آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 🚶♂عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ای
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
😅حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خندهاش گرفت و سر به سرم گذاشت : «واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پسفردا شب عروسیمونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو میرسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟»
📲صدایش قطع و وصل میشد و به سختی شنیدم که پاسخ داد : «جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد : «بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشینشون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبالشون.»
🍃اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید : «نرجس! بهم قول بده #مقاوم باشی تا برگردم!»
انگار اخبار #آمرلی به گوشش رسیده بود و دیگر نمیتوانست نگرانیاش را پنهان کند که لحنش لرزید : «نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!»
💔با هر کلمهای که میگفت، تپش قلبم شدیدتر میشد و او عاشقانه به فدایم رفت : «بهخدا دیشب وقتی گفتی خودتو میکُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد : «مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!»
✨گوشم به #عاشقانههای حیدر بود و چشمم بیصدا میبارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد : «به حیدر بگو دیگه نمیتونه از سمت #تکریت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»...🚨
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓 #استوری_کلیپ | واكنش رهبرانقلاب وقتی در #قرآن اهدایی به خانواده شهید، نام خودشان را سهوا به جای نام شهید سیدعلی هاشمی مينويسند...
@mahdihoseini_ir
#امام_حسین(علیهالسلام):
لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدی، فَیَمْلاَءُها عَدْلاً وَ قِسْطاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، کَذلِکَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه ِصلی الله علیه و آله یَقُول.
اگر از دنیا بجز یک روز باقی نمانده باشد، خـداوند آن روز را طـولانی خواهـد کـرد تا اینکه مردی از خاندان من ظهور کند، و دنـیا را پـر از عـدل و داد کند همانگونه که از ظلم و ستم پر شده است، از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین شنیدم.
📚 بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۱۳۳
#امام_زمان(عج)🕊
@mahdihoseini_ir
7.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بازتاب گسترده رزمایش اقتدار نیروی دریایی سپاه در شبکههای ضد ایرانی فارسی زبان!
▪️بیبیسی: ایران با این مانور به آمریکا نشان میدهد که هنوز قدرت منطقهای هست و تسلط کامل بر خلیج فارس و تنگه هرمز دارد.
▪️اینترنشنال: ایران توانسته هژمونی موفق منطقهای ایجاد کند و آبهای خلیج فارس را به طور کامل به کنترل خود درآورد!
▪️ایران با دکترین جنگی خود قدرت بازدارندگی آمریکا را دچار تحلیل کرده است!
@mahdihoseini_ir
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی مادر شهید، رئیسجمهور را شام دعوت میکند...
🔹آقای رئیسی دیشب مهمانِ خانوادۀ شهیدان خالقیپور بود.
@mahdihoseini_ir
فکر می کنید گزینه ی چهارم سردار حاجی زاده چی میتونه باشه!؟
سردار حاجی زاده: به زودی چیزی غیر از موشک و پهپاد و هسته ای روی میز میگذاریم!
@mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفدهم 😅حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمیتوانستم جواب سلامش را بد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
😔و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
🔰انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید : «نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💔و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
✨لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
🚚آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
🛍همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
🎀حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
😭به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت : «کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم : «خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد : «عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
😔شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید : «نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد : «داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
🍃فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد : «نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد : «آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
‼️نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند : «فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد : «فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahdihoseini_ir🕊🌹
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هجدهم 😔و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم
🏴
آن لحظات آخر را اباعبدالله دارد طی میکند. آنجا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینی بود آن را «گودال قتلگاه» نامیدهاند؛ نقطهای بود که وقتی حضرت اندکی از آن دور میشدند [اهل بیت] ایشان را نمیدیدند و از حالشان آگاه نبودند.
😭😭😭
لحظات آخر است. آنچنان زخمهای زیاد، رفتن خون و تشنگی بر حضرت غلبه کرده است که دیگر قدرت بپاخاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است.
دشمن میخواهد به خیام حرمش بریزد، جرأت نمیکند، میگوید نکند حسین حیله جنگی به کار برده، چون میدانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدی نمیتواند در مقابل او مقاومت کند. یک کسی میخواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا کند، جرأت نمیکند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردی است غیور، غیرة الله است، محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگی او به خیام حرمش ریخته اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به طرف خیام حرم اباعبدالله هجوم آورد.
حضرت احساس کرد. با زحمت روی کندههای زانو بپا ایستاد، ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خودش. فریاد مردانهاش در آن وادی بلند شد (آنجا هم دم از غیرت و حرّیت میزند) : وَیلَکمْ یا شیعَةَ آلِ ابی سُفْیانَ! انَا اقاتِلُکمْ وَ انْتُمْ تُقاتِلونَنی وَ النِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ
😒ای خودفروختگان به آل ابی سفیان! با من میجنگید و من با شما میجنگم، زن و بچه چه تقصیری دارند؟!
کونوا احْراراً فی دُنْیاکمْ اگر خدا را نمیشناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفی که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت؟! حرّیت و آزادیتان کجا رفت؟!
😭😭😭😭
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
#محرم
#امام_حسین(ع)🏴
بعد از اینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای
گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین...