eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام شبتون بخیر دوستان عزیز، مهمانان شهید مهدی حسینی اِن شاءالله صبح عازم نجف و کربلا هستم دعاگوی جمیع شما هم حتما خواهم بود. مجموعه رو اِن شاءالله برگشتم از شنبه ۱۸ شهریور ادامه خواهم داد‌. التماس دعا 🌱
🏴 دیشب ۱۴۰۲.۰۶.۱۲ به نیابت همگی شما عزیزان قدم برداشتم💐
📖برشی از کتاب انسان ۲۵۰ ساله @mahdihoseini_ir
عمود ۱۳۳۵🏴 ۱۴۰۲
تقدیر از خانواده شهیدان مهدی حسینی و مصطفی صدرزاده در موکب شباب المقاومه @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰همه ما اشتباه فکر می‌کنیم، چه آنها که سفر اربعین را به دلیل حذف هزینه‌های اسکان و خوراک کم‌هزینه می‌دانند و چه آنهایی که در طول سال برای همه این امور هزینه می‌پردازند تا به این زیارت مشرف شوند. برای سفر من و شما به کربلا هزینه‌های سنگینی پرداخت شده... 🌱 🏴 @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 چرا اینجوری امام حسین علیه‌السلام، دنیا رو ریخته به هم؟ ✘ قراره چی بشه بعد اربعین؟ @mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از غم انگیزترین وداع ها به همراه مناجات (ع) 📹 برگشت از به مهران/ سه شنبه شب @mahdihoseini_ir
(ع): عِبادَ اللّه ِ! زِنُوا أَنْفُسَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُوزَنُوا،وَحـاسِبُوها مِـنْ قَبْـلِ أَنْ تُحـاسَبُوا، وَ تَنـَفَّسُوا قَبْـلَ ضِيـقِ الْخِنـاقِ وَانْقادُوا قـَبْلَ عُنـْفِ السِّياقِ اى بندگان خدا! پيش از آنكه سنجيده شويد خويشتن را بسنجيد و پيش از آنكه به حسابتان رسيدگى شود حساب خود را تسويه كنيد، پيش از آنكه گلويتان بسته شود و نفس به شماره افتد تنفس كنيد و قبل از آنكه شما را به زور برانند خود به راه افتيد. 📚 نهج البلاغه، الخطب، ۸۹ @mahdihoseini_ir
👓 پروفسور هستن یکی از مدیران پروژه موتور جستجوی بینگ مایکروسافت و از مدیران پیاده‌ساز معماری هوش مصنوعی در زمینه طبقه‌بندی اتوماتیک کالاهای آمازون! ❗️ اینجور نخبه‌ها که قله علمی و فناوری هستن و بر می‌گردند ایران تا به کشور خدمت کنند، باید برجسته بشوند تا طرف فکر نکنه نخبه فقط است که از نظر علمی و دانشگاهی هم اعجوبه خاصی نبود! ✍ توییتر طلاب 🏴 @mahdihoseini_ir
قدر این زیارت رفتن های بی خطر و در امنیت رو بدونید روح حاج قاسم و ابومهدی و همه شهدای مدافع حرم و شاد @mahdihoseini_ir
: هر بار سر نماز رفتی، بگو خدایا تا کِی من هیچی از تو نفهمم؟ «سُبحانَ ربّیَ الأعلی وَ بِحَمدِه». ولی من نمی‌فهمم. من تو را نمی‌شناسم. من هنوز تو را ندیدم. من هنوز تو را ندیدم. گفته‌اند سر نماز می‌چشانی مزۀ ملاقات را، تا انسان مشتاق ملاقات بشود. من سر نماز هیچ چیزی از تو نمی‌فهمم تا کِی. اینقدر نماز بخوان و در هر سجده بگو هنوز هیچ چیز نفهمیده‌ام. ملاقات خدا هدف است. «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ»؛ تو زجر می‌کشی. چه زجری در حرکتت به سوی خدا آنگاه خدا را ملاقات می‌کنی. به این ملاقات بیاندیشید... @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_پنجم 🌙ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خ
✍️ 🚶‍♂️از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید : «همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید : «پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 🍃از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد : «خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید : «یوسف بهتره؟» 😔در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد : « نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 🔸سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت : «دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» 😢اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم : «می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد : «اوضام خیلی خرابه!» 💔و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد : «ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد : «نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم : «دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» ▪️سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد : «انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد : « با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. 💣در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد : «تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد : «بلدی باهاش کار کنی؟» ‼️من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت : «نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 😓و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت : «هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. ✔️این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد : «ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت؛ او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. 🌷عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد : «دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
ازش پرسیدم اهل آلمانی گفت بله گفتم: عکس رهبر مارو پرچم شما؟! با حالتی از شادی گفت: امام خامنه ای رهبر ماست... این صحنه ها در ‎پیاده روی نشون میده، این فقط یه تجمع مذهبی صرف نیست، بلکه صدرصد پیامدهای سیاسی رو به جهان مخابره میکنه.. @mahdihoseini_ir
(ع): ذَوُوا العُيُوبِ يُحِبُّونَ إِشاعَةَ مَعايِبِ النّاسِ لِيَتـَّسِعَ لَهُمُ الْعـُذْرُ فى مـَعايِبِهِمْ رسوايانِ آلوده، پخش و شيوع عيب‌هاى مردم را دوست دارند تا براى بدنامی‌هاى خود زمينه عذرتراشى داشته باشند. 📚 غررالحكم ۱: ۴۰۷ فصل ۳۲ ح ۳۷ ‌@mahdihoseini_ir
حجت تمام❗️ امام حسین حتی در روز عاشورا هم نگران بودند... 🏴زمانی که امام به گودی قتلگاه می افتند و بانوان حرم سوی ایشان می‌آیند امام تذکر می‌دهند مراقب باشید که گردن هایتان را خراش ندهید «منبع: دانشنامه (ع)، ج6، ص 57» 🏴عصر امام خطاب به زنان حرم می‌فرماید، موقع حمله دشمن چادرها را محکم به کمر گره بزنید که موقع فرار چادر از سرتان شل نشود. «منبع:مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۵۸» ✍️ دختران انقلاب @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_ششم 🚶‍♂️از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر ل
✍️ 🌷عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 🔸از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم : «پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد : «یه شیشه آب میاری؟» 😔بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد : «برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 🍼وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. 👌دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. 🚶‍♂دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم : «یه ساعت استراحت کن بعد برو!» ✨انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد : «فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» ✍و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید.... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
(ع): أحَبُّ الأعمالِ إلى اللّه ِ عزّ و جلّ في الأرضِ الدُّعاءُ محبوب‌ترين كارها نزد خداوند عزّ و جلّ در زمين، كردن است.
مكارم الأخلاق: ج ۲، ص ۹، ح ۱۹۸۵
@mahdihoseini_ir
(عليه‌‏السلام): لايَقِلُّ عَمَلٌ مَعَ تَقْوى وَ كَيْفَ يَقـِلُّ ما يُتقَبَّلُ كارى كه با تقوا همراه باشد اندك نيست؛ چگونه آنچه مقبول خـدا قرار گرفته، انـدك محسـوب شـود. 📚 تحف العقول، ص ۳۱۸ @mahdihoseini_ir
اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا ، که مٰا را ” دیر “ به حُسَین(ع) رِساند ... 😭 🌹
فرض کنید دختر یک خانواده‌ی ثروتمند هستید در تبریز، با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همان طلبه ی ساده راهی نجف می شوید. گرما وغربت شهر نجف را درنظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند میمیرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی میمیرد.. دوباره فرزند میدهد دوباره… این در حالیست که فقر گریبانتان را گرفته، در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب! همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر می برد،علامه درباره ایشان گفته بودند: من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم! و نیز گفته‌اند: اگر صبر حیرت‌انگیز نبود من نمی توانستم ادامه تحصیل بدهم.. علامه در جایی فرموده بودند: ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام را میشنیدم! 🌱 @mahdihoseini_ir
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_هفتم 🌷عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده
✍️ در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 🔺پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد : «خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 😢چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد : « و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» ✔️سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند : «بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 😥با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد : «شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید.... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🕊🌹
(ص): مَنِ اشْتاقَ اِلَى الجَنَّةِ سارَعَ اِلَى الْخَيراتِ، وَ مَنْ خافَ النّارَ تَرَكَ الشَّهَـواتِ، وَ مَنْ تَرَقَّبَ الْمَوتَ اَعْرَضَ عَنِ اللَّذّاتِ، وَ مَنْ زَهِدَ فىِ الدُّنيا هانَتْ عَلَيهِ المُصيباتُ. هركس مشتاق بهشت باشد، براى انجام كارهاى نيك می‌شتابد، هركس از آتش دوزخ بيمناك باشد، شهوت‌ها را رها می‌كند، هركس چشم به راه مـرگ باشـد، از لذّتهـا اعراض (رویگردانی) مى كند و هركس در دنيا پارسايى پيشه كند، مصيبتها براى او آسان می‌گردد. 📚 مكارم الاخلاق، ص ۴۴۷ ‌@mahdihoseini_ir