جامعه متعادل | مهدی تکلّو
نقطه تمرکز گفتمان انقلاب اسلامی در بحث کنشگری زنان، عاملیت زن نیست، بلکه چیزی ورای آن را بهعنوان غایت و مطلوب در نظر دارد. عاملیت در معنای متداول با «ایفای نقش»، «اثرگذاری»، «سهیم بودن» و ازاینقبیل هم ردیف است؛ به این معنا که زنان در میدان اجتماعی «حاضر» و اثرگذار باشند. در این لحظه عاملیت زن با «بودن» و «حضور» پیوند میخورد. در مقابل، عرصههایی که زنان از آن محروم هستند، انگاره «عدم حضور» و «غیبت زنانه» را پررنگ میکنند. مثلاً ما در مورد هیئت داوری جشنواره زن راجع به «عدم حضور» داورزن پرسش میکنیم و یا در هر عرصهای دیگر. مسئله ما در این موارد، گذار زن از قلمرو «مفعولبودگی» یا «منفعلبودگی» به قلمرو «فاعلبودگی» است؛ دال «عاملیت» بر اثرگذاری متمرکز است اما سطحی از اثرگذاری نیز قابل گفتگوست که دیگر نهتنها عاملیت به معنای اثرگذاری بلکه واجد نوعی خالقیت است.
خالقیت در معنای مدنظر، با نوعی «بازاندیشی» پیوند دارد. این بازاندیشی سبب انضمام نوعی نگاه انتقادی به عاملیت زنانه میشود. خالقیت نقطه غایی عاملیت است که رویکردی انتقادی نیز دارد. خالقیت در هسته مرکزیاش با سطحی از اثرگذاری همراه است که دیگر یک اثرگذاری معمولی و حداقلی نیست بلکه با واجد نوعی تخریب و ایجاد همزمان است. پس خالقیت زن سنخ تشدید شده و کمالیافتة عاملیت زن است.
مسئله خالقیت زن علاوه بر حضور و اثرگذاری، نحوی ساختارشکنی و شالودهشکنی و در عوض آن ساخت سازی و جهانسازی است. عاملیت در لحظه است اما خالقیت امری تاریخی است؛ چرا که مخلوق، موجودیت یافته و میماند. نیز خالقیت زن در ناحیه جهان اجتماعی (فرهنگ) اتفاق میافتد و فرهنگ اگرچه امری تدریجی است اما بهواسطه نهادمند شدن در جهان اجتماعی استقرار مییابد.
علاوه بر اینها، من اصرار دارم بهجای «خالقیت زنان» از «خالقیت زنانه» استفاده کنم. خالقیت زنانه الزاماً جنسیتی است. به این معنا که جنسیت را نوعی جوهر استعدادی و قابلیت میبینم که در فرایند خلق و ایجاد اثرگذار است؛ یعنی ظرفیتهایی که مربوط به جنسیت است را در ساخت عینیت اجتماعی اثر دادن. صریحتر این که من جهان امروز با تمامی جزئیاتش و شئون مختلفش را جهانی «مردساخته» میبینم. جهان مردساخته جهانی است که زنان در آن یا بهکلی غایب بودند یا در خالقیت سهم نداشتند. در جهان پدرسالار زن حاضر نیست و در جهان مردسالار زن حاضر اما خالق نیست، حتی گاهی عامل هم نیست. اما زن انقلاب اسلامی نهتنها حاضر و عامل است بلکه برانداز و خالق نیز است. جهان مطلوب انقلاب اسلامی جهانی اجتماعی است که زنان در کلیت ساختاری آن خالق باشند و ما بتوانیم وجه زنانة ساختارهای جدید، ایدهها و اندیشهها، مناسک، سنتها، محصولات و بهطورکلی عینیتهای اجتماعی را مشاهده کرده یا تشخیص بدهیم. جهان امروز بدون تعارف جهانی مردساخته است که در برخی لحظات کاملاً ژستی مردسالار هم به خود میگیرد و زندگی اجتماعی برای زن در جامعه نامتعادلی که مردها غالباً خالق آن بودند همواره ناهموار است.
- مهدی تکلّو
@Mahdi_takallou
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
تابلوی مردان اصلی از رتک لازلو
برای تبیین بهتر مردسالاری و این که این نظام چگونه کار میکند، مفهومی دیگر را به نام «مردساختگی» که مفهومی عامتر و گویاتر است پیشنهاد میکنم. مردساختگی اعم از مردسالاری است و در لایهای بسیار عمیقتر از آن قرار گرفته و اثر میگذارد. مردساختگی اشاره به فاعل و سازندة مذکر جهانی که زنان در آن زندگی میکنند دارد. این جهان هم ساختارهاست و هم ارزشها، هم عینیتهاست و هم ذهنیتها. جهان اجتماعی از کنشهای انسانها ساخته میشود و وضعیت امروز برونداد کنشهای انسانها در طول تاریخ است. البته ما امروز در برابر یک جهان اجتماعی یکپارچه و واحد قرار نداریم و همزمان چندین فرهنگ و خردهفرهنگ به صورتی متداخل پیرامون ما را شکل میدهند. اما اگر جهان اجتماعی امروز را از منظر جنسیت تحلیل کنیم، بهسادگی میتوانیم راجع به این که جهانی مردانه را تماشا میکنیم حکم بدهیم؛ چرا که زنان غالباً از عرصه جهانسازی محروم بودهاند. این جهان با تمام لایهها و جزئیاتش غالباً مردساخته است. مردساختگی یعنی عینیت یافتن کنشها و معانی مردان. مردساختگی یعنی مردانگی مسلطشده، تعمیمیافته و هژمونیک. مردساختگی یعنی عینی شدن، بیرونی شدن و نهادینه شدن مردانگی.
مردسالاری نتیجة مردساختگی و وضعیت حادشدة آن است. در مردساختگی وضعیت به نفع زنان نیست اما در مردسالاری عامدانه و آگاهانه مقدمات نفع و راحتی مردان تدارک دیده میشود. زندگی در جامعه مردساخته برای زنان سخت است اما زندگی در جهان مردسالار (در اینجا میان مردسالاری و پدرسالاری فعلاً تمایز قائل نمیشوم) به انقیاد و استثمار زنان میانجامد. مردساختگی ویژگی جامعهای است که نیازهای زنان را نادیده میگیرد و زندگی را با استانداردهای مردانه، ارزشهای مردانه و بهطورکلی مؤلفههای مناسب مردان برای زنان فراهم میکند. اما درصورتیکه مردساختگی تشدید یافت و وضعیت آگاهانه و فعال به خود گرفت، جامعهای مردسالار پدید میآید که ابژگی زنان در آن حتمی است. مردساختگی با آن که آگاهانه و عامدانه با زنان ضدیت ندارد اما به واسطه پنهان بودن و عمیق بودن خطرناکتر است.
در یادداشت پیشین به تفاوت عاملیت و خالقیت پرداختم. عاملیت سوژگی است و با اثرگذاری، حضور و مشارکت معنا میشود اما خالقیت علاوه بر اینها اشاره به وضعیت ایجادکنندگی زنان نیز اشاره میکند. خالقیت زنانه مبتنی بر نوعی تخیل جامعهشناختی است و با این پرسش آشکار میشود که اگر بهعکس، زنان از ابتدای تاریخ مردان را از جامعهسازی حذف میکردند، بازهم در زمان حاضر با همین جهان اجتماعی مواجه میشدیم که هم اکنون هستیم؟ آیا در تکنولوژی، علم، سیاست، ورزش، مناسک دینی، کلیشهها، ارزشها، قوانین و... وضعیت دیگری نداشتیم؟
جهان مردساخته جهانی نامتعادل است؛ چرا که خلقت انسان جنسیتی است و ساحت اجتماعی نیز با کاربست جنسیت تکامل مییابد. جهان مردساخته به نحو طبیعی و ناخودآگاه، برای زندگی و مشارکت زنان در عرصه اجتماعی سازگار نیست. اساساً برای همین است که ما امروز در بحث هویت زن با چالشی به نام دوگانة خانه و جامعه مواجهیم. این دوگانه که ظاهراً حلنشدنی است مگر در صورتی زنان رنج بکشند یا ابرقهرمان باشند محصول و برخاستة جامعهای است که یکطرف و نامتعادل است. اما نکته اساسی این است که جهان مردساخته به مجرد عاملیت زنانه درهم نشکسته و تعدیل نمیشود؛ چرا که عاملیت تنها ایفای نقش در جهان اجتماعی موجود است. اما ما امروز بیش از هر زمان دیگری به خالقیت زنانه نیاز داریم که هم به معنای تام کلمه عاملیتمحور است و هم ساختارشکن، منتقدانه، و بازاندیش و در عین حال مبتکر و آفریننده است. من جهان متعادل را وضعیت تکاملکنندة جهان مردساخته و زنساخته نسبت به یکدیگر توصیف میکنم.
- مهدی تکلّو
@Mahdi_Takallou
ضررهای روایت سیبیلدار از حجاب زن
روایت مردانهی فربهشده از مسئله حجاب (اتفاقی که در این دو سه دهه رخ داده) قادر نیست راجع به یکی از زنانهترین بخشهای زیست زنان تعیینکننده باشد. مهمتر این که این روایت مذکر از حجاب منجر بهنوعی رفتار واکنشی و تدافعی در زنان شده. زنان راجع به حجاب دارند در مقابل روایت مردانهی موجود موضعگیری میکنند، خودشان مستقلاً از حجاب صورتبندی نمیکنند. اصل ماجرا این است که روایت و درنتیجه اراده زنان حاکم نیست، ما نمیدانیم حجاب برای زنان چه معانی ای دارد. برای همین حجاب یک چیز نامتجانس و معلق برای زنان تلقی میشود (زنانی که محجبه نیستند). برای همین است که احساس میکنیم مسئله حجاب گره خورده و راه حلی وجود ندارد.
مرادم از روایت مردانه ساحت فقهی بحث نیست، بلکه روایت خاص از حجاب و ناظر به مجموعه گفتار و عملکردی است که قصد دارد در جامعه حجاب را توسعه بدهد یا جلوی بدحجابی را بگیرد. این روایت، در حقیقت روایت مرد سنتی است که در خوشبینانهترین حالت حضور زن در جامعه را مصلحت نمیبیند و قائل است که زن در جامعه ذاتاً موجب فساد است. حتی اگر این روایت با نوعی دلسوزی برای زن و غیرت نسبت به او همراه باشد بازهم مردانه است. حجاب سنتی که در تبلیغات فرهنگی تمام این سالها ترویج شده درذاتخود بیمیلی به حضور اجتماعی زن یا حتی بیاعتمادی به او را همراه دارد. به هر ترتیب این نگاه در جان زن نمینشیند، چه حجاب را رعایت کند و چه در مقابل این نگاه موضع تدافعی بگیرد.
هرچند تصریح کردم در متن اما مجدداً تاکید میکنم که مسئله «غلبه» و «فربگی» روایت مردانه نه روایت مردانه. من اساساً میان مرد و زن، دیو و دلبر نمیسازم که در برابرشان نوعی تقابل و جایگزینی را تجویز کنم. این موضع، موضعی فمینیستی است، موضع من چنانچه در پایاننامهام تفصیلش دادم «تعادل جنسیتی» است. جهان اجتماعی متعادل، زنانگی و مردانگی را در نسبت تکمیل و تعدیلکنندگی فرض میگیرد. در خصوص بحث حجاب هم قائل به تعادل روایت زنانه و مردانه هستم، نه اینکه روایت مردانه را سلطهجویانه یا از اساس غلط بدانم. مهمتر این که فربگی روایت حجاب را به مردساختگی ربط میدهم نه مردسالاری.
نوعی از نگاه به مسئله حجاب هم در جریان است که از حیای فطری در سرشت و جبلت زن نشئت میگیرد. این نگاه با نوعی عزت و کبریایی همراه است که زن خودش بنا به اراده خودش اجازه ورود به حریمش را به کسی نمیدهد. نهتنها زن با این نوع نگاه خودش. پیرامونش را مدیریت و رهبری کرده بلکه چهبسا حتی اجازه نمیدهد در جامعه با دلالتهای جنسی شناخته شود.
این روایت از حجاب که هم جانب زنانهاش را دیده و هم جانب مردانه را و هم خودخواهانه چشم از مسائل اجتماعی احتمالی نپوشیده با مسئله حضور اجتماعی پیوند میخورد. در این نگاه حضور اجتماعی نهتنها ذاتاً مفسدهآمیز نیست. بلکه بهمثابه تکلیف برای. زن، اصل گرفته میشود و در عوض برای محیط اجتماعی قائل به تمهید است.
مسئله حجاب در جامعه با این نگاه، سه تنظیمگر دارد: اولاً زن بهحکم حیای فطری خودش شکلدهنده محیط پیرامون است. زن عاملیت و خالقیت دارد. ثانیاً مرد (نه فقط مرد خانواده) بهحکم غیرت باید در محیط پیرامون زن و حذف پارازیتها مسئول باشد. (نه حذف زن) سومین تمهید که کمتر به آن توجه میشود مسئله ساختارهای اجتماعی و شکل کلی جامعه است. جامعه نیز باید برای تکلیف اجتماعی زن شرایط را مناسبسازی کند. طبیعتاً منظورم تفکیک جنسیتی کردن جامعه نیست. منظورم بهطورکلی در واژه مناسبسازی نهفته است که نیاز به طراحی دارد. در اینجا پرسش آغازین این است: «شکل جامعهای که زنان در آن بهراحتی میتوانند تکلیف اجتماعی خود را ادا کنند چگونه است؟»
مهدی تکلّو
@Mahdi_Takallou
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
توقف در ایدهی عدالت جنسیتی در تمام این سالها خطا بوده و نتوانسته رابطه میان دو جنس را بهدرستی تنظیمگری کند. ایده گفتمان انقلاب اسلامی عدالت جنسیتی نیست. این ایده علاوه بر کژتابیها و ابهاماتی که دارد، ظرفیت حل مسائل ما را نیز ندارد. نظریه گفتمان انقلاب اسلامی در بحث جنسیت، تعادل جنسیتی است. تعادل جنسیتی نهتنها عدالت جنسیتی را در کاملترین صورت آن محقق میکند بلکه همین آرمان را نیز تنها بهعنوان مقدمهای برای شکلگیری یک جامعهی مستعد حرکت و پیشرفت در نظر میگیرد. بیشترین سطح عدالت جنسیتی، کمترین سطح تعادل جنسیتی و نقطه آغاز آن است. اما مسئله غایی در گفتمان انقلاب اسلامی - یعنی «تعالی» جامعه در کلیت آن - تنها از مسیر توجه به تعادل جنسیتی میگیرد. تعادل جنسیتی اولاً تمام ظرفیتهای اختصاصی هر جنس را به رسمیت میشناسد و آن را به بهترین وجه شکوفا میکند، ثانیاً این ظرفیتهای جنسیتی را برای ساخت یک کلیتِ مرکبِ یکپارچه به نام جامعه به خدمت میگیرد. تعادل جنسیتی عرصه امتزاج زنانگی و مردانگی است، اما عدالت جنسیتی دقیقاً بر انفکاک این دو تمرکز میکند. تعادل ساحت ترکیب و عدالت ساحت تجزیه است.
همچنین، درحالیکه عدالت جنسیتی هرگز ناظر به رشد جامعه نیست، در این تعادل جنسیتی، تنها زمانی جامعه میتواند بهخوبی حرکت و رشد کند که متعادل باشد و ثانیاً زمانی میتواند متعادل باشد که وجوه جنسیتی خلقت، به نحو متوازن و متعادل و بر اساس استعدادهای متفاوت در ساخت جامعه به کار گرفته شود. جامعه متعادل (مثل خانواده متعادل) جامعهای است که زنانگی و مردانگی آن، هرکدام بهدرستی کار کرده و بهخوبی یک کلیت و یک واحد مرکب یکپارچه را پدید بیاورند. ساحت تعادل جنسیتی ساحت عاملیت و خالقیت هر دو جنس بهحسب خود است. جامعهای که زنان (یا مردان) در آن به میزان لازم عاملیت و خالقیت نداشته باشد (مثل جامعه مردسالار یا جامعه پدرسالار) جامعهای کجومعوج و برای حرکت با کندی مواجه است و لذا زندگی در آن برای جنس کمرنگتر با مشقت روبروست؛ لذا ساحت تعادل جنسیتی، ساحت تعامل و تکامل است. همان گونه از تعادل میان زن و مرد یک هستی منحصربهفرد به نام خانواده پدیدار میشود، از تعامل و تفاعل جهان زنانه و جهان مردانه یک جامعهی واحد با استعداد حرکت بهسوی تعالی شکل میگیرد.
اما توقف در عدالت جنسیتی اولاً درگیرشدن با کژتابیهای «برابری، تفاوت و تشابه» را به همراه دارد. ثانیاً خواهناخواه ساحت عدالت، ساحت داوری میان دو طرف محروم و عامل محرومیت است. در عدالت باید چیزی را ازیکطرف گرفت و بهطرف دیگر داد؛ باید میان دو طرف حکم صادر کرد؛ و یا دستکم باید تعالی هر جنس را مستقل و منفک از دیگری پیگیری نمود. حال آن که در تعادل علاوه بر این که عدالت بهصورت محض جاری است، تعالی جامعه در گرو این است که هر دو جنس در ساخت جامعه نسبتی تکاملی و تعاملی داشته باشند. صرف تمام انرژی در عدالت جنسیتی علاوه بر این که لزوماً به تعادل جنسیتی و سپس تعالی اجتماعی منجر نمیشود، همچنین این احتمال میرود که شکلگیری یک ترکیب اتحادی همگون به نام جامعه (و خانواده) با مشکل مواجه گردد. اما جامعه متعادل الزامی در سطح بالایی از عدالت قرار دارد.
مهدی تکلّو
@Mahdi_Takallou
جامعه متعادل | مهدی تکلّو
مردساختگی وضعیت روزگاری است که مردان تدارک دهندههای ساختارها، نهادها، ایجادکنندهی ارزشها و بهطورکلی فرهنگها هستند. جنسیت آنان در پیکرهی این وضعیت نمایان و قابل موشکافی است. به عبارتی مردساختگی از سرریز اوصاف جنسیتی در قامت یک جامعه صحبت میکند. مردساختگی زیربنای جامعه و تعیینکننده شکل و شمایل روبنایی آن است. تا زیربنای مردساخته با خالقیت و عاملیت انتقادی و فعالانه زنان تعدیل نشود، در روبنای زندگی روزمره، همواره زندگی زنان با دردسر و چالشهای ساختاری و فرهنگی مواجه است.
در تجربهی تاریخی، مردساختگی زیربنایی دو سنخ از روبنای جامعه را پدید آورده است: پدرسالاری و مردسالاری. هر دو بهواسطه خاستگاه مردساختهشان، مرد را اصل و زن را طفیلی در نظر میگیرند. در هر دو هرچند به شکلی متفاوت زن انسانی ثانوی و جنس دوم است. در ساخت جامعه پدرسالار شخص مردان دارای اقتدارند و در جامعه مردسالار این مردانگی است که پیشران و منبع تغذیه سلطه است. جامعه پدرسالار استبدادی است و شاه در سرزمین، کدخدا در ده و پدر در خانواده حاکم است و در جامعه مردسالار علیرغم ظاهر دموکراتیکش، مردانگی تعیینکننده است. زنان در جامعه پدرسالار فاقد هرگونه فاعلیت اجتماعی و تاریخی هستند اما در سنخ مردسالار، فقط عاملیت زنان به رسمیت شمرده میشود و نه خالقیت آنان. زن پدرسالاری فاقد اراده و استقلال است اما زن مردسالاری اراده دارد اما از استقلال بیبهره است؛ به هر ترتیب جوامع مردساخته با خالقیت زنان میانهی خوبی ندارند. در جامعه پدرسالار زن و در جامعه مردسالار زنانگی غایب است. «کنش و میدان» در این جوامع اینگونه توزیع میشود: زنان جامعه پدرسالار بی نقش هستند و زنان جامعه مردسالار تنها در دیالوگهای از پیشنوشتهشده، بازیگرند درحالیکه در هر دو کارگردان و خالق میدان عنصر دیگری است. در هر دوی این جوامع مردان صاحبان قدرتاند اما نحوه اعمال قدرت آنان متفاوت است. اعمال قدرت در جامعه پدرسالار عیان، استبدادی و سیاسی است اما در جامعه مردسالار، قدرت به نحو مزوّرانه و منافقانهای بهصورت پنهانی و از طریق دستگاه فرهنگ جاری میگردد.
درحالیکه زن در جامعه متعادل، بهاندازهی مرد دارای هویت و کاراکتر اولشخص متکلم است، زن پدرسالار نقش سومشخص غایب و زن مردسالار نقش دوم شخص مخاطب را به عهده میگیرد. جامعه پدرسالاری با انگارهی ناقصالعقلی برای زن، عقلانیت را در مردان منحصر کرده و احساساتی بودن را برای زن بهمثابه یک نقطهضعف برجسته میکند. جامعه مردسالار قدرت عقلی زن را به رسمیت میشناسد، اما قدرت عاطفی و روحی او را به هیچ میانگارد. برداشت من این است که به نحو ناخودآگاهی جوامع پدرسالار و مردسالار در پشت پرده بدهبستان دارند - چرا که از یک آبشخور تغذیه میکنند - هرچند که در روی صحنه جامعه مردسالار در مدیریت تأثیرگذاری بسیار قویتر عمل میکند. جامعه پدرسالار خیلی رک و بی خجالت زن را تحقیر میکند (رک نظر محمدرضا پهلوی در مورد زنان)، اما جامعه مردسالار همین تحقیر را با اغوا و فریب (مدگرایی و پورنوگرافی) انجام میدهد؛ بنابراین سنخ نمونه جامعه پدرسالار، شیران ماکیاولی و جامعه مردسالار، روباهان اوست.
بدن زنان نیز از میدان نظارت جوامع مردساخته مصون نیست. فیزیک زنانه در جامعه پدرسالار مایه شرم پدر و فساد جامعه است و این تصور در نگاه آنها ذات زن مربوط است؛ لذا زن باید مستور و پردهنشین باشد. در مقابل جامعه مردسالار اتفاقاً زن را بهواسطه همین ویژگی ذاتی به منتهیالیه نمایش و تماشا کشانده و او را زینتالمجالس قرار میدهد (رسانه، هنر و حتی سیاست). به هر صورت در جامعهای که ارزشهای مردساخته، یکجانبه و غیر متعادل بر آن حاکم است، زن در حاشیهی مرد است، چه پنهانش کند و چه او را در ویترین بگذارد. در هر دو، زن موجودی ذاتاً جنسی است، با این تفاوت که بدن او در جامعه پدرسالار مایه عقبماندگی و دردسر (برخلاف بدن مرد که مایه ترقی خانواده و کشور است) و در جامعه مردسالار سودآورترین سرمایه و مرغوبترین کالای بازار است؛ لذا اجازه بدهید به وضعیت تعادل اجتماعی جنسیت به چشم یک آرمان دلچسب نگاه کنم ...
مهدی تکلّو
@Mahdi_Takallou
«مجله عصر اندیشه ـ شماره ۲۸ ـ اسفند ۱۴۰۰» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/119521
بنده هم در پرونده «مادری از متن به حاشیه» در این باره با عنوان «بازگشت اسطورهای مادری ایده آل» چیزکی نوشتهام.