بسم الله الرحمن الرحیم🌱
.
بدن بیحرکت سلمان بود که روی زمین، غرق خون افتاده بود و لباسهایش را از تنش درآورده بودند. دهان و سرش پر از لختههای خون بود. صدای خسخس نفسهایش هنوز شنیده میشد. مهدی به سختی از جا بلند شد. حالا دیگر صدای نالهاش، ضجه شده بود. به هر سختی، بدن سلمان را روی دوش گرفت تا از معرکه بیرون ببرد.
صدای هلهله و کف و سوت تظاهرات کنندگان، فضا را پر کرده بود. از به زمین خوردن و برخاستن مهدی لذت میبردند. مهدی یک لحظه خوش را در صحرایی احساس کرد که دو لشکر جلوی هم هستند. انگار صدای لشکری را میشنید که هلهله میکنند تا صدای حسین(ع) را نشنوند. گوشهایشان آنقدر به شنیدن باطل عادت کرده و خو گرفته بود که دیگر صدای حق برایشان زجرآور بود.
چند قدم به سختی برداشت و گوشش را روی قلب سلمان گذاشت. صدای ضعیف ضربانش را که شنید، امیدش برای گامهای بعدی بیشتر شد، تا اینکه خورد زمین و دیگر چیزی نفهمید. وقتی به هوش آمد...
📲سفارش از طریق ایتا و تلگرام:
0919-76-79-144
@hosseini_ircontact
کتاب تمنای بی خزان خاطرات و زندگینامه شهید مدافع حرم مهدی حسینی
👈ارسال #رایگان کتاب به سراسر کشور
#تمنای_بی_خزان #شهید_مهدی_حسینی
راه حسینی@MahdiHoseini_IR #محدود