سلام_ارباب🤚♥️
دلمنخواستپیامی برساند بهحسین
نامه از نزد غلامی برساند به حسین
پس به فطرس برسانید که از جانبِما
اول صبح سلامی برساند به حسین
اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🌷حاج قاسم یک مکتب است🌷
سردار_دلها
حاج_قاسم
فاطمیه
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
💔🌍🕊🥀🌹🌼🌼🌼🌹🥀🕊🌍💔
#دلنوشته_مهدوی 💞
#مهدی_جانم 💚
✋ سلام حضرت منجی، مهدی جان
💞 روز خوب آمدنتان، لحظه ی طلایی دیدار، صبح طلایی ظهور، چقدر لبخند، چقدر شادی، چقدر آرامش، چقدر عطر دلنشین بهشت، چقدر حس خوب وصال روی صحن سرد جهان، پهن خواهد شد 💐 🌎💐
🌸 چقدر نسترن خواهد رویید، چقدر شاپرک، چقدر رنگین کمان، چقدرقناری توی آسمان صف خواهد کشید 🕊💞🕊
🌹 چقدر روز خوب آمدنتان را دوست دارم
🌹 چقدر روز خوب آمدنتان نزدیک است
آقا جانم امید دارم که میایی 😊🤲🌼
🕊💞 اللهم عجل لولیک الفرج 💞🕊
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌺
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
🔰توجه به غیب
اگر ما معتقد به غیب نباشیم، یا درک درستی از آن نداشته باشیم، نتیجه این می شود که محاسبات مادی می کنیم، به معادلات و مبادلات مخلوق انسان، صد در صد دل می بندیم و اتکا می کنیم بلکه باید به دستگاه معقول قانونمندی که وجود دارد، آن هم غیب است، باید معتقد باشیم توجه کنیم.
🗓بر گرفته از مبنای ولایت
✍محتوای کار شده توسط کانال نقشه راه
#نقشه_راه_دولت_اسلامی
#تحول_معنوی
#پست_سی_ام
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️ میخواستند عکس یادگاری بگیرند.
از ماشین پیاده شد،
گروهی دیگر برای دومین بار از ماشین پیادهاش کردند ،
دفعهی سوم،یک خانم خواست عکس بگیرد؛باحجاب نامناسب.پیاده شد و با او هم عکس گرفت.
گفت باور نمیکردم با من عکس بگیرد.از امروز سعی میکنم حجابم را درست کنم.
......
همه را مثل فرزند خود میدانست
#Hero
#قهرمان_من
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
••
سلام امام زمانم
|اَینَالمُرتَجیلِاِزالَةِالجَورِوَالعُدوانِ...|
برای آمدنت کدام سند تاریخ را
باید واسطه کرد
دستھای بستهی حیدر
یا پھلوی شکستهی مادر
نبضها از رمق افتاده حضرتعشق
#العجلیامنتقمفاطمه
#امام_زمان
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
💙!“•••
میگـفت؛هرڪـسیروز؎³مـرتـبہ
خطـاببـهحضـرتمهـدی(عج)بـگه:
﴿بابـیانـتَوامےیاابـاصـالحالمهـدے﴾
حضـرتیجـورخاصےبراشدعـامیـکنن...𐇵!
🌀⃟🚎¦⇢ منتظرآنہ••
#مهدویت
#امام_زمان
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
💙!“•••
میگـفت؛هرڪـسیروز؎³مـرتـبہ
خطـاببـهحضـرتمهـدی(عج)بـگه:
﴿بابـیانـتَوامےیاابـاصـالحالمهـدے﴾
حضـرتیجـورخاصےبراشدعـامیـکنن...𐇵!
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
‴🦋‴
شــهید در این دنیــا
نامــش شــهید
درصــحرای محشــر
نامــش شــفیع
#شهید_احمد_مشلب
#داداش_احمد
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
🔔# *تلنگر | #منتظرانه* 👀
گفتم:یا صاحب الزمان بیا...
گفت: مگر منتظری
گفتم:بله آقا منتظرم
گفت: چه انتظارے نه ڪوششے نه تلاشے فقط میگویے آقا بیا
گفتم: مگر بد است آقا
گفت: به جدم حسین هم گفتن بیا اما وقتے آمدڪشتنش
گفتم : پس چه ڪنیم
گفت: مرا بشناسید
گفتم: مگر نمیشناسیم
گفت : اگر میشناختید ڪه این_طور_گناه نمیڪردید
گفتم : آقا تو ما را میبخشے ؟
گفت: من هر شب براے شما تا صبح گریه میڪنم
گفتم : آقا چه ڪنم به تو برسم؟
گفت: ترڪ محرمات...
انجام واجبات...
همین ڪافیست
#مهدویت
#امام زمان
#شرمندمکهنبضمدارهبیتومیزنه♥️😰😔
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_تنها_گریه_کن🌹🍃
🌷🕊#روایت_زندگی_اشرف_سادات_منتظری
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#نویسنده_اکرم_اسلامی
فصل دوم ...( قسمت اول)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#سرنوشتی_خوش
پولدار بود آن قدر که گفته بودند جهیزیه می خواهیم عقدش می کنیم یک چادر می اندازیم سرش و می بریم داماد کار و بارش سکه است و همه چیز دارد این ها را یواشکی وقتی زن عموی مادرم داشت برای مادرم تعریف می کرد شنیدم خانواده اش هم آن قدر خوب بودند که می دانستم آقا جان نه نمی آورد زن عموی مادرم واسطه شان بود روزها داشتند بلند می شدند که بک بعد از ظهر با خواهر های پسر آمدند خانه مان زیر چشمی نگاهم می کردند و از لبخند رضایتشان می شد فهمید مورد پسندشان شده ام سینی چای به دست گونه هایم شده بود گل آتش. عکس داماد را که در آوردند و دست به دست کردند تا نشان مادرم دهند عزیز همان طور که لبخند به لب داشت سرش گرداند سمت من با گوشه چشم و ابرویش در را نشانم داد که بروم بیرون سینی را گذاشتم وسط اتاق و پکر آمدم بیرون ولی من هم زبلی های خودم را داشتم یواشکی از لای در نگاه می کردم دیدم مادر عکس را گرفت نگاهی انداخت و با همان لبخندش حرف را ادامه داد و ازشان اجازه گرفت که عکس را انشان آقا جان بدهد از جایش بلند شد و رفت عکس را گذاشت لای قرآن سر طاقچه مهمان ها خداحافظی کردند و رفتند ولی من جرئت نداشتم از مادرم چیزی بپرسم مدام فکر می کردم یعنی قیافه اش چه شکلیه؟
قدش چقدره؟ دیدم حریف کنجکاوی اش نمی شوم و نمی توانم بی خیال باشم یک دستمال دستم گرفتم و رفتم مثلا گرد گیری کنم همین طور که با دستمال ایینه را تمیز می کردم خودم را رساندم به قرآن برگشتم ک پشت سرم را نگاه کردم صدای قلبم را می شنیدم به گمانم صورتم هم قرمز شده بود تا دیدم خبری نیست و کسی نمی آید یواشکی جلد قرآن را با انگشت گرفتم و بازص کردم عکس را که دیدم چشم هایم شد چهار تا باور نمی کردم ابروهایم هشتی شده بودند و لب و لوچه ام آویزان وا رفتم کاش فقط کچل بود شاید دلم را خوش می کردم که عوضش پولدار است ولی مردی که داشتم عکسش را نگاه می کردم هم مو نداشت و هم سنش زیاد بود با غصه و کلافه چرخیدم و خواستم برگردم دامنم گرفت به شیر سماور دسته اش چرخید و شیر باز شد آب جوش ریخت روی پایم و از سوزشش نفسم بند آمد جرئت نداشتم صدایم را در بیاورم لب هایم را بهم فشار دادم اما نتوانستم خیلی تحمل کنم بالاخره اشکم در آمد هی پایم را فوت می کردم بلکه کمی خنک شود ولی تاثیری نداشت حرصم گرفته بود داماد آن شکلی از آب در آمده بود که هیچ خودم را هم سوزانده بودم توی دلم می گفتم ای کاش کمی جوان تر بود و بر روی داشت تا حداقل برای آن همه سختی پلیس بازی و پای سوخته دلم نمی سوخت ولی زهی خیال باطل از جایم بلند شدم و سعی کردم لنگان لنگان هم شده خودم را برسانم پیش بقیه که شک نکنند راه می رفتم و با دامنم پایم را باد می زدم تا سوزشش بیفتد خدا رحم کرد که قد دامن بلند بود و کسی نمی توانست سرخی پایم را ببیند.
#شهیدانه
#ادامه_دارد
#مهدویت
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
به کانال مهدویت بپیوندید👇
http://eitaa.com/mahdavieat