eitaa logo
منتظران ظهور
308 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴جریان موکت آبی رنگ بیت رهبری چیست؟ این داستان را حتما بخوانید..☝️
💠خانه مان کوچک بود؛ گاهي صدايمان مي‌رفت طبقه پايين. يک روز #همسايه پاييني به من گفت: به خدا اين قدر دلم مي‌خواد يه روز که آقا مهدي مياد خونه لاي در خونه‌تون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چي مي‌گيد، که اين قدر مي‌خنديد؟ #شهید_مهدی_باکری 📙يادگاران، كتاب مهدی باکری
و ای ، یک نفر یا دو نفر ‼ لطفا با دقت کامل مرور کنید👇 🔴مجتبی خامنه کیست❓ 🔹داستان از آنجا شروع شد که عده ای در شبکه VOA از جمله پرویز ثابتی مقام امنیتی نفر دوم ساواک و... ادعا کردند پسر رهبر ایران تاجر است و حال اصل ماجراچیست ؟ 🔸آقای مجتبی_خامنه شخصی ست که از پدری ایرانی و مادری اهل دبی به دنیا آمد نامبرده بواسطه ثروت مادری در اول جوانی بعنوان یکی از ده تاجر برتر دبی به فعالیت خود ادامه می دهد که هم اکنون در خیلی از شهرهای ایران هم سرمایه گذاری نموده است و این شخص هیچ گونه ارتباطی با خانواده مقام معظم رهبری نداشته و با توجه به اینکه نام ایشان تقریبا با نام آقای سید مجتبی خامنه ای همخوانی دارد تهمت های زیادی را متوجه پسر رهبری کرده که خیلی از این موارد از طریق شبکه های ماهواره ای در اختیار مردم ایران قرار می گیرد. 🔹حواسمان باشد کارشناسان VOA وقتی می خواهند دروغ بگویند جوری دروغ می گویند که قابل باور باشد و متاسفانه برخی مردم ساده هم باور می کنند در ضمن اطلاعات مجتبی خامنه در سایت اقتصاد و دارایی دبی موجود است نه روحانی( معمم) است و نه فرزند رهبر. 🔸سیدمجتبی حسینی خامنه ای با مجتبی خامنه " فرق داشته و نباید اجازه بدهیم با این تشابه بعضی از مردم دچار شبهه و انحراف شوند. 🔹این کار نشان میدهد که دشمن تمام تلاشش را میکند تا شخصیت رهبری را تخریب کند و چون الحمدالله رهبری و خانواده ی ایشان به این گناهان آلوده نشده اند دشمن از طریق دروغ و تهمت قصد دارد تا مردم را فریب دهند. و چه ساده لوحند مردم نادانی که به پاکی رهبر خود و خانواده اش ایمان دارند اما باز هم تهمت هارا باور میکنند.
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی ونهم سریع گفتم:بہ آمبولانس زنگ بزنید! ڪسے گفت:تو راهہ! یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت:نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ! بهار با عصبانیت گفت:بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم:ڪسے چیزے ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن،نمیتونستم معطل این جمعیت بشم! چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روے سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مے ڪردم گفتم:ڪدوم پاتونہ؟ چشم هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد:چپ! سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صداے خفیف گفت:مراقب خودت باش! از فعل مفرد استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صداے آژیر آمبولانس اومد،چندنفرے ڪہ درمورد ماجرا صحبت مے ڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید:یہ ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مے رفت طرف دانشگاہ،بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم:بنیامین! حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان،بهار بازوم رو گرفت:هانے منو ڪہ نفرین نڪردے؟! با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:چے؟! با خندہ گفت:آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ! محڪم بغلم ڪرد:شوخے میڪنما،ناراحت نشے! ازش جدا شدم،بدون توجہ بہ حرفش گفتم:حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم! بهار بہ شوخے گونہ م رو ڪشید:فیلم زیاد مے بینیا حالا بذار مشخص بشہ،چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد! زل زدم بہ مسیرے ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. _بهار،امیرحسین چیزیش نشہ! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :چهلم مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگے؟! از پشت میز آشپزخونہ بلند شدم،همونطور ڪہ در یخچال رو باز میڪردم گفتم:خب مامان جان چہ میدونستم اینطور میشہ؟! لیوان آبے براش ریختم و برگشتم سمتش:اشتباہ ڪردم،غلط ڪردم! مادرم دستش رو گذاشت زیر چونہ ش و نگاهش رو ازم گرفت. لیوان آب رو،گذاشتم جلوش. بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:هر روز باید تن و بدن من بلرزہ ڪہ بلایے سرت نیاد!دیگہ میتونم بذارم از این در برے بیرون؟ سرم رو انداختم پایین،موهام پخش شد روے شونہ م،مشغول بازے با موهام شدم. _هانیہ خانم با توام! همونطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:حرفے ندارم،خربزہ خوردم پاے لرزشم میشینم اختیار دارمے،هرڪارے میخواے باهام ڪن اما حرف من استادمہ! لیوان آب رو برداشت و یہ نفس سر ڪشید. از روے صندلے بلند شد،با جدیت نگاهم ڪرد و گفت:توقع نداشتہ باش ناز و نوازشت ڪنم یہ مدتم بهم ڪار نداشتہ باش تا فڪر ڪنم. سرم رو بلند ڪردم و مطیع گفتم:چشم! ادامہ دادم:بچہ ها میخوان برن ملاقات منم برم؟ روسریش رو از روے مبل برداشت و سر ڪرد:نہ!فاطمہ ڪار دارہ باید برے پیش عاطفہ حالش خوب نیست!سر فرصت دوتایے میریم منم باهاش صحبت میڪنم! شونہ هام رو انداختم بالا و باشہ ای گفتم ! داشتم میرفتم سمت اتاقم ڪہ گفت:هانیہ توقع نداشتہ باش چیزے بہ بابات نگم! ایستادم،اما برنگشتم سمتش! خون تو رگ هام یخ زد،نترسیدم نہ! فڪر غیرت و اعتماد پدرم بودم! چطور میتونستم تو روش نگاہ ڪنم؟! بے حرف وارد اتاق شدم ڪہ صداے زنگ موبایلم اومد،موبایلم رو از روے تخت برداشتم و بے حوصلہ بہ اسم تماس گیرندہ نگاہ ڪردم. بهار بود،علامت سبز رنگ رو بردم بہ سمت علامت قرمز رنگ:جانم بهار. صداے شیطونش پیچید:سلام خواهر هانیہ احوال شما؟امیرحسین جان خوب هستن؟ و ریز خندید،یاد حرف دو روز پیشم افتادم،بے اختیار بود! با حرص گفتم:یہ حرف از دهنم پرید ببینم بہ گوش بے بے سے ام میرسونے! _خب حالا توام انگار من دهن لقم؟! آخہ از اون حرف تو میشہ گذشت؟ صداش رو نازڪ ڪرد و ادامہ داد:بهار امیرحسین چیزیش نشہ!داریم میریم ملاقات امیرحسین بیا دیگہ! نشستم روے تخت. _نمیتونم بهار،ڪار دارم! _یعنے چے؟مگہ میشہ؟ _سرفرصت میرم! با شیطنت گفت:پس تنها میخواے برے اے ڪلڪ! با خندہ گفتم:درد!با مامانم میخوام برم،مسخرہ دستگاهے! _پس مامانو میبرے دامادشو ببینہ! خندیدم:آرہ من و سهیلے حتما! با هیجان گفت:سهیلے نہ،امیرحسین! راستے دیدے گفتم زیاد فیلم میبینے؟ چینے بہ پیشونیم دادم. _چطور؟ _ڪار بنیامین نبودہ ڪہ،ماجرا رو جنایے ڪردے! ڪنجڪاو شدم. _پس ڪار ڪے بودہ؟ با لحن بانمڪے گفت:یہ بندہ خداے مست! خیالم راحت شد،احساس دین و ناراحتے از روے دوشم برداشتہ شد! از بهار خداحافظے ڪردم و رفتم سمت ڪمدم،سہ ماہ از مرگ مریم گذشتہ بود اما هنوز لباس سیاہ تنشون بود،بخاطرہ مراعات،شال و سارافون بہ رنگ قهوہ اے تیرہ تن ڪردم،چادر نمازم رو هم سر ڪردم،از اتاق رفتم بیرون. مادرم چادر مشڪے سر ڪردہ بود با تعجب گفتم:جایے میرے؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ حال امین خوب نیست فاطمہ میخواد ببرتش دڪتر میرم تنها نباشہ! با مادرم از خونہ خارج شدیم،دڪمہ آیفون رو فشردم! بدون اینڪہ بپرسن در باز شد! وارد حیاط شدیم،خالہ فاطمہ بے حال سلامے ڪرد و رفت سمت امین ڪہ گوشہ حیاط نشستہ بود! ڪنارش زانو زد:امین جان پاشو الان آژانس میرسہ! امین چیزے نگفت،چشم هاش رو بستہ بود! مادرم با ناراحتے رفت بہ سمتشون و گفت:چے شدہ فاطمہ؟ خالہ فاطمہ با بغض زل زد بہ بہ مادرم و گفت:هیچے نمیخورہ نمیتونہ سر پا وایسہ!ببین با خودش چے ڪار ڪردہ؟ و بہ دست امین ڪہ خونے بود اشارہ ڪرد! مادرم با نگرانے نگاهے بہ من ڪرد و گفت:برو پیش عاطفہ! همونطور ڪہ زل زدہ بودم بہ امین رفتم بہ سمت خونہ ڪہ امین چشم هاش رو باز ڪرد و چشم تو چشم شدیم! سریع نگاهم رو ازش گرفتم،چشم هاش ناراحتم مے ڪرد،پر بود از غم و خشم! قبل از اینڪہ وارد خونہ بشم عاطفہ اومد داخل حیاط،هستے ساڪت تو بغلش بود! خالہ فاطمہ با عصبانیت بہ عاطفہ نگاہ ڪرد و گفت:ڪے گفت بیاے اینجا؟باز اومدے سر بہ سرش بذارے؟ عاطفہ چیزے نگفت،خیرہ شدہ بودم بہ هستے،خیلے تپل شدہ بود،سرهمے سفید رنگش بهش تنگ بود! با ولع دستش رو میخورد! مادرم با لبخند بہ هستے نگاہ ڪرد و گفت:اے جانم،عاطفہ گشنشہ! عاطفہ سر هستے رو بوسید و گفت:آب جوش نیومدہ! امین از روے زمین بلند شد،رفت بہ سمت عاطفہ،با لبخند زل زد بہ هستے،هستے دستش رو از دهنش درآورد و دست هاش رو بہ سمت امین گرفت،با خندہ از خودش صدا در مے آورد،لبخند امین عمیق تر شد،با دست سالمش هستے رو بغل ڪرد و پیشونیش رو بوسید با صداے بمش گفت:جانم بابایے! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
⭕️ شما از نماز شب و روزه و اخلاق و هر چیز خوب دیگه حرف بزنی بالاخره یه عده افراطی هستن که خودشون رو
۴ بخش چهارم استاد پناهیان: ⭕️ متاسفانه دین ما به جهان خوب معرّفی نشده. 💀و گرنه این غربی های بی حیثیت جرأت نمیکردن نزدیک ای ما بیان!! 📛 این جرأت و پررویی اونا مال منفیه که از دینمون ارائه دادیم... مگه اونا جرأت میکنن به مقدّسات ما حمله بکنن؟! 🚫حتی به مخیّله شون هم خطور نمیکنه که بخوان نزدیک مقدّسات ما بشن
عصر ظهور: 👈 پس چرا به ما حمله میکنن؟! چرا میخوان رو از ما سلب بکنن؟! 🌻💯♻️🔶 چون میدونن ما نسبت به زندگی "غیرت دینی" نداریم 😒 🎋از کجا می دونن ؟ از فضای عمومی جامعه میبینن دیگه... میبینن وقتی به یکی از مقدسات ما حمله میشه همه مومنین و عموم مردم تظاهرات میکنن ولی وقتی انرژی هسته ای ما از بین میره کسی اعتراضی نمیکنه... 😒
↩️ما باید "دینی" به زندگیمون غیرت داشته باشیم✔️ خب، حالا اگه این بحثا رو کردیم و یه عدّه ای رفتن و ثروتمند شدن 💰💰 ↩️اشکالی داره؟؟ نه هیییچ اشکالی نداره. 🌳🏡🚘🌾🌳 یه آمار مختصری از اموال امیرالمؤمنین علی علیه السلام در اون سالهایی که امیرالمؤمنین کار میکردن رو برای شما بگم 📚 در تاریخ ️نوشته شده دارایی های امیرالمؤمنین بسیار فراون بود به طوری که زکات اموالش بیش از 40هزار دینار میشد ✏️و در نقلهای دیگه ای اومده فقط زکات مال امیر المومنین زندگی کل بنی‌هاشم رو کفایت میکرد ! ✅ ➖ لازم نبود بنی هاشمیا دیگه کسی کاری انجام بده! 🌴 فقط یکی از باغهای امیرالمؤمنین علی علیه السلام باغی بود که بعدها معاویه خواست از امام حسین علیه السلام به 200هزار دینا بخره و حضرت نداد...
🌷 امام حسن مجتبی علیه السلام دو مرتبه کلّ اموالشو در راه خدا داد ! 🍁 سه مرتبه کلّ اموالشو نصف کرد و در راه خدا داد 🎈 و اصلاً ائمه بذل و بخششهای عجیب و غریب و نجومی انجام میدادن 🔭 خب، اینا رو با "وام" انجام میدادن؟! 🎉یا یه دفعه ای معجزه میکردن و مسو طلا میکردن...؟ خیر همه اینا با کار و زحمت و تلاش بود...
⭕️ والا کدوم یک از ما شیعیان اون بزرگواران جرات داریم یه بار هم که شده نصف اموالمون رو در راه خدا ببخشیم؟ کدوم؟! ⛔️ این یعنی که ما خیییلی فاصله داریم با اون اسلام واقعی و اصیل.... غیرتمدانه برای کسب رزق و روزی فراوان و میلیاردی تلاش کنیم.👌
🔷بعضیا میگن چجوری پول در بیاریم؟ اولین قدم اینه که کنید. فکر! درستش اینه که ادم برای انجام یه کار یک ساله حداقل "یک ماه" فکر و تحقیق کنه. ⛔️ ولی اکثر افراد رو میبینیم که طرف ده دقیقه فکر میکنه بعد برای ده سالش برنانه ریزی میکنه!!!😒 ✅ برید فکر کنید ببینید در شرایط و منطقه شما بهترین و مفیدترین کار چیه👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_45914567.mp3
41.75M
فاطمیه اول استاد دوستان سخنرانی بسیار عالیه از قضیه فدک شروع میشه تامسائل امروز پیشنهاد دانلود
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :چهل ویکم هستے رو بہ سمت خالہ فاطمہ گرفت و گفت:میرم آمادہ شم! خالہ فاطمہ با خوشحالے گفت:برو قوربونت بشم. صداے زنگ در اومد و پشت سرش صداے بوق ماشین! عاطفہ همونطور ڪہ بہ سمت در مے رفت گفت:حتما آژانسہ! خالہ فاطمہ رو بہ من گفت:هانیہ جان مراقب هستے،هستے؟ هستے رو ازش گرفتم و گفتم:حتما! وارد خونہ شدم،همونطور ڪہ راہ مے رفتم هستے رو تڪون میدادم،ساڪت زل زدہ بود بہ صورتم! با لبخند نگاهش ڪردم:چیہ خانم خانما؟ لبخند ڪم رنگے زد. دستش رو بوسیدم:دوست دارے باهات حرف بزنم؟سنگ صبور خوبے هستے؟ با خندہ جیغ ڪشید! گونہ ش رو بوسیدم. _خب بابا فهمیدم رازدارے چرا داد میڪشے؟ سرم رو بلند ڪردم،امین زل زدہ بود بهم،همونطور ڪہ از پلہ ها پایین مے اومد گفت:چقدر بزرگ شدے! نفسے ڪشیدم و زل زدم بہ صورت هستے. رسید،بہ چند قدمیم! _انقدر بزرگ شدے ڪہ مامان شدن بهت میاد! با تعجب سرم رو بلند ڪردم،زل زدم یہ یقہ پیرهنش! _حرفاے جالبے نمیزنید! چیزے نگفت و رفت بیرون! نفسم رو با حرص دادم بیرون،چراها داشت بیشتر مے شد! هستے مشغول بازے با گوشہ ے شالم بود. صورتم رو چسبوندم بہ صورتش:نڪنہ چون تیڪہ اے از وجود امینے دوستت دارم؟!__ مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ! گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ. فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد. پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود، مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ! گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ. فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد. پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود،لبخند ڪم رنگے زدم:من ڪہ چیزے نگفتم! فروشندہ گل ها رو بہ سمتم گرفت،از گل فروشے اومدیم بیرون،همونطور ڪہ بہ سمت تاڪسے میرفتیم مادرم پرسید:مطمئنے ڪار اون پسرہ نبودہ؟ در تاڪسے رو باز ڪردم. _بلہ مامان جانم چندبار ڪہ گفتم! سوار تاڪسے شدیم،از امین دور بودم،شرایط روحے خوبے نداشت و همین باعث مے شد روے رفتارهاش ڪنترل نداشتہ باشہ! دلم نمیخواست ماجراے سہ چهار سال پیش تڪرار بشہ این بار قوے تر بودم،عقلم رو بہ دلم نمے باختم! دہ دقیقہ بعد رسیدیم جلوے بیمارستان،از تاڪسے پیادہ شدیم،پلاستیڪ آبمیوہ و ڪمپوت دست مادرم بود و دستہ گل دست من! ہ سمت پذیرش رفتیم،دستہ گل رو دادم دست چپم و دست راستم رو گذاشتم روے میز،پرستار مشغول نوشتن چیزے بود با صداے آروم گفتم:سلام خستہ نباشید! سرش رو بلند ڪرد:سلام ممنون جانم! _اتاق آقاے امیرحسین سهیلے ڪجاست؟ با لبخند برگہ اے برداشت و گفت:ماشالا چقدر ملاقاتے دارن! بہ سمت راست اشارہ ڪرد و ادامہ داد:انتهاے راهرو اتاق صد و دہ! تشڪر ڪردم،راہ افتادیم بہ سمت جایے ڪہ اشارہ ڪردہ بود! چشمم خورد بہ اتاق مورد نظر،اتاق صد و دہ! انگشت اشارہ م رو گرفتم بہ سمت اتاق و گفتم:مامان اونجاس! جلوے در ایستادیم،خواستم در بزنم ڪہ در باز شد و حنانہ اومد بیرون! با دقت زل زد بهم،انگار شناخت،لبخند پررنگے زد و با شوق گفت:پارسال دوست،امسال آشنا! لبخندے زدم و دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم:سلام خانم،یادت موندہ؟ دستم رو گرم فشرد و جواب داد:تو فڪر ڪن یادم رفتہ باشہ! بہ مادرم اشارہ ڪردم و گفتم:مادرم! حنانہ سریع دستش رو گرفت سمت مادرم و گفت:سلام خوشوقتم! مادرم با لبخند دستش رو گرفت. _مامان ایشونم خواهر آقاے سهیلے هستن! حنانہ بہ داخل اشارہ ڪرد و گفت:بفرمایید مریض مورد نظر اینجاست! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :چهل ودوم وارد اتاق شدیم،سهیلے روے تخت دراز ڪشیدہ بود،پاش رو گچ گرفتہ بودن،آستین پیرهن آبے بیمارستان رو تا روے آرنج بالا زدہ بود،ساعدش رو گذاشتہ بود روے چشم ها و پیشونیش،فقط ریش هاے مرتب قهوہ ایش و لب و بینیش مشخص بود! حنانہ رفت بہ سمتش و آروم گفت:داداشے؟ حرڪتے نڪرد،مادرم سریع گفت:بیدارش نڪن دخترم! حنانہ دهنش رو جمع ڪرد و گفت:خالہ آخہ نمیدونید ڪہ همش میخوابہ یڪم بیدارے براش بد نیست! مادرم نشست روے تخت خالے ڪنار تخت سهیلے،آروم گفت:خیالت راحت ما اومدیم دیدن ایشون،تا بیدار نشن نمیریم! بہ تَبعیت از مادرم،ڪنارش روے تخت نشستم،مادرم پلاستیڪ رو بہ سمت حنانہ گرفت و گفت:عزیزم اینا رو بذار تو یخچال خنڪ بشن! حنانہ همونطور ڪہ پلاستیڪ رو از مادرم مے گرفت گفت:چرا زحمت ڪشیدید؟ پلاستیڪ رو گذاشت توے یخچال ڪوچیڪ گوشہ اتاق! خواست چیزے بگہ ڪہ صداے باز شدن دراومد،برگشتیم بہ سمت در! پسر لاغر اندام و قد بلندے وارد شد،انگار سهیلے هیفدہ هیجدہ سالہ شدہ بود و ریش نداشت! با دیدن ما سرش رو انداخت پایین و آروم سلام ڪرد! جوابش رو دادیم،آروم اومد بہ سمت حنانہ و گفت:اومدم پیش داداش بمونم،ڪارے داشتے جلوے درم! سر بہ زیر خداحافظے ڪرد و از اتاق خارج شد! حنانہ سرش رو تڪون داد و گفت:باورتون میشہ این خجالتے قُل من باشہ؟ با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:واقعا دوقلویید؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ ولے خب وجہ تشابهے بین مون نیست! انگشت اشارہ و شصتش رو چسبوند بهم و ادامہ داد:بگو سر سوزن من و این بشر شبیہ باشیم! مادرم گفت:خب همجنس نیستید،دختر و پسر خیلے باهم فرق دارن! با ذوق گفتم:خیلے باهم ڪل ڪل میڪنید نہ؟ حنانہ نوچے ڪرد:اصلا و ابدا!الان چطور بود خونہ ام اینطورہ! ابروهام رو دادم بالا:وا مگہ میشہ؟ حنانہ تڪیہ ش رو داد بہ تخت سهیلی:غرور ڪاذب و این حرفا ڪہ شنیدے؟ برادر من خجالت ڪاذب دارہ! بے اختیار گفتم:اصلا باورم نمیشہ!آخہ آقاے سهیلے اینطورے نیستن! با گفتن این حرف،سهیلے دستش رو از روے پیشونیش برداشت،چندبار چشم هاش رو باز و بستہ ڪرد و سرش رو برگردوند سمت من! با دیدن من چشم هاش رو ریز ڪرد،چشم هاش برق زد،برق آشنایے! چند لحظہ بعد چشم ها رو ڪامل باز ڪرد! با باز شدن چشم هاش سرم رو انداختم پایین،احساس عجیبے بهم دست داد! سرفہ اے ڪرد و با عجلہ خواست بنشینہ! حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش! با صداے خواب آلود و خش دار گفت:سلام خوش اومدید! سرش رو برگردوند سمت حنانه:چرا بیدارم نڪردے؟ حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت:سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن،حالتون خوبہ؟ سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت:ممنون شڪر خدا! معلوم بود مادرم براش غریبہ ست اما چیزے نگفت! حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت:راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟ سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت:حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن! در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن! لبخندے زدم و گفتم:اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ! خندیدم و ادامہ دادم:در عوض خانوادگے اومدیم! سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت:عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ،زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ! خندہ م گرفت،حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت:آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا! سهیلے با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد! حنانہ بدون توجہ ادامہ داد:اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد! صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت:حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ! سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ! از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم! _خدا سلامتے بدہ استاد! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم:مامان تا من با من حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو! حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد! سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد،براے اولین بار،سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت! از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم:پر توقع! لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم!__ دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم اللهم عجل لولیک الفرج 💚روزیکه رسد امید دلها از راه 👌در سینه ی کس نیست دگر ناله و آه ✊یا فاطمه(س ) آن روز همه می آییم ✨با مهدی(عج) تو مدینه إن شااللّه🙏 نذرگل نرجس صلوات 🙏التماس دعای فرج 🙏
منتظران ظهور
#ثروت_در_اسلام ۴ بخش چهارم استاد پناهیان: ⭕️ متاسفانه دین ما به جهان خوب معرّفی نشده. 💀و گرنه ای
5 یه سوال ساده از شما بزرگواران میپرسم؟ اگه مومنین برای کسب ثروت و تولید و کار بیشتر تلاش نکنن، اقتصاد جامعه دست کیا میفته؟ 💢💢💢
☢ خب معلومه! دست یه مشت دزد و کلاهبردر و آقازاده و رانتی و... دست سرمایه داران بی دین و بی خاصیت. درست سیاستمداران فاسد و خائن. 🚫 درواقع اون کسانی که مومنین رو به "قناعت ها و زهدهای غیر منطقی" دعوت میکنن دارن خیانت میکنن به جامعه... ⭕️ بعدش میبینی از چپ و راست به ما حمله میشه که چرا شما دارید از ثروت حرف میزنید؟ برید دنبال اخلاق و نماز و روزه! 😒
✅ بله خوبه، راضی بودن به رضای الهی درسته ولی درست ترش اینه: 🔷 ببینید مومن باید فوق العاده پولدار باشه و برای پول بیشتر تلاش کنه ولی اگه یه جایی میتونست یه شیطونی بکنه و پول بیشتری از راه شبهه ناک به دست بیاره، اونجا باید یه نهیب به خودش بزنه و بگه چه خبرته؟ باش! 🚫 نه اینکه یه نفر در اوج و بدبختی، خوابیده توی خونه بعد هی به خودش بگه قانع باش! این همون "قناعت شیطانی" هست....
✅💞 اهل بیت ما از این که بخشش های میلیونی به فقرا بکنن لذت میبردن 💖 خوششون می اومد که پولای فراوان به دیگران بخشش کنن. ⭕️ واقعا ماها اینطوری هستیم؟ اصلا انقدر پول داریم که چنین بخشش هایی کنیم؟☺️ ⭕️ چرا فقط بخش عباداتی مثل نماز و روزه و محرم و سینه زنی رو از اهل بیت یاد گرفتیم؟ مگه اینا جزو دین و سیره معصومین نیست؟😒 خب آیا اگه کسی فقیر باشه میتونه این بخش از دین رو عمل کنه؟ ⭕️ میتونه سفره های بزرگ برای اطعام مومنین بندازه؟
💢✔️ حالا به یه سوال خیلی و رایج جواب بدیم: 🔷 اگه ما در مورد ثروت صحبت کردیم و مومنین رفتن دنبال پول و خراب شدن چی؟ 👈 بذار تهش رو برات بگم! آدم هیچ وقت اینجوری نمیشه! کسی که "پست فطرت" باشه وقتی به ثروت برسه بی دین میشه😒 ✔️ ولی آدم وقتی به ثروت میرسه پاک تر میشه... نورانی تر میشه... اوج میگیره...🌷 ✅ حتی جالبه آدم شریف، وقتی فقیر هم بشه رابطش با خدا خوب خواهد موند...😊 🚫 اما کسی که پست فطرت باشه، وقتی دچار بشه کینه ای و عقده ای خواهد شد...