eitaa logo
آقا مهدی
3.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
95 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
Salim Moazenzade - Ya Fateme Man Oghde Del Va Nakardam (320).mp3
8.18M
▪️مادر چرا قدت خمیده... | مرحوم سلیم موذن زاده @mahdihoseini_ir
نازم ؛ به چشمِ یار که تیــرِ نگاه را بیجا هدر نکرد و به قلبم نشانه زد... 💔 🌱راه حسینی ادامه دارد ... 🆔 eitaa.com/mahdihoseini_ir 🆔 aparat.com/mahdihoseini_ir 🆔 facebook.com/shahidhoseini 🆔 instagram.com/mahdihoseini_ir
کسی که کودک گریان خود را راضی و آرام کند، خداوند در بهشت آنقدر به او می دهد تا راضی شود. (ص)| الفردوس، ج۳ 📲 @mahdihoseini_ir
بزرگترین ویژگی محمد ناظری این بود که در این سال‌ها از ابتدای انقلاب تاکنون هیچ تغییری در ایشان ایجاد نگردید. همیشه پرکار و در صحنه و هر جای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سخت‌ترین کار‌ها را به عهده می‌گرفتند. علی‌رغم جایگاه و سنشان همچنان در صحنه بوده و تا آخرین لحظات عمر مشغول به خدمت بودند. ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که محمد ناظری در آن شریک نبوده باشند. بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تاکنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم. در کلام | حاج محمد در کنار از شهدای لبنان/دفاع پرس 📲 @mahdihoseini_ir
زیبایی نه در جنگ بلکه در مقاومت است! 🖥 @mahdihoseini_ir | 💬Instagram-Eitaa-Aparat
‌در بساط عشـق؛ هر ڪس زحمتـش بالاتر است پیش زهـرا (س) مادرش شخصیتش بالاتر است... | 🖥 @mahdihoseini_ir | 💬Instagram-Eitaa-Aparat
🕊عاشقی دردسری بود نمی دانستیم... کسی به سوسن چیزی نگفته بود. اما تا ما رو دید همه چیز را فهمید و شروع کرد به گریه. کی؟ سوسنی که شش سال با محمد نامزد بود. از وقتی عروسی کردند نشده بود یک دفعه سر سفره بشقابشان دوتا باشد. سر سفره به شوخی و جدی به محمد می گفتند : تو بشین تا جای خانمت مشخص بشه. غیر از جبهه نشده بود یک مسافرت را محمد تکی برود؛ بدون سوسن. هنوز هم بعد از سی و یک سال اگر بروی سر کمد محمد، می بینی لباس هایش مرتب و منظم روی چوب لباسی آویزان است و تا شده توی بقچه ی خودش؛ کفشش، وسایل شخصی اش... سر همین عشق و علاقه ای که بین این ها بود، همه هوایشان را داشتند. وقتی هنوز جنگ شروع نشده بود و بچه ها سرشان به کار مغازه گرم بود، همین آقانصرالله وقتی که نوبت محمد می شد، از استراحت خودش می زد و به جایش می ایستاد مغازه. به محمد می گفت : شما برو به باغ یه سر بزن. بهش مستقیم نمی گفتند برو خانه ی نامزدت. ما یک باغ داشتیم نزدیک خانه ی پدری سوسن. می گفتند برو باغ، یعنی برو خانه ی نامزدت. بعد از شهادت محمد، خانمش پیش ما ماند و برنگشت. حتی بعد از چهلم محمد، پدر و مادرش آمدند ببرندش پیشوا. شوهرش که شهید شده بود بچه هم که نداشت می توانست برود اما خودش تصمیم گرفت پیش ما بماند رودسر، ما هم دوست داشتیم بماند. چند وقت بعد یکی از مسئولین گیلان ایشان را از حاج آقا خواستگاری کرد. حاج آقا هم رضایت داشت. گفت : من می شناسمش آدم خوبیه و می تونه سوسن رو خوشبخت کنه. موضوع را با خودش در میان گذاشتیم. اما مثل همان زمانی که خبر شهادت محمد را آوردند، زار زار شروع کرد به گریه. حاج آقا همان جا تلفن زد به پدرش. گفت چنین پیشنهادی شده و من هم خیلی موافقم، ولی خودش قبول نمی کند. بعد هم گوشی را داد به سوسن و گفت با پدرت صحبت کن. آنقدر منقلب بود که اصلا نتوانست با تلفن صحبت کند. هق هق گریه می کرد. تلفن از دستش افتاد. حاج آقا عروسش را بغل گرفت و نوازش کرد. گفت : تا خودم هستم کلفتی ت رو می کنم، حاج خانم هم هست، نگران هیچی نباش. غیر از آن، چندبار دیگر هم خواستگار داشت، اما خودش قبول نکرد. 📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| به روایت مادر معزز (ام الشهدا) 🖥 @mahdihoseini_ir
امام ظهور میکند و سر آخر جهان به نور وجودش منور میشود، میدانم ! اما جانمان به لبمان میرسد از این تاریکی به آن نور برسیم! و من نگرانم ، دلم میلرزد ، از اینکه ته چاه بمانم ، میترسم کم بیاوریم ، راستش را بخواهی غصه میخورم ! بغض میکنم ! مثل بچه ی گم شده به بازار، سرگردانم! غصه میخورم از اینکه اکثرمان غافلیم ، به خواب دنیا رفته ایم! سرگردانم از اینکه نمیدانم کدام راه به خدا میرسد ! میدانم آخرش سپید است ! درک دنیای معطرِ به عطرِ حجتِ خدا ، رایحه ای است که تنها نصیب صابرین میشود ، نصیب آن ها که تا آخر خط به پای یار میمانند!غم هجران ، آخرش به وصل یار می انجامد اما کجاست دلی که طاقت این ظلمت را داشته باشد ، دل ما طاقت فراق یار ندارد ، میسوزد! چون پروانه به گرد شمعی که نمیبیند! سینه ام تنگ شده ؛ تمام غم آینده ی پیش رو، به دلم نشسته ! غم آینده ی تاریک انسان ها ، من نور میخواهم ! اینجا ظلمت همه جا را فرا گرفته! یارانمان هر روز شهد شهادت مینوشند! یعنی جهان روز به روز از نعمت حضورشان بی نصیب تر میشود! و تاریک تر ... من میترسم از تاریکی ... 🖥 @mahdihoseini_ir |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل من... تنگ برای بغلت شد بابا وعدۀ آمدنت از چه غلط شد بابا؟ 🌹دختر عزیز ۱۳ ساله مون از اعضای کانال، برای حاج مَهدی و نغمه جان این کلیپ رو تهیه کردند. 🖥 @mahdihoseini_ir |
‼️معجزه سه شهید در زنده کردن مادر علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی در خاطره ای از معجزه شهدا می گوید: سال ۸۴ مادر زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، عزیز فوت کرد. ۴۵ دقیقه رویش را پوشاندند و حاج علی شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت. آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینه اش را بدهیم می توانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. پزشکش هم که جراح مغز متبحری بود گفت مادر فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. به سه شهید مخصوصا آقا مصطفی توسل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و رویش پارچه کشیده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیده ام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر تعریف کرد آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه ای که خانه های خرابه ای مشابه خانه های قدیمی قم داشت. در باغی باز شد مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همه آدم هایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمی دیدم. به مادر گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت می آییم... ✍خاطره مادر شهیدان پالیزوانی| دفاع پرس 🖥 @mahdihoseini_ir |
قدر قرآن را بدانیم| مرحوم مصباح یزدی.mp3
1.16M
🎙در محضر 🔻اثر اعتنا و بی اعتنایی به دستورات خدا 🖥 @mahdihoseini_ir |
❄️🌨 تَوقَّوا البَردَ في أوَّلِهِ وَ تَلَقَّوهُ فِي آخِرِهِ ، فَإنَّهُ يَفعَلُ فِى الأبدانِ كَما يَفعَلُ فِى الأغصانِ أوَّلُهُ يُحرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ. در آغاز سرما خود را بپوشانید و در پایانش از آن استقبال کنید، زیرا با بدن‌ها همان می‌کند که با برگ درختان انجام می‌دهد. در آغازش می‌سوزاند و در پایان می‌رویاند. (ع)| نهج البلاغه، حکمت۱۲۸ 🖥 @mahdihoseini_ir |
💠وقتی وصیت یک شهید، دختر خانمی را متحول می کند... یک بار برای شام می‌خواستیم بیرون از منزل برویم که به پارک خورشید رفتیم. در آنجا افرادی مناسبی نداشتند و صدای موسیقی خیلی زیاد بود. کمی که آنجا ماندیم شهید [جهانی] نتوانست بماند و گفت بلند شوید برویم که اینجا جای ما نیست. بعد از آن هنگامِ تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه شهید از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن می‌شوند یا خیر که جواب منفی دادند. آن زمان شهید بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره‌ نمی‌برند و آنها را از مردم دور می‌کنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیرقرار دهد برایش کافیست... و اتفاقا چندماه بعد از دفن ایشان دخترجوانی درحالی که ‌اشک میریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار ایشان رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را می‌بیند و بعد از آن به کلی تغییر می‌کند و محجبه می‌شود. | به روایت همسر معزز 🖥 @mahdihoseini_ir |
15506خواهش-حیدر-میبینی.mp3
9.38M
خواهش حیدر رو می بینی کَلِّمینی... حمیدعلیمی| 🏴 🖥 @mahdihoseini_ir |
♢یُقاتِلُونَ فی‌ سَبیلِ اللهِ فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلون(۱)♢ یعنی وقتی شما در راه خدا مجاهدت میکنید، چنین نیست که برَوی جانت را دو‌دستی بدهی دست دشمن و بگویی بکُش؛ نه آقا! شما هم ضربه میزنی به او. این مرزبان ما که در مرزها به شهادت میرسد، قبلش مبالغ زیادی ضربه به دشمن زده، مانع نفوذ دشمن شده، جلوی توطئه‌ی دشمن را گرفته، جلوی فساد دشمن را گرفته؛ این جوان ما که در دفاع از حرم، در فلان کشور خارجی در مقابل داعش ایستاده و شهید شده، قبل از اینکه شهید بشود، صد ضربه به او زده، جلوی او را گرفته، اهداف او را ناکام کرده، پدر او را درآورده، حالا هم شهید میشود. فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلُون؛ هم میکُشند، بعد هم خودشان کشته میشوند... بیانات مقام معظم رهبری| ________________ پ.ن : ۱) آیه ۱۱۱، سوره توبه| بی‌گمان الله از مؤمنان جان‌هایشان و اموال‌شان را خریده است، به (بهاى) اینکه بهشت برای آن‌ها باشد. (بدین صورت که): در راه الله جنگ می‌کنند، پس می‌کشند، و کشته می‌شوند، (این) وعدۀ حقی است بر او، (که) در تورات و انجیل و قرآن (آمده است) و چه کسی از الله به عهدش وفادارتر است؟! پس شاد باشید، به داد و ستدی که شما با او کرده‌اید، و این همان کامیابی بزرگ است. 🖥 @mahdihoseini_ir |
مَن أصعَدَ إلى اللّهِ خالصَ عبادَتِهِ أهبَطَ اللّهُ عزّ و جلّ له أفضَلَ مَصلَحَتِهِ. هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد، خداوند عزّ و جلّ بهترين كارى را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد. (س)|ميزان الحكمه، ج۴، محمّد محمّدی ری شهری، ص۴۹ 🖥 @mahdihoseini_ir |
حرف از راه اندازی صندوق خیریه بود. مهدی پیشنهاد داد برای اینکه مشکل مالی افرادی را که می شناسند برطرف کنند، طوری که این کار ماندگار شود، بهتر است صندوقی تاسیس کنند. مصطفی (۱) هم مثل همیشه پذیرفت. برای ابتدای کار قرار شد مصطفی و مهدی خودشان مبلغی از پس اندازشان را کنار بگذارند تا کار راه بیفتد. با وجود مشکلات مالی هر دو، کمی سخت به نظر می رسید، ولی هر دو از آنچه موجودی داشتند، آوردند وسط. لبخند رضایت روی لب های مهدی نقش بست. اولین باری بود که به طور رسمی مشکلات دیگران را رفع کردند. پیش از آن، هر باری که می دیدند کسی احتیاجی دارد، بدون اینکه آن فرد بفهمد، گوشه ای از نیازش را برآورده می کردند. ولی این کار می توانست پا بگیرد و ماندگار شود. | برشی از تمنای بی خزان ________________ پ.ن : ۱) پسرخاله آقامهدی 🖥 @mahdihoseini_ir |
🌱 يا أباالحَسَنِ! إنّي لأَستَحيي مِن إلهي أن اُكَلِّفَ نَفسَكَ مالاتَقدِرُ عَلَيهِ اى على! من از پروردگارم شرم دارم كه چيزى از تو درخواست كنم كه توان برآوردن آن را نداشته باشى. (س)|بحار الأنوار،ج ۴۳،ص۵۹ |سبک زندگی اسلامی❦ ─═हई╬ @mahdihoseini_ir | ╬ईह═─
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 در جست و جوی شهید در اهواز مسئول انتقال شهدا بودم. یک روز پیرمردی مراجعه کرد وگفت: فرزندم شهید شده و در اینجاست باتعجب سراغ لیست شهدا رفتم. اما هرچه گشتیم مشخصات پسر او نبود. پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا پسرش رابا خودش ببرد! من هرچه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان شهدا نداریم بی فایده بود. پیرمرد مرتب اصرار می کرد. یادم افتاد چند شهید گمنام در مقر داریم. ناخودآگاه پیرمرد را به کنار شهدای گمنام بردم. شش شهید را دید اما واکنشی نشان نداد. اما با دیدن شهید هفتم جلو آمد فریاد زد: الله اکبر...این فرزند من است. بعد هم او را در آغوش کشید پسرش را صدا می کرد. اما این شهید هیچ عامل مشخصه ای نداشت! نه پلاک، نه کارت و نه... پیرمرد گفت: عزیزان، این پسر من است می خواهم او را با خودم به شهرمان ببرم. از خدا خواستم خودش ما را کمک کند. با دقت یکبار دیگر نگاه کردم. در میان بقایای پیکر شهید تکه های لباس و یک کمربند بود. کمربند پر از گل بود. ناامید نشدم باید نشانه ای پیدا میکردم روی لباس هیچ نشانه ای نبود به سراغ کمربند رفتم. آن را برداشتم و شستم. چیز خاصی روی آن نبود. بیشتر دقت کردم ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد. چهار بار کلمه m کنار هم نوشته شده بود این یعنی اسم شهید که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود : میر محمد مصطفی موسوی. پدرش این نشانه را هم گفته بود این که پسرش اسم خود را اینگونه می نوشته با لطف خدا و تلاش بسیار فهمیدیم این حروف را خود شهید نوشته. و ما خوشحال از اینکه این شهید گمنام به آغوش خانواد اش بازگشته پیکر شهید را با گلاب شستیم و در پارچه سفیدی قرار دادیم و روز بعد هم به سوی مشهد فرستادیم. اما این پدر از کجا می دانست که فرزندش پیش ماست!!! ✍منبع:کتاب کرامات شهدا| ─═हई╬ @mahdihoseini_ir | ╬ईह═─ 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
بعدِ از تو خاک بر سرِ دنیا..! 🏴 ─═हई╬ @mahdihoseini_ir | ╬ईह═─
تو آسمانی و من؛ ریشہ در زمین دارم همیشہ فاصلہ‌ای هست داد از ایـن دارم . . . 🌱راه حسینی ادامه دارد... ─═हई╬ @mahdihoseini_ir | Instagram-Eitaa-Aparat ╬ईह═─
◦•●◉✿ مَنِ افْتَخَر بالتَّبذيرِ احتُقِرَ بالإفْلاسِ. هركه به ريخت و پاش افتخار كند با تهيدستى خُرد و خوار مى شود. (ع)| ميزان الحكمه، ج۱، محمّد محمّدی ری شهری، ص۵۲۸؛ غررالحكم، ح۹۰۵۷ 🖥 @mahdihoseini_ir | Instagram-Eitaa-Aparat ✿◉●•◦
🕊دیدار با همسرِ رهبرِ معظم انقلاب (۱) از پیشوا حرکت کردیم که با حاج آقا و پاسدارها برویم رودسر. قرار شد حاج آقا و محافظ ها و دامادم، محمد و نوه هایم توی ماشین بنشینند تا ما سریع برویم و برگردیم. مادرم بود، سوسن و دوتا دخترهایم. وقتی رفتیم داخل دیدیم مادر شهید لبافی نژاد و خانم یکی از نماینده های مجلس هم آنجا هستند. خانمِ آقا که رفتند بیرون وسیله ی پذیرایی بیاورند، من به بچه ها گفتم "زیاد نشینین، زودتر بلندشین که آقاجون توی ماشین منتظره" که مادر شهید لبافی نژاد گفت "حاج خانم نمیذاره شما ناهار برید. براتون ناهار درست کرده." -حاج آقا رو با بچه ها گذاشتیم بیرون توی ماشین، منتظرمونن. ما داریم میریم رودسر! -خانم که دیروز با ما صحبت میکرد، گفت خانم جنیدی که فردا بیاد، برای ناهار نگهشون میدارم. -عیبی نداره، حاج آقا و بچه ها میرن با پاسدارهای بیت ناهار میخورن. روی یک فرش نشسته بودیم که پرزهایش رفته بود. مادرم یک مقداری روی این فرش ناراحت بود و هی جا به جا میشد. خانمِ آقا فهمید. گفت این فرش جهیزیه ی من است و سر صحبت باز شد. گفت : من دختر یکی از تاجرهای فرش مشهد هستم. اما از زمانی که آقا رو گرفتن و تبعید کردن، همه وسایل زندگیمون رو رد کردیم و رفت. این فرش مال همون موقع هاست که هنوز هم زیر پامون مونده. یک اتاق پیش ساخته بود. خیلی هم سرد بود. زمستان بود. من یخ کرده بودم و خودم را چسباندم به شوفاژ. دیدم شوفاژ هم سرد است. گفتم : حاج خانم، این که یخه! شما چیکار می کنین با این سرما؟ گفت خراب است. آقا که داشت میرفت وضو بگیرد، یک حوله ای انداخته بود روی دوشش. آقا را هم دیدیم. 📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| به روایت مادر معزز شهیدان جنیدی (ام الشهدا) و همسر معزز مرحوم حجت الاسلام و المسلمین احمد جنیدی _________________________ ۱) این دیدار مربوط به زمان ریاست جمهوری مقام معظم رهبری در زمان جنگ و یکی دوسال بعد از شهادت است. 🖥 @mahdihoseini_ir |
Aali-19.mp3
3.52M
─═हई╬ (س) به جامعه شوک وارد کردند... 🎙 🖥 @mahdihoseini_ir | Instagram-Eitaa-Aparat ╬ईह═─