#دلنوشته
🍃#مولای_من_دلخوشی_همیشگیام
#کاش یکی از #موکبهایی را که برای #استراحت در آن #مینشینی ، میشناختم.
آن #وقت از همان #ابتدایی که #زائران، راه #کربلا را در #پیش #میگیرند، #میرفتم به پای #صاحب موکب #میافتادم تا #قبول کند #خادم_موکبش شوم. #شب تا #صبح و صبح تا #شب، #پلکهایم را روی هم #نمیگذاشتم. هر #زائری که #میآمد، #جانم را اگر #میخواست #فدایش میکردم.
#کسی جز #لبخند از من #نمیدید و حتی #نمیگذاشتم گردی از #خستگی رو #صورتم بنشیند. تا #لحظۀ آخر هم در #موکب میماندم. #شاید تو آخرین #زائر بودی
حتی #اگر تو #میآمدی و #میرفتی و #نمیشناختمت، باز #هم با همۀ #وجودم سرمست #بودم، چون #یقین داشتم که #یکی از #زائرانی که #خدمتش کردهام، تو #بودهای.
#آقا حالا میشود #یکی از #موکبهایی را که #میخواهی #نورانی کنی به #حضورت، به من #نشان بدهی
#اربعین
#بهانه_بودن
#لبیک_یا_حسین
#لبیک_یا_مهدی
#اللهمعجللولیکالفرج
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#مهدیه_اردکان
@mahdie_ardakan