eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃اطلاع رسانی کنید مراسم دومین شهادت آقامهدی حسینی همه ی شما دعوتید... تهران / پنج شنبه ۱۲ مهر ماه «مسجد رضوان»
🍃اطلاع رسانی کنید مراسم دومین #سالگرد شهادت آقامهدی حسینی همه ی شما دعوتید... تهران / پنج شنبه ۱۲ مهر ماه «مسجد رضوان»
هدایت شده از آقا مهدی
🍃اطلاع رسانی کنید مراسم دومین #سالگرد شهادت آقامهدی حسینی همه ی شما دعوتید... تهران / پنج شنبه ۱۲ مهر ماه «مسجد رضوان»
هدایت شده از آقا مهدی
🍃اطلاع رسانی کنید مراسم دومین #سالگرد شهادت آقامهدی حسینی همه ی شما دعوتید... تهران / پنج شنبه ۱۲ مهر ماه «مسجد رضوان»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انجام وظیفه دشوار است .. گفتاری از آقاسید مرتضی آوینی شهادت @ir_hoseini
آقا مهدی
قدم هایم یاری نمی کند. سنگین شده است پاهایم. التماسشان میکنم با من بیایند. راه دوری نیست تا معراج. بیایید تا پرواز عاشقانه را نشانتان دهم. آن روز خودم خواسته بودم. خواسته بودم وقتی برمی گردد، همان چشم های زیبایی که دلم را می برد، مرا نظاره کند. بسته نباشد، یا اصلا رخش چون ماه چهارده باشد نه هلال اول ماه. منتظرم، بی بی که مرا دست خالی برنمی گرداند. حتما ماه من، کامل است. سرم را به شیشه ماشین تکیه داده ام و صورتش آمده توی نظرم. نشسته بودیم توی ماشین و داشت رانندگی میکرد. گاهی هم نگاهمان گره میخورد به هم. آن وقت با این گره، شعر می بافتیم و برای هم می سرودیم. ماشین که توی پستی بلندی های جاده بالا و پایین می رفت، می گفت این ماشین، بیت الماله. باید مراقبش باشیم. حالا اما تصویری نشانم داده اند از همان ماشین. دیگر هیچ شباهتی به قبلش ندارد. همه ترسم این است، نکند مهدی هم .... با صدای اطرافیان به خود می آیم. رسیده ایم معراج. به پاهایم نگاه میکنم _با من می آیید که؟ رسیدیم... گفتم، می خواهم تنها باشم. من و مهدی همه از اتاق رفتند بیرون. قدم برداشتم. به سختی، به سنگینی. اولین باری است که من و مهدی کنار هم هستیم ولی هر کدام تنها. این جور وقت ها زود بلند می شد می آمد کنارم. نگاهم می کرد. حالا منتظرم دستم را بگیرد و ببرد کنار پیکرش. با هم چشم بدوزیم به مهدی که حالا آسمانی شده. آسمانی رنگ نیلوفرها همان نیلوفرهایی که به پیکرش پیچیده اند. با هم پرچم را کنار می زنیم. از ته دل می خندد. از همان قهقهه های مستانه ای که وصفش را شنیده ام. حال هر دویمان با هم فرق دارد. این هم اولین بار است. مهدی میان کروبیان سیر میکند و من این جا روی زمین مانده ام، مانده ام بی رمق. نگاهم میکند و نگاهش میکنم. مثل همیشه او ساکت است و من آرام و شمرده برایش حرف می زنم _مهدی! من چه طوری تحمل کنم. اون شب یادته؟ سپردی بهم بلند گریه نکنم؟ یادته گفتی صبر! حالا آرومم کن لبخند می زند. انگار تکرار می کند _صبور باش خانومم، صبور... چهارمین 💔 @mahdihoseini_ir
﷽ . خیلی زینبی بود و نسبت به عمه ی سادات حساسیت خاصی داشت، همیشه می گفت : تا زمانی که به من احتیاج داشته باشند ، تو سوریه می مونم و از ناموس امام حسین (علیه السلام) پاسداری می کنم. یادم هست که می گفت با چند نفر از دوستانم با هم نشسته بودیم و در مورد سوریه صحبت می کردیم٬ اگر سوریه سقوط کرد چیکار کنیم؟ هر کدام از دوستان یه چیزی میگفت.یکی گفت میرم لبنان یکی عراق ، اون یکی ...هرکس یه جایی گفت٬ اما وقتی نوبت به مهدی رسید.لبخند همیشگی خودش زد گفت:«من ميرم حرم بی بی زینب دم در حرم میمونم.تا آخرین قطره خونم از حرم خانم پاسداری می کنم. . روز اول | پنجمین قمری شهید 🌷 . ادامه دارد...🚩 . س . شادی روحش 🌷