#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
جهت تبیین آیه 104
امر به معروف در قرآن بسیار سفارش شده.. اما آیا همیشه باید دیگران را امر به معروف کرد؟! یعنی هر کسی میتونه امر به معروف کند؟! به نظر شما اصل اول امر به معروف چیه؟!
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
شخصی به عبد الله بن عباس گفت: میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. ابن عباس پرسید: شروع کرده ای؟ گفت: تصمیم دارم. ابن عباس گفت: مانعی ندارد؛ اما مواظب باش که سه آیه تو را رسوا نسازد! آن شخص گفت: کدام سه آیه؟ ابن عباس گفت: یکی این آیه که میگوید: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ» [3] ؛ آیا تو اطمینان داری که از مخاطبان و نکوهش شدگان این آیه نیستی؟ آن شخص گفت: نه، آیه دوم را بگو. ابن عباس گفت: آیه ی دوم این است که میگوید: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ [4] »، نسبت به این آیه چه طور؟ آیا مطمئن هستی که از توبیخ شدگان این آیه نیستی؟ آن شخص گفت: نه، آیه سوم را بگو. ابن عباس گفت: آیه ی سوم، گفتار خدای تعالی به نقل از عبد صالح حضرت شعیب ( (علیه السلام) ) است که به مردم چنین گفت: «وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَی مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ [5] »: آیا از اهل این آیه هستی؟ آن شخص گفت: نه، ابن عباس گفت: بنابراین اول از خودت شروع کن [آن گاه به نصیحت کردنم. ص: 44
📙[هزار و یک حکایت اخلاقی]
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
سوره #نحل #ال_عمران و
سوره های زیادی درباره توکل به خدا سخن گفته شده. اما شما میدونید توکل یعنی چی؟!
اگر توکل داشته باشیم یعنی چی؟!
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را میلرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند.
ناراحت و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟
خوابیدم. در عالم رویا خبرم دادند، توکل کردی باید تا آخر میرفتی، وقتی صدای خروس را شنیدی ترست از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکلت کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت، که خروس بود رها کنند پس گرفتار راهزنان شدی.
سحر برخیز و به خرابه برگرد.
طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم 3 گرگ راهزنان را طعمه خود کردهاند و هر چه از من به تاراج بردهبودند آنجا بود.
به خداوند توکل کن و کار وامور خویش به او بسپار
که او توکل کنندگان را دوست میدارد
وکارشان را به
سرانجام میرساند...
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #ال_عمران
جهت تبیین آیه ۱۰۵
و مانند کسانى نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند، (آن هم) پس از آن که نشانه هاى روشن (پروردگار) به آنان رسید)چ..
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
🌼امام على (عليه السلام) فرمود: سه گاو نر بزرگ به رنگ هاى سياه و سفيد و سرخ در ميان علف زارى بودند، در آن علفزار شيرى هم بود ولى آن شير هرگز قادر نبود به آنها گزندى برساند؛ چون آن سه گاو با هم بودند.
🌼شير به گاو سياه و سرخ گفت : كسى نمى تواند از ما در ميان اين سرزمين خرم و پرعلف ، مطلع شود مگر از ناحيه گاو سفيد زيرا رنگ او از دور پيدا است ، ولى رنگ من مانند رنگ شما تيره و پنهان است ؛ اگر بگذاريد تا او را بخورم و بدرم ، اين مكان پرعلف براى ما مى ماند!
🌼آن دو گاو اجازه دادند و شير، گاو سفيد را دريد و خورد، پس از چند روز، شير به گاو سرخ گفت : رنگ من بسان رنگ تو است ، بگذار گاو سياه را بخورم تا اين زمين پرعلف مال ما باشد و به اين ترتيب نيز، شير، گاو سياه را دريد و خورد و پس از خوردن به گاو سرخ حمله كرد و گفت : حتما تو را هم مى خورم .
🌼گاو سرخ گفت : به من مهلت بده تا سه بار سخنى را بلند بگويم ، بعد مرا بخور، شير او را مهلت داد و او سه بار فرياد زد:
🌼((بيدار باشيد من همان روز كه گاو سفيد خورده شد، خورده شدم !))يعنى وقتى كه بر اثر غفلت و نادانى به اتحاد ما ضربه وارد شد، سقوط ما حتمى گرديد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
زنده ست قاسم سلیمانی.mp3
زمان:
حجم:
3.02M
#صوتی
سوره #ال_عمران
شهادت مظلومانه هموطنان کرمانی در گلزار کرمان تسلیت باد
🖤
هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #ال_عمران
جهت تبیین آیه 79
وقتیکه حاکم فاطمی، مسجد قاهره را بنا نمود، پس از اتمام آن حالش تغییر کرد و ادعای خدایی نمود؛ تا آنجا که در نامه مینوشت: «بسم الحاکم الرّحمن الرّحیم.» مردم را به ایمان به خود دعوت میکرد و مال فراوان بین مردم تقسیم مینمود.
🌺روزی از روزهای تابستان مگسهای فراوان اطرافش جمع شده بودند و خدمتکاران آنها را دور میکردند، ولی مگسها بدون فاصله جمع میشدند.
🌺ناگاه یکی با صدای نیکو این آیه را خواند: «ای مردم مَثَلی زده شد، بشنوید، همانا آنان که میخوانند غیر خدا را، هرگز مگسی را نیافرینند، هرچند جمع شوند. اگر از آنان مگس چیزی را برباید، نتوانند آن را باز پس گیرند، هم این طلب کنندگان ناتواناند و هم آن مطلوبان». (سورهی حج، آیهی 73)
🌺وقتی حاکم این آیه را شنید، از روی تخت بر زمین افتاد و بدون مقدمه از قصر فرار کرد و دو روز مخفی ماند. بعد به قصر آمد و دستور داد خوانندهی آیه را بگیرند و در دریا غرق کنند.
🌺وقتی او را غرق کردند و مُرد، در خواب کسی او دید و گفت: «خدا با تو چه کرد؟» گفت: «صاحب کشتی مرا به بهشت رسانید.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 250 -ثمرات الارواق، ص 35)
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
#بخش_اول
جهت تبیین آیه ۱۰۳
واعتصموا بحبل الله جمیعا
اتحاد داشتن.. اهمیت زیادی داره. به بچه ها مفهوم وحدت رو یاد بدید. در خطبه #نماز_جمعه ۱۳ مهر ماه که با نام #جمعه_نصر نامگذاری شد، ما اتحاد خودمون رو نشون دادیم...رمز پیروزی اتحاده..
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
در یک جنگل سرسبز و بزرگ، حیوانات مختلفی زندگی میکردند؛ از شیرهای قدرتمند تا پرندگان کوچک و زیبایی که در آسمان پرواز میکردند. هر کدام از این حیوانات در گوشهای از جنگل به زندگی خود مشغول بودند و کمتر به یکدیگر توجه میکردند. اما جنگل همیشه جای آرام و امنی نبود.
روزی روزگاری، شکارچیانی به جنگل آمدند. آنها سلاحهای خود را با خود آورده بودند و تصمیم داشتند تا هر حیوانی که بر سر راهشان بود را شکار کنند. حیوانات جنگل با دیدن شکارچیان وحشتزده شدند و هر کدام به گوشهای پناه بردند. شیر در دل غرش کرد و گفت: "من به اندازه کافی قوی هستم تا با شکارچیان مقابله کنم!" اما هرچه تلاش کرد، نتوانست در مقابل تیرهای آنان مقاومت کند.
روباه باهوش به سرعت فرار کرد و گفت: "من از این جنگ نجات پیدا میکنم، زیرا بسیار سریع و زیرک هستم."
اما شکارچیان با دامهایی که در جنگل کار گذاشته بودند، روباه را نیز به دام انداختند. پرندگان کوچک به آسمان پناه بردند و فکر کردند که میتوانند از این خطر دوری کنند، اما شکارچیان با تورهای بزرگی که در دست داشتند، آنها را نیز به دام انداختند.
در این شرایط.....
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
#بخش_دوم
جهت تبیین آیه ۱۰۳
واعتصموا بحبل الله جمیعا
اتحاد داشتن.. اهمیت زیادی داره. به بچه ها مفهوم وحدت رو یاد بدید. در ۱۰ مهرماه که عملیات #وعده_صادق رخ داد، حمایت ما از اون نشانه اتحاد ما بود ...رمز پیروزی اتحاده..
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
در این شرایط سخت، همه حیوانات فهمیدند که هیچکدام از آنها به تنهایی نمیتوانند در برابر شکارچیان مقاومت کنند. شیر که زخمی شده بود، با صدایی ضعیف گفت: "ما باید متحد شویم. اگر همگی با هم همکاری کنیم، شاید بتوانیم از دست این شکارچیان نجات پیدا کنیم."
روباه باهوش که همواره به فکر چارهجویی بود، به حیوانات گفت: "من یک نقشه دارم. اگر همه با هم کار کنیم، میتوانیم شکارچیان را به دام بیندازیم." حیوانات با دقت به نقشه روباه گوش دادند و تصمیم گرفتند که این بار با اتحاد و همکاری، در برابر شکارچیان ایستادگی کنند.
شیر با غرشی بلند همه حیوانات را فراخواند. پرندگان کوچک به آسمان پرواز کردند تا شکارچیان را از بالا زیر نظر بگیرند. فیلهای بزرگ و قدرتمند به آرامی در گوشهای پنهان شدند تا در لحظه مناسب وارد عمل شوند. مارها و حیوانات دیگر نیز در میان درختان منتظر ماندند.
هنگامی که ....
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
#بخش_سوم
جهت تبیین آیه ۱۰۳
واعتصموا بحبل الله جمیعا
اتحاد داشتن.. اهمیت زیادی داره. به بچه ها مفهوم وحدت رو یاد بدید. ...رمز پیروزی اتحاده..برای #نابودی_اسراییل باید اتحاد داشت
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
هنگامی که شکارچیان وارد جنگل شدند، شیر به علامت روباه منتظر ماند. پرندگان با سرعت از بالای درختان عبور کردند و شکارچیان را سردرگم کردند. سپس، فیلها با قدرت خود به طرف شکارچیان حملهور شدند و زمین را به لرزه درآوردند. مارها نیز از میان شاخهها به سرعت حرکت کردند و شکارچیان را ترساندند
شکارچیان که انتظار چنین هماهنگی و اتحادی را از حیوانات نداشتند، به سرعت از جنگل فرار کردند. حیوانات با شادی و افتخار به پیروزی خود جشن گرفتند. آنها فهمیدند که تنها با اتحاد و همکاری میتوانند در برابر هر خطری پیروز شوند.
از آن روز به بعد، حیوانات جنگل تصمیم گرفتند که همواره با هم متحد باشند و به یکدیگر کمک کنند. دیگر هیچ خطری نمیتوانست آنها را تهدید کند، زیرا اکنون میدانستند که قدرت واقعی در وحدت است.
این داستان به همه نشان داد که وقتی همه با هم کار کنند و یکدل و همصدا باشند، هیچ مشکلی غیرقابل حل نخواهد بود.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
جهت تبیین آیه ۱۲۰ سوره #آل_عمران
بچه ها به نظر شما چکار کنیم که شیطون کمتر گولمون بزنه؟!
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
گاهی وقتا که یه چیزی رو دلم می خواد ، بابام زودی برام میگیره !
ولی گاهی وقتا هم نمیگیره و میگه صبر کن .
مثلاً یه بار سرما خورده بودم ، دست یه بچه چیپس دیدم ! هر چی به بابام گفتم میخوام ، گفت چون سرخ کردنیه، برات خوب نیست !
همش انگار یکی تو دلم میگفت : نه ضرر نداره ، حالا یه ذرّه که عیب نداره و اینا ... !
تا میومدم دوباره بگم بابام میگفت : صبر کن ، و خودداری کن؛ یعنی به جای این که فکر کنی چی دلت میخواد، ببین چی خوبه، اینجوری شیطون نمیتونه گولت بزنه ! آخرشم نخرید که نخرید ....
البتّه به جاش، کلّی لیمو شیرین و پرتقال برام خرید.
الآن که بزرگتر شدم بهتر میفهمم صبر کن و خودداری کن یعنی چی !
همیشه به دوستام میگم هر کی غر نزنه و درست فکر کنه شیطون نمیتونه گولش بزنه
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #ال_عمران
جهت تبیین آیه ۱۵۹
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ
👇👇🌸🌸👇👇
در جنگلی سرسبز، سنجاب کوچولویی به نام نازکدم زندگی میکرد. او همیشه دوست داشت کارهایش را به تنهایی انجام دهد، چون فکر میکرد خودش بهتر از همه میداند چهکار کند.
یک روز، نازکدم تصمیم گرفت که برای زمستان خودش یک خانه کوچک روی شاخههای بلند درخت بلوط بسازد. او بدون اینکه با دوستانش مشورت کند، شروع به جمعآوری شاخهها و برگها کرد.
اما وقتی خانهاش را ساخت و وارد آن شد، ناگهان صدای ترک خوردن شاخهای که خانه روی آن بود را شنید. خانه تکان خورد و نزدیک بود از درخت بیفتد!
نازکدم ترسیده و ناراحت به پایین درخت پرید و گفت:
«چرا این اتفاق افتاد؟ من همه چیز را درست انجام دادم!»
در همین حال، خرگوش دانایی که کنار درخت نشسته بود، گفت:
«نازکدم، تو شاخهای را انتخاب کردی که خیلی نازک بود و نمیتوانست وزن خانهات را تحمل کند. چرا قبل از شروع کارت با من یا بقیه مشورت نکردی؟»
نازکدم سرش را پایین انداخت و گفت:
«راست میگویی. من اشتباه کردم. میتوانستم از شما کمک بگیرم و یک شاخه محکمتر پیدا کنم.»
خرگوش لبخندی زد و گفت:
«اشتباه کردن اشکالی ندارد، اما دفعه بعد یادت باشد که با دوستانت مشورت کنی. ما اینجا هستیم تا به هم کمک کنیم.»
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
جهت تبیین آیه ۷۷
میخواهی با من به یک سفر عجیب بروی؟ 🌈
در این سفر قراره با دو کودک مهربون آشنا بشی که یک روز، صندوقچهای طلایی پیدا کردند. اما اتفاقی افتاد که اونا رو در برابر یک انتخاب سخت قرار داد.
🔻🔻🔻
روزی روزگاری، در یک روستا دو دوست بازیگوش در حال قدم زدن بودند. ناگهان چشمشان به صندوقچهای در کنار رودخانه افتاد. صندوقچه کوچک بود اما روی آن نوشتهای زیبا حک شده بود:
✨ «این صندوقچه برای کسی است که به عهد خود وفادار باشد.»
کودکان صندوقچه را باز کردند. داخل آن یک نوشته نورانی قرار داشت:
«اگر قول بدهی هرگز دروغ نگویی و امانت را به صاحبش بازگردانی، گنجی بزرگتر نصیبت خواهد شد.»
یکی از بچهها خندید و گفت:
– چه خوب! میتوانیم این نوشته را نگه داریم و گنج را برای خودمان برداریم. کسی هم نمیفهمد!
اما دیگری کمی فکر کرد و گفت:
– نه، این درست نیست. نوشته گفته اگر عهد را بشکنیم، همه چیز از دست میرود. ما نباید به خاطر یک چیز کوچک، قول بزرگمان را فراموش کنیم.
دوست اول وسوسه شد. او نوشته نورانی را برداشت و گفت:
– من میخواهم گنج را همین حالا به دست بیاورم. قول و قرار مهم نیست!
او صندوقچه را بست و با خوشحالی دوید. اما ناگهان نور نوشته خاموش شد و صندوقچه سنگین و سیاه گشت. هر چه تلاش کرد، هیچ گنجی به دست نیاورد.
اما دوست دوم که عهد خود را نگه داشت، آرام نشست. ناگهان صندوقچه برای او باز شد و درونش پر از ستارههای درخشان شد. صندوقچه به او گفت:
– چون به قولت وفادار ماندی، این ستارهها همیشه راهت را روشن میکنند.
از آن روز، یکی از آن دو کودک همیشه شاد و آرام بود، چون یاد گرفته بود که هیچوقت نباید قولش را با چیزهای کوچک عوض کند.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3
#داستان_تدبری
سوره #آل_عمران
جهت تبیین آیه ۷9
در یک روستا، مردمی زندگی میکردند که همیشه دنبال راه درست بودند. گاهی نمیدانستند چه کاری خوب است و چه کاری بد.
یک روز، مرد دانایی به روستا آمد. او کتابی بزرگ در دست داشت که پر از حرفهای خوب و درست بود. مردم خیلی خوشحال شدند و گفتند:
«تو خیلی عاقل هستی! از امروز ما فقط به تو گوش میدهیم و تو را مثل خدا دوست داریم.»
مرد دانا آرام لبخند زد و گفت:
«نه! من فقط چراغی هستم که راه را روشن میکنم. من هم مثل شما بندهی خدای مهربانم. نباید مرا بپرستید. من آمدهام تا شما را به خدا نشان بدهم، نه اینکه خودم جای او باشم.»
مردم کمی فکر کردند. بعد گفتند:
«پس ما باید خدا را دوست داشته باشیم و تو را به خاطر اینکه راه خدا را نشان میدهی، محترم بشماریم.»
مرد دانا با خوشحالی گفت:
«آفرین! شما باید یاد بگیرید که هیچ کس - اگر خیلی خوب و دانا باشد—نباید به جای خدا پرستیده شود. ما همه شاگردیم و خدا تنها استاد بزرگ ماست.»
از آن روز، مردم هر وقت میخواستند کاری انجام دهند، اول از خدا کمک میگرفتند. آنها یاد گرفتند که راهنماها چراغاند، ولی نور اصلی همیشه از خداست.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3