eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 کفی‏ بِک ذُلًاّ انْ تَعیشَ وَ تُرْغَما (همه این سه شعر برای این مصراع آخر است) برای تو این ذلت و بدبختی بس که زنده بمانی و دماغت به خاک مالیده باشد. دیگر بدبختی و ذلتی بالاتر از این زندگی نیست. اشعار دیگری هست که یا از خود ایشان است و یا از پدر بزرگوارشان علی علیه السلام و در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین هست، ولی به هر حال نقل شده که ایشان این شعرها را با خودشان زمزمه می‌کردند. می‌فرماید : فَانْ تَکنِ الدُّنْیا تُعَدُّ نَفیسَةً فَدارُ ثَوابِ اللهِ اعْلی‏ وَ انْبَلُ‏ اگرچه دنیا خیلی زیبا و دوست داشتنی شمرده می‌شود که انسان نمی‌خواهد از آن دل بکند، اما خانه آخرت هزاران درجه بالاتر و عظیم‏تر است. کسی اسیر دنیا می‌شود که با عوالم دیگر آشنایی نداشته باشد. وَ انْ تَکنِ الْامْوالُ لِلتَّرْک جَمْعُها فَما بالُ مَتْروک بِهِ الْمَرْءُ یبْخَلُ‏ اگر مال و ثروت دنیا آخرش برای گذاشتن و رفتن است، چرا انسان تا زنده است بخل و امساک داشته باشد؟! چرا تا زنده است جود و بخشش نکند، کمک و دستگیری نکند؟! وَ انْ تَکنِ الْابْدانُ لِلْمَوْتِ انْشِئَتْ‏ فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّیفِ فِی اللهِ افْضَلُ‏ اگر این بدنهای ما عاقبت می‏‌میرند و هرچه هم خودمان را از شمشیرها دور نگه داریم آخرش یک تب، یک میکروب ما را از بین می‌برد، آری اگر این بدن برای مردن است پس چه از این زیباتر که این بدن در راه خدای متعال قطعه قطعه بشود. حالا شما حالت روحی این کسی را که این شعرها را با خودش زمزمه می‌کند مجسم بکنید آن وقتی که عملًا دارد در کربلا بدنش قطعه قطعه می‌شود. درست حالت انسانی است که خودش را در اختیار یک آرایشگر قرار داده است و آرایشگر دارد او را زیبا می‌کند. او وقتی که می‌بیند این خون که عاقبت روی زمین می‏ریزد اکنون دارد در راه خدا می‏ریزد، این پیشانی در راه خدا شکاف می‌خورد، این سینه در راه خدا تیر زهرآلود در آن فرو می‌رود، [احساس زیبایی می‌کند.] در قسمت مقدّم بدنش، شمردند صدها اثر زخم از تیر و نیزه و غیر اینها بود؛ یعنی صدها افتخار، صدها زینت، صدها مدال بر سینه حسین چسبیده بود. برای او زینت است، افتخار و مدال است. از نظر آن دیگری جنایت است. او جنایت می‌کند، جنایت او برای این شخص که برادری می‌کند افتخار و مدال است.... 🌱 @mahdihoseini_ir |
🌱 آن لحظات آخر را اباعبدالله دارد طی می‌کند. آنجا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینی بود آن را «گودال قتلگاه» نامیده‌اند؛ نقطه‌ای بود که وقتی حضرت اندکی از آن دور می‌شدند [اهل بیت‏] ایشان را نمی‏دیدند و از حالشان آگاه نبودند. 😭😭😭 لحظات آخر است. آنچنان زخمهای زیاد، رفتن خون و تشنگی بر حضرت غلبه کرده است که دیگر قدرت بپاخاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است. دشمن می‌خواهد به خیام حرمش بریزد، جرأت نمی‌کند، می‌گوید نکند حسین حیله جنگی به کار برده، چون می‌دانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدی نمی‌تواند در مقابل او مقاومت کند. یک کسی می‌خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا کند، جرأت نمی‌کند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردی است غیور، غیرة الله است، محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگی او به خیام حرمش ریخته‏ اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به طرف خیام حرم اباعبدالله هجوم آورد. حضرت احساس کرد. با زحمت روی کنده‌های زانو بپا ایستاد، ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خودش. فریاد مردانه‏‌اش در آن وادی بلند شد (آنجا هم دم از غیرت و حرّیت می‌زند) : وَیلَکمْ یا شیعَةَ آلِ ابی سُفْیانَ! انَا اقاتِلُکمْ وَ انْتُمْ تُقاتِلونَنی وَ النِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ‏ 😒ای خودفروختگان به آل ابی سفیان! با من می‏جنگید و من با شما می‏جنگم، زن و بچه چه تقصیری دارند؟! کونوا احْراراً فی دُنْیاکمْ‏ اگر خدا را نمی‌شناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفی که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت؟! حرّیت و آزادیتان کجا رفت؟! 😭😭😭😭 🏴 🌱 @mahdihoseini_ir |
حال امام حسین (ع) در صحرای کربلا و روز ما می‌بینیم نه تنها امام صادق چنین شهادتی می‌دهند، بلکه برای افراد دشمن که در صحنه کربلا بودند همین قضیه از روی آثار ظاهری که در امام حسین می‌دیدند روشن شد. یکی از کسانی که جزء افراد عمر سعد است و قضایا را نقل کرده، درباره امام حسین می‌گوید: فَوَ اللهِ ما رَأیتُ مَکثورآ قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أهْلُ بَیتِهِ وَ أصْحابُهُ أرْبَطَ جَأْشآ مِنْهُ. یعنی به خدا قسم من مصیبت زده‌ای که فراوان بر او بلایا و شداید هجوم آورده باشد و فرزندانش و خاندانش و اصحاب بزرگوارش کشته شده باشند مانند این مرد اینقدر قوی القلب ندیده‌ام. این شخص این جمله را در لحظه‌ای گفته است که همه یاران حضرت شهید شده بودند و حضرت تنهای تنها بود. شخص دیگری که در صحنه کربلا تماشاچی بوده و می‌خواسته خبرنگاری کند بالاتر از این گفته. این شخص گویا در آخر کار دلش به رحم آمد. رفت پیش عمر سعد و گفت: پسر سعد! تو که می‌دانی چیزی از عمر حسین بن علی که الآن در آن گودال افتاده باقی نمانده، من از تو فقط یک خواهش دارم، اجازه بده مقداری آب به او برسانم. عمر سعد اجازه داد. او مقداری آب تهیه کرد. وقتی که می‌آمد آن لعین ازل و ابد را دید. گفت: کجا می‌روی؟ جواب داد: می‌خواهم به حسین بن علی آب برسانم. 😭😭😭فورا سر حضرت را که مخفی کرده بود نشان داد و گفت: کار تمام شد. 💔حال، این شخص که اینقدر تحت تأثیر احساسات بوده می‌گوید : فَوَ اللهِ ما رَأیتُ قَتیلاً مُضَمَّخآ بِدَمِهِ أحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أنْوَرَ وَجْهآ، وَ لَقَدْ شَغَلَنی نورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هَیئَتِهِ عَنِ الْفِکرِ فی قَتْلِهِ یعنی آن درخشانی چهره آنچنان مرا مجذوب کرد که یادم رفت درباره کشته شدنش فکر کنم.... 🌱 @mahdihoseini_ir
مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب ساخت. ولی در عین حال از وظایف خودش غافل نیست. پرستاری زین العابدین به عهده اوست؛ نگاه کرد به زین العابدین، دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کأنّه می‌خواهد قالب تهی کند؛ فوراً بدن اباعبدالله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین: «یابْنَ اخی!» پسر برادر! چرا تو را در حالی می‌بینم که می‌خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟ 😭😭💔💔 فرمود: عمه جان! چطور می‌توانم بدنهای عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟ زینب در همین شرایط شروع می‌کند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین. ام ایمَن زن بسیار مجلّله‌‏ای است که ظاهراً کنیز خدیجه بوده و بعداً آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است؛ کسی است که از پیغمبر حدیث روایت می‌کند. این پیرزن سالها در خانه پیغمبر بود. روایتی از پیغمبر را برای زینب‏ نقل کرده بود ولی چون روایت خانوادگی بود یعنی مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یک روز در اواخر عمر علی علیه السلام برای اینکه مطمئن بشود که آنچه امّ ایمن گفته صددرصد درست است، آمد خدمت پدرش: یا ابا! من حدیثی اینچنین از امّ ایمن شنیده‌ام، می‌خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین‌طور است؟ همه را عرض کرد. پدرش تأیید کرد و فرمود: درست گفته‌ امّ ایمن، همین‌طور است. زینب در آن شرایط این حدیث را برای امام زین العابدین روایت می‌کند. در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‌ای دارد، مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت. پسر برادر! از جدّ ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا، که اکنون جسد او را می‌بینی، بدون اینکه کفنی داشته باشد دفن می‌شود و همین جا، قبر حسین، مطاف خواهد شد. بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه‏ که زیارتگه رندان جهان خواهد بود آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود، زینب برای امام زین العابدین روایت می‌کند. ، حماسه حسینی، ج ۱، ص۳۸۳ 🏴 @mahdihoseini_ir
تجلی زینب (س) از عصر عاشورا از عصر عاشورا زینب تجلی می‌کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین (سلام الله علیه) است که در این وقت به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلی پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقی بماند، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولی بعد خودشان گفتند: «انَّهُ لِما بِهِ» این خودش دارد می‌‏میرد. و این هم خودش یک حکمت و مصلحت خدایی بود که حضرت امام زین العابدین‏ بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن علی باقی بماند. یکی از کارهای زینب پرستاری امام زین العابدین است. در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایی (شتر یا قاطر یا هر دو) که پالانهای چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه‌‏ای روی پالانها نگذارند، برای اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهشی کردند که پذیرفته شد. آن خواهش این بود: «قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ الّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی‏ مِصْرَعِ الْحُسَینِ» گفتند: شما را به خدا حالا که ما را از اینجا می‌برید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید برای اینکه می‌خواهیم برای آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظی کرده باشیم. 😭😭 در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیماری، پاهای مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند؛ دیگران روی مرکب آزاد بودند. وقتی که به قتلگاه رسیدند، همه بی‏‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب (سلام الله علیها) خودش را به بدن مقدس اباعبدالله می‌رساند، آن را به یک وضعی می‌بیند که تا آن وقت ندیده بود: بدنی می‌بیند بی‏‌سر و بی‌‏لباس؛ با این بدن معاشقه می‌کند و سخن می‌گوید: «بِأبِی الْمَهْمومِ حَتّی‏ قَضی‏، بِأبِی الْعَطْشانِ حَتّی‏ مَضی‏». آنچنان دلسوز ناله کرد که‏ «فَأَبْکتْ وَاللهِ کلَّ عَدُوٍّ وَ صِدِّیقٍ» یعنی کاری کرد که اشک دشمن جاری شد، دوست و دشمن به گریه درآمدند. ، حماسه حسینی، ج۱، ص۳۸۲ @mahdihoseini_ir
: روز یازدهم محرم ـ ظاهرآ بعد از ظهر ـ اسرا را حرکت دادند در حالی که شبِ گذشته شب بسیار سختی بوده است، خیمه‌های اینها را آتش زده بودند، نه مسکنی، نه مأوایی، نه قافله‌سالاری، نه غذایی، نه آبی و نه لباسی. مرکبهایی که برای اینها تهیه کرده بودند و شترهایی که آوردند، پالان داشتند ولی جهاز نداشتند یعنی پالانهای چوبی داشتند، مخصوصآ برای اینکه این اسرا بیشتر آزار ببینند. عَلی بَعیرٍ بِغَیرِ وِطاءٍ (تعبیر سید بن طاوس است). «وطاء» آن جامه‌هایی را می‌گویند که روی پالان حیوان می‌اندازند که وقتی انسان سوار می‌شود ناراحت نشود و الّا چوب و مانند آن معلوم است که خودش یک زجر است. آمدند و اینها را سوار کردند. اسرا در تمام شب به دستور قبلی اباعبدالله که فرمود از جای خودتان بیرون نیایید، و زینب خیلی مراقب بود متفرق نشوند، بیرون نیامده بودند و نمی‌توانستند برای زیارت اجساد شهدای خودشان بیرون بیایند، ولی همین که اینها را حرکت دادند ـ تعبیر سید بن طاوس که مقتل نوشته است این است ـ مثل اینکه همه یک آرزویی دارند؛ نمی‌گوید که زینب گفت یا امّ کلثوم گفت یا زین‌العابدین گفت یا فلان طفل گفت، می‌گوید: «فَقُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا مَرَرْتُمْ بِنا اِلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ» یعنی تمام زنها یکصدا گفتند: شما را به حق خدا قسم، حالا که می‌خواهید ما را از این سرزمین ببرید، از کنار خوابگاه عزیزان ما ببرید، می‌خواهیم برای آخرین بار با بدنهای عزیزان خودمان خداحافظی کنیم. این خواهش مورد قبول واقع شد. اینها را سوار کردند. چند قدمی بیشتر فاصله نبود. تا اینها را آوردند و چشم اینها به بدنهای مقدس افتاد، همه بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین پرتاب کردند. هر زنی به سراغ عزیزی از عزیزانش رفت. زینب (سلام الله علیها) پسری در کربلا دارد. در روز این پسر شهید می‌شود. زینب حتی از خیمه بیرون نمی‌آید که برای پسر خودش یک بیتابی خاصی کرده باشد. یکی برای جناب علی‌اکبر بیرون آمده است و یکی برای خود اباعبدالله. اینجا هم هیچ فکر نمی‌کند که فرزندی دارد، همه‌اش متوجه برادرش است، می‌رود بدن مقدس اباعبدالله را از لابلای شمشیر شکسته‌ها، نیزه شکسته‌ها، سنگها، کلوخها، وضعهای عجیب بدنها پیدا کند. او آشنا بود، می‌شناخت. در مقاتل چنین نوشته‌اند: «فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ.» این بدن مقدس را در بغل می‌گیرد، یک نوحه و زاری‌ای می‌کند که نوشتند: «فَقَدْ أَبْکتْ وَ اللهِ کلُّ عَدُوٍّ وَ صَدیقٍ» دوست و دشمن به گریه درآمد. آنجا بود که به خود اجازه داد ناله کند، صدا زد: "بِأبِی الْمَهْمومِ حَتّی قَضی، بِأبِی الْعَطْشانِ حَتّی مَضی"😭😭 🏴 @mahdihoseini_ir
ما حالا جوانیم، این حرفها چیست...🤦🏻‍♂ دنیا دائما به تو خبر می‌دهد و وعده می‌دهد که در آینده بر جسم تو ابتلائاتی وارد می‌شود. مثلا تو در آینده پیر خواهی شد، ریشت سفید خواهد شد، نور چشمت و قوه سامعه‌ات ضعیف خواهد شد و تمام قوایت به تحلیل خواهد رفت. از حالا مرتبا اعلام می‌کند و همه را نشان می‌دهد، به صورتی که انسان شک نمی‌کند. یعنی الان که این جسم سالم است و این قوّتها کاستی نگرفته است باید عمل کرد، در آینده نخواهی توانست. اگر بخواهی خودت را فریب بدهی و بگویی در آینده عمل می‌کنم، پیشاپیش به تو اطلاع می‌دهد که در آینده دیگر این امکانات و این قوه و قدرت وجود ندارد. نگو «ما حالا جوانیم، این حرفها چیست»، در جوانی کار کن که در پیری دیگر نمی‌توانی، بعد از پیری هم که دیگر مردن است. آشنایی با قرآن، ج ۱۲، ص ۱۰۸ و ۱۰۹📚 @mahdihoseini_ir |🌱
💔 چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است‏! راوی گفت : در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین میکوبد. در همین حال «فَشَهِقَ شَهْقَةً فَماتَ» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه می‌آورد. خیلی عظیم و عجیب است : وقتی که قاسم می‌خواهد به میدان برود، از اباعبدالله خواهش می‌کند. اباعبدالله دلش نمی‌خواهد اجازه بدهد. وقتی که اجازه می‌دهد، دست به گردن یکدیگر می‌اندازند، گریه می‌کنند تا هر دو بیحال می‌شوند. اینجا منظره برعکس شد؛ یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند درحالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون می‌بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد. 😭😭 ، شب ششم @mahdihoseini_ir
: مردی به نام مسلم ـ که بنّا و گچکار بوده و علی‌الظاهر آدم غریب و بی‌خبری بوده ـ می‌گوید : «در دارالاماره کوفه مشغول گچکاری بودم که ناگهان دیدم در شهر غلغله‌ای شد.» از کسی که زیر دستش کار می‌کرده می‌پرسد: «چه خبر است؟» می‌گوید: «تو عجب مرد بی‌خبری هستی! یک خارجی خروج کرده و لشکریان خلیفه او را کشته‌اند و اکنون خاندان او را وارد شهر می‌کنند. مردم به استقبال آنها شتافته‌اند و شادی می‌کنند.» می‌پرسد: «این خارجی چه کسی بوده؟» جواب می‌دهد: «حسین بن علی بن ابی طالب.» این مرد منقلب می‌شود و با مشتهای پر از گچ به سر خودش می‌زند و می‌گوید: «سبحان‌الله، کار دنیا به کجا رسیده؟! فرزند پیغمبر را شهید می‌کنند و بعد می‌گویند یک طغیانگر و خارجی را از بین بردیم.»😭😭💔 بعد می‌گوید: «کار را رها کردم، آمدم ببینم چه خبر است. به نقطه‌ای رسیدم که دیدم مردم چیزی را با اشاره به یکدیگر نشان می‌دهند. وقتی خوب نگاه کردم دیدم سر مقدس اباعبدالله را به یکدیگر ارائه می‌کنند.» در اینجا تعبیرش این است: «هُوَ رَأسٌ قَمَری زُهَری.» یعنی سری بود ماه‌مانند و درخشان. در ادامه می‌گوید: فَاِذآ بِعَلی بْنِ الْحُسَینِ عَلی بَعیرٍ یضْلَعُ بِغَیرِ غِطاءٍ. ناگهان چشمم افتاد به علی بن الحسین، دیدم او را سوار بر شتری کرده‌اند که جهاز ندارد در حالی که یک پایش هم می‌لنگد. وقتی مردی غریب، مانند مسلم، از دیدن این اوضاع اینچنین منقلب می‌شود، پس زینب سلام‌الله علیها از دیدن سر برادر چه حالی پیدا می‌کند که این اشعار را می‌خواند : 😭یا هِلالا لَمَّا اسْتَتَمَّ کمالا غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدی غُروبآ.... [ای هلال ماه نو که تا بسر حد کمال رسید، خسوف اورا غافلگیر کرد و غروب نمود] @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 😔و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم
🏴 آن لحظات آخر را اباعبدالله دارد طی می‌کند. آنجا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینی بود آن را «گودال قتلگاه» نامیده‌اند؛ نقطه‌ای بود که وقتی حضرت اندکی از آن دور می‌شدند [اهل بیت‏] ایشان را نمی‏دیدند و از حالشان آگاه نبودند. 😭😭😭 لحظات آخر است. آنچنان زخمهای زیاد، رفتن خون و تشنگی بر حضرت غلبه کرده است که دیگر قدرت بپاخاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است. دشمن می‌خواهد به خیام حرمش بریزد، جرأت نمی‌کند، می‌گوید نکند حسین حیله جنگی به کار برده، چون می‌دانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدی نمی‌تواند در مقابل او مقاومت کند. یک کسی می‌خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا کند، جرأت نمی‌کند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردی است غیور، غیرة الله است، محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگی او به خیام حرمش ریخته‏ اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به طرف خیام حرم اباعبدالله هجوم آورد. حضرت احساس کرد. با زحمت روی کنده‌های زانو بپا ایستاد، ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خودش. فریاد مردانه‏‌اش در آن وادی بلند شد (آنجا هم دم از غیرت و حرّیت می‌زند) : وَیلَکمْ یا شیعَةَ آلِ ابی سُفْیانَ! انَا اقاتِلُکمْ وَ انْتُمْ تُقاتِلونَنی وَ النِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ‏ 😒ای خودفروختگان به آل ابی سفیان! با من می‏جنگید و من با شما می‏جنگم، زن و بچه چه تقصیری دارند؟! کونوا احْراراً فی دُنْیاکمْ‏ اگر خدا را نمی‌شناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفی که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت؟! حرّیت و آزادیتان کجا رفت؟! 😭😭😭😭 (ع)🏴
▪️🍃 من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعا از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که می‌خواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه اباعبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمی‌کند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ.... 😭😭😭💔💔💔
در باب سکینه (رقیه (س)) این چنین فرمودند : این طفل به قدری به اباعبدالله علاقه‌مند بود و پدر بزرگوارش را دوست داشت که اظهار علاقه‏‌های او در تاریخ به شدت منعکس شده است. برای اباعبدالله از نظر الهی یک امتحان بسیار بزرگی بود وقتی که احساس می‌کرد که باید از طفلی که اینقدر برای او عزیز است و اینقدر آن طفل او را دوست می‏‌دارد جدا بشود. در یکی از وداع‌ها اباعبدالله آمدند و این طفل گریه می‌کرد، اشعاری به حضرت نسبت داده‌اند : سَیطولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی‏ مِنْک الْبُکاءُ اذِ الْحَمامُ دَعانی‏ لاتُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِک حَسْرَةً مادامَ مِنِّی الرّوحُ فی جُثْمانی‏ فَاذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلی‏ بِالَّذی‏ تَأْتینَهُ یا خیرَةَ النِّسْوانِ‏ [1] فرمود: دخترکم! فعلًا گریه نکن، تو بعدها گریه‌های طولانی داری، فرصتهای زیادی برای گریه داری. تا من زنده هستم تو گریه نکن، گریه‌‏ات را بگذار برای بعد از رفتن من. 😭بعد فرمود: «لاتُحْرِقی قَلْبی بِدَمْعِک حَسْرَةً» مگر نمی‌‏دانی که این دانه‏‌های اشک تو آتش به دل پدرت می‌زند. مادامی که روح در بدن من هست مرا با این اشکها آتش نزن، وقتی من کشته شدم آن وقت اختیار با توست، هرچه دلت می‌خواهد گریه کن. 📖استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج 5، ص33 1)ینابیع‏ المودّة، ج 2/ ص 172 (س) پنجم