فکر کردم، دیدم نمی توانم این مطلب قمه زدن را که قطعاً یک خلاف و بدعت است به اطلاع مردم عزیزمان نرسانم. این کار را نکنند. بنده راضی نیستم . اگر کسی تظاهر به این معنا کند که بخواهد قمه بزند. من قلبا از او ناراضی ام.
#قمهزنی
💓
http://eitaa.com/mahdavieat
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴علمدار لشکر امام حسین (علیه السلام)
▪️شهید حاج حسین خرازی
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل سوم..(قسمت چهارم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
حسين همانطور كه كناره گروه ميدويد، داد زد: پا مرغي، كه ديگر يادتان بماند جبهه جاي دروغ گفتن نيست. همه، سينه از خاك برداشتند، دستها حلقه شده دور مچ پا، راست، چپ، راسـت، چپ. عضلات كمر و ران كش ميآمد و تير مـيكشـيد و لبـه ي سـفت پـوتين روي پوست نازك ساق پا كشيده ميشد و خط سرخ دردناكي به جاي ميگذاشت. كاسهي زانوها درد ميكرد و، راه، پاياني نداشت. لبهاي خشك، مثل دهان مـاهي بر خاك افتاده باز بود. نفس كشيدن سخت شده بود و فشار هوا ميخواست ريههـاي خستهي دردناك را پاره كند. صداي سوت مانند نفسهاي سوخته از همهي لبها شنيده ميشد. وقتي نصرت، مسنترين فرد گروه كه چاق و سنگين هم بود، بيطاقت شـد و در راه ماند، حسين فرمان دويدن داد و خودش دست زير بازوي او برد و از زمين بلندش كـرد. نصرت به خودش فشار آورد تا همپاي حسين باشد كه سعي ميكرد آهستهتر بدود. حالا ميشد استخر رو به رو را ديد كه آفتاب بر سطح بيموجش ميتابيد و بـرقِ كوركنندهاي داشت. بچه ها از آخرين ذرهي توانشان استفاده ميكردند امـا بـه جـاي دويدن تلوتلو ميخوردند. خستگي، هر كدام از پاهايشان را به راهي ميبـرد، قـدمها ديگر به اختيار نبود. به همه تنه ميزدند، به زمين ميافتادند و برميخاسـتند. اسـتخر، چهار پنج پلّه بالاتر از زمين، روي سكوي سيماني وسيعي قرار داشـت؛ بـا باغچـهاي باريك و دور تا دور بوتههاي اطلسي و چهار درخت سرو در هر گوشه. وقتي بچهها به ديوارهي سيماني رسيدند، حسين دستور توقف داد. پاها كه ديگـر تحمل هيچ وزني را نداشتند خم ميشدند، اما نصرت، رضا و باقر ـ قديمترهاي گروه ـ كنار هم در يك صف ايستادند و بقيه خود را به پشت سـر آنهـا كشـاندند و همـه منظم در مقابل حسين قرار گرفتند. او، چند نفس عميق كشيد تـا صـدايش را آرام و يكنواخت كند. آنگاه به همه اجازهي نشستن داد و، بعد بيمقدمـه گفـت: «نگذاريـد دروغ ميانتان باب شود و ريشه بگيرد. وقتي ميرويد تداركات بگيريد، دروغ نگوييد، آمار اشتباه ندهيد، اگر چيزي را به دروغ گرفتيد روي جنگيدنتان اثر ميگذارد. حتّـي اگر گلوله ي آرپيجي هم بيش از سهم خودتان بگيريد، وقت عمليات به جاي تانـك، كلاغها را ميزنيد. اگر غذا يا مهمات را به دروغ گرفتيد، نميتوانيد به خاطر حقيقـت بجنگيد. كلام آخر، اگر براي خدا ميجنگيم، بايد همه چيزمان درست باشد. حرفهـاي من تمام شد، اگر به دل نگرفتهايد، صلوات بفرستيد. صداي صلوات محكم بود. نشاني از آن همه خستگي نداشت. محمـود وزن نگـاه حاج حسين را روي صورتش حس كرد. سرش را بلند كرد و از آنجا كه نشسته بـود، گوشهي رديف آخر، او را ديد. لباس سپاه پوشده بود؛ با شلوار مرتب گتر كرده روي پوتين و كلاش قنداق تاشويي در يك دست و آستين خالي. نرمـه بـادي مـيوزيـد، آستين خالي، آرام و سبك تكان ميخورد. بيست و پنج ساله به نظر ميرسيد، همسن محمود و شايد هم كمي بزرگتر. نـه آنقـدرها بلند و نه چندان قوي، با پيشاني باز و چشمهايي كه در زير ابروها به گودي نشسـته بـود و سرزندگي عجيبي داشت و حالا بي هيچ سايهاي به محمود مينگريست. او، رنـگ خنـدهاي پنهان را كنار لبهاي بستهاش ديد. حسين گفت: آزاد!. همه، خود را از ديوار سيماني بالا كشيدند و از گرما به آب پناه بردند. آب آنقدرها خنك نبود، اما زلال بود و ميتوانست سيراب كند، بشـويد و خميـر چسبناك خاك و عرق را از صورت و گردن پاك كند. حسـين بـا لحنـي كـه سـعي داشت خشكي و جديت فضا را بشكند، گفت: خيلـي سـبك شـديد، هـا! آن همـه گوشت و دنبه ي حرام عرق شد و ريخت، مانده يك مشت آب، والسلام. دستش را كاسه كرد و به محمود آب پاشيد كه بالا نيامده بود و حتي آب نخورده بود. پشنگههاي آب به صورت محمود خورد و به خود آمد. لبخند شرمگيني زد و بـه كنارة آب نزديك شد... چند دقيقه بعد، استخر موج برداشته بود، همه به هم آب ميپاشيدند و قيل و قـال خنده و شوخي همه جا را پر كرده بود. لباسهاي خاكي جا به جاخيس بـود. حسـين، اسلحه را گذاشته بود كنار باغچه و در سه گوش استخر نشسته بود و به بچـه هـا آب ميپاشيد. نصرت و باقر از ديوارة دور استخر پايين پريدند و كنار درخت سرو، پشت سر حسين بالا آمدند و در يك لحظه او را هل دادند وسط آب. حسين در آب غوتـه خورد و بالا آمد. موهاي خيس سياهش به پيشاني چسبيده بود و قطرههـاي آب روي صورتش و گلبرگ اطلسي هاي پشت سرش برق ميزد. لبها، چشم ها و گونه هايش بـا همهي سلولهايش ميخنديدند. خود را به لبهي استخر رساند و با يك دست ميلهي كناره را گرفت و خود را بالا كشيد. تركه چوب نازكي را كه روي زمين افتاده بود.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـدایـا
به حرمت
شام غریبـان حسین (ع)
دواے درد همـــه
دردمنـدان باش
پنـاه همـه بےکسان باش
گـره از مشکلات
همـه باز کن
ای مهـربان
دستی که به سوی تو
بلنــد شد خالے برنگردان
آمیــن
شبتـون حسینی
در پنـاه خداوند باشید
http://eitaa.com/mahdavieat