eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
راوی می‌گه اما دیدم توو قتلگاه مولا تنها بود و میکشید از دل آه راوی می‌‌گه دیدم تا افتاد با صورت اومدن کوفی‌ها تنها واسه غارت... ای حسین...😭
1474853664.mp3
2.76M
*رجز | بی زره رفت به میدان که بگوید حسنم با مداحی: حاج ابوذر بیوکافی🎤 شب ششم محرم هیئت‌عاشورائیان۹۹ 🌱 @mahdihoseini_ir |
🌱 قاسم به میدان می‌رود. چون کوچک است، اسلحه ‏ای که با تن او مناسب باشد، نیست. ولی در عین حال شیربچه است، شجاعت به خرج می‌دهد، تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد می‌آید از روی اسب به روی زمین می‏ افتد. حسین با نگرانی بر در خیمه ایستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اینکه انتظار میکشد. ناگهان فریاد «یا عَمّاهْ» در فضا پیچید، عموجان من هم رفتم، مرا دریاب! 😭😭😭 مورخین نوشته‌اند حسین مثل باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد. کسی نفهمید با چه سرعتی بر روی اسب پرید و با چه سرعتی به سوی قاسم حرکت کرد. عده زیادی از لشکریان دشمن (حدود دویست نفر) بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد، دور بدن این طفل را گرفتند برای اینکه یکی از آنها سرش را از بدن جدا کند. یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت می‌آید. مثل گله روباهی که شیر را می‌بیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود، در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد. آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسی نفهمید قضیه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران هستند. «فَاذَنْ جَلَسَ الْغُبْرَةُ» تا غبارها نشست، دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامنّ گرفته است. فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت: «عَزیزٌ عَلی‏ عَمِّک انْ تَدْعُوَهُ فَلایجیبُک اوْ یجیبُک فَلاینْفَعُک» فرزند برادر! چقدر بر عموی تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایده‌ای برسانم، نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتی که به بالین تو می‌آیم کاری از دستم برنیاید. 😭😭😭😭 🌱 @mahdihoseini_ir |
چگونه جسم تو را تا به خیمه ها ببرم تو تکه تکـه ای باید جــدا جدا ببرم
نشسته ام به کنار تن تو می گریم به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم یاقاسم ابن الحسن
نیت کنید دوستان💔
مرا که داغ علی اکبرم زمینم زد نمی شود که تنت را به روی پا ببرم 😭
برای اینکه دگر خردتر از این نشوی تن شکسته ات از زیر دست و پا ببرم
یتیم بودی و اینها نوازشت کــردند به زودی این خبرت را به مجتبی ببرم
چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برم😭😭 وا ویلا😭😭😭 ▪️
💔 چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است‏! راوی گفت : در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین میکوبد. در همین حال «فَشَهِقَ شَهْقَةً فَماتَ» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه می‌آورد. خیلی عظیم و عجیب است : وقتی که قاسم می‌خواهد به میدان برود، از اباعبدالله خواهش می‌کند. اباعبدالله دلش نمی‌خواهد اجازه بدهد. وقتی که اجازه می‌دهد، دست به گردن یکدیگر می‌اندازند، گریه می‌کنند تا هر دو بیحال می‌شوند. اینجا منظره برعکس شد؛ یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند درحالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون می‌بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد. 😭😭 ، شب ششم 🌱 @mahdihoseini_ir |