راوی میگه اما دیدم توو قتلگاه
مولا تنها بود و میکشید از دل آه
راوی میگه دیدم تا افتاد با صورت
اومدن کوفیها تنها واسه غارت...
ای حسین...😭
1474853664.mp3
2.76M
*رجز |
بی زره رفت به میدان که بگوید حسنم
با مداحی: حاج ابوذر بیوکافی🎤
شب ششم محرم
هیئتعاشورائیان۹۹
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
🌱
قاسم به میدان میرود. چون کوچک است، اسلحه ای که با تن او مناسب باشد، نیست. ولی در عین حال شیربچه است، شجاعت به خرج میدهد، تا اینکه با یک ضربت که به فرقش وارد میآید از روی اسب به روی زمین می افتد. حسین با نگرانی بر در خیمه ایستاده، اسبش آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اینکه انتظار میکشد. ناگهان فریاد «یا عَمّاهْ» در فضا پیچید، عموجان من هم رفتم، مرا دریاب!
😭😭😭
مورخین نوشتهاند حسین مثل باز شکاری به سوی قاسم حرکت کرد. کسی نفهمید با چه سرعتی بر روی اسب پرید و با چه سرعتی به سوی قاسم حرکت کرد. عده زیادی از لشکریان دشمن (حدود دویست نفر) بعد از اینکه جناب قاسم روی زمین افتاد، دور بدن این طفل را گرفتند برای اینکه یکی از آنها سرش را از بدن جدا کند. یکمرتبه متوجه شدند که حسین به سرعت میآید. مثل گله روباهی که شیر را میبیند فرار کردند و همان فردی که برای بریدن سر قاسم پایین آمده بود، در زیر دست و پای اسبهای خودشان لگدمال و به درک واصل شد. آنقدر گرد و غبار بلند شده بود که کسی نفهمید قضیه از چه قرار شد. دوست و دشمن از اطراف نگران هستند.
«فَاذَنْ جَلَسَ الْغُبْرَةُ» تا غبارها نشست، دیدند حسین بر بالین قاسم نشسته و سر او را به دامنّ گرفته است. فریاد مردانه حسین را شنیدند که گفت: «عَزیزٌ عَلی عَمِّک انْ تَدْعُوَهُ فَلایجیبُک اوْ یجیبُک فَلاینْفَعُک» فرزند برادر! چقدر بر عموی تو ناگوار است که فریاد کنی و عموجان بگویی و نتوانم به حال تو فایدهای برسانم، نتوانم به بالین تو بیایم و یا وقتی که به بالین تو میآیم کاری از دستم برنیاید.
😭😭😭😭
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی
نشسته ام به کنار تن تو می گریم
به فکر رفته ام آخر چه سان تو را ببرم
یاقاسم ابن الحسن
چه کار می کنی آخر به زیر پای نعل
عمــو رسیده کنــارت بیــابیــا به برم😭😭
وا ویلا😭😭😭
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان ▪️
💔
چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است! راوی گفت : در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین میکوبد. در همین حال «فَشَهِقَ شَهْقَةً فَماتَ» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه میآورد. خیلی عظیم و عجیب است : وقتی که قاسم میخواهد به میدان برود، از اباعبدالله خواهش میکند. اباعبدالله دلش نمیخواهد اجازه بدهد. وقتی که اجازه میدهد، دست به گردن یکدیگر میاندازند، گریه میکنند تا هر دو بیحال میشوند. اینجا منظره برعکس شد؛ یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند درحالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون میبینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد.
😭😭
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
#محرم، شب ششم
🌱 @mahdihoseini_ir | #آقا_مهدی