آقا مهدی
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت اول . -در زندگی افراد کمی این اتفاق می افتد
بسم الله الرحمن الرحیم
.
📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت دوم
.
معرفی ام کردند به یک شهر دیگر. حماة، تقریبا مرکز لجستیک جنگ بود. شنیده بودم فرمانده اش ایرانی است.
با نامه معرفی رسیدم به بلدیة. نامه را به نگهبان نشان دادم، نگاهی به من کرد: قبلا تو حلب دیدمت چرا اینجا امدی الان؟
جواب درست و حسابی به او ندادم وارد شدم به سمت دفتر فرماندهی حرکت کردم.
.
درب را زدم و اجازه ورود خواستم. مَردی تقریبا ۴۰ ساله با ریش های حنایی و با لبخند زیبا سلامم کرد. حدس میزدم سید مهدی است.
-سید مهدی نامه معرفی ام آوردم. از حلب می آیم.
نامه را گرفت.
حدسم درست بود.
گفت دنبالم بیا. وارد یک اتاق دیگر شدیم.
+ابوسعید نیروی جدیدی که میخواستی. کار را برایش توضیح بده که خیلی وقت نداریم.
.
سید مهدی ایرانی بود که تقریبا ۳۰۰ نیروی اجرایی و ۵۰ نیروی اداری داشت که همگی عرب بودند.
عرب از عرب حرف شنوی ندارد. نمیدانم چطور سید مهدی ۳۵۰ نیروی عرب را مدیریت میکرد.
.
تمام سعی ام این بود که بدون حاشیه کار کنم و تا حدی هم موفق بودم. سید مهدی صدایم زد.
+علی به دفترم بیا.
وارد دفترش شدم.
+بنشین، راحت باش.
شروع کرد به صحبت:
+علی از خودت بگو؟
-چه بگویم سید مهدی؟
+کجا کار میکردی؟ کارت چه بود؟ پدر و مادرت کجان؟
- ۲۴ ساله و شیعه. علوی مذهب. و قبل از جنگ کار خاصی نداشتم بعضی مواقع با ماشین پدرم مسافرکشی میکردم. علاقه ورود به ارتش را داشتم که جنگ شد. پدر و مادر هم الان در دمشق هستند.
شروع کرد به حرف زدن. من باب اعتقادم.
میدانم چرا این حرف ها را زد. من به نماز جماعت نمی رفتم و نشانه ای از اسلام در من نبود. حرف هایش عجیب به دلم نشست. بماند که چه گفت و چه شنیدم.
.
شب بود. باید با سید صحبت میکردم. چراغ دفتر روشن بود. از پنجره دیدم بیدار است، روی زمین نشسته بود و چیزی یادداشت میکرد. درب زدم و اجازه ورود خواستم.
سلام و احوال پرسی کردیم.
معذرت خواهی کردم بابت اینکه بد موقع کارش دارم.
-صحبتی دارم با شما فرمانده.
از جا بلند شد، دفتر را روی میز گذاشت.
+چایی میخوری؟
-بله حتما ممنونم.
استرس داشتم، نمیداستم چطور بیان کنم خواسته ام را.
اصلا چرا به سید؟ چرا باید سید را پناه خودم ببینم؟
.
📎ادامه دارد ...
(دومین قسمت از داستان کوتاه برادرم بود تقدیم نگاهتان شد)
.
#داستان_کوتاه #شهید #شهدا #شهادت
#شهید_مهدی_حسینی #شهیدمهدی_حسینی
#آقامهدی #سوریه #علوی #نجف
#امام_حسین ع #یازهرا س #یارقیه س
#تمنای_بی_خزان
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
بهشت مهمان خانه ما شد،
وقتی تو قدمهایت را در آن گذاشتی
دخترم روزت مبارک...
#نغمه_بانو💎
#روز_دختر مبارک🍃
به نیابت از #شهید_مهدی_حسینی🌹
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
🚨 امروز انتخابات را از دست ندهید...
#مشارکت_حداکثری
🪧صفحه شناسنامه #شهید_مهدی_حسینی، پر از مهر #انتخابات
پیوست خورده
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
❤️🍃
نگاهم
رو به روی تو
بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم
از گریه فراوانم...
#شهید_مهدی_حسینی🌱
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
شهدا بعد از شهادت
عند ربهم یزرقون میشوند
و دست هدایتگری پیدا میکنند
و بر دلها حکومت خواهند کرد...
#حاج_حسین_یکتا📝
#شهید_مهدی_حسینی🍃
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
در باغ شهادت را نبندید
به ما بیچارگان زان سو نخندید...
#شهید_مهدی_حسینی
#جمعه🍃
۱۴۰۳.۰۲.۲۸
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
AbdulBaset AbdulSamad [Mujawwad]AbdulBaset_Mujawwad_Ya-Seen_036.mp3
زمان:
حجم:
33.75M
🕊تلاوت سوره یس
🎙استاد #عبدالباسط
🌹تقدیم به روح #شهید_جمهور و شهیدان همراه و #شهید_مهدی_حسینی
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
🍃خاطره شهـ🌷ـید🍃
هر سال حداقل دوبار به پابوس امام رضا (علیه السلام) میرفت.
آخرین باری که مشرف شد حدودا سال ۹۴ بود که همراه نغمه به مشهد رفت.
چند روز قبل شهادتش، به خانواده میگفت دلم بدجور برای #امام_رضا تنگ شده...
نشر مجدد به بهانه روز زیارتی امام رضا(ع)
#شهید_مهدی_حسینی
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
#امام_خمینی(ره) :
خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود.
#آقا_مهدی
#شهید_مهدی_حسینی
نشر مجدد به بهانه سالروز رحلت امام خمینی(ره)
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
🍃💔
#آقا_مهدی
امن یجیب بخوان برای دلم
تویی که بخیر شد
عاقبتت...
#راه_حسینی ادامه دارد...🚩
#شهید_مهدی_حسینی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
🍃❤️
میان گل و شیرینی که برای مراسم خواستگاری آورده بود، یک بغل اقاقیا موج می زد، داشت بهترین ساعات عمرمان رقم می خورد. می خواستیم تجربه ی با هم بودن را آغاز کنیم. هیچ وقت آن قدر خوشحال ندیده بودمش. حس میکردم دارد روی ابرها راه می رود و روی زمین نیست.
داشت حلقه ی مهر ما با چهارده سکه و هفتاد و دو شاخه گل لاله به رسم عدد ماندگار شهدای کربلا، بسته می شد. قرار گذاشتیم سفری هم سفر مسیر شهدا شویم و گل ها را تقدیم محضرشان کنیم، تا برایمان رقم بزنند که رنگ شهدا زندگی کنیم و پررنگ باشند در تمام روزهای حیات مان.
#شهید_مهدی_حسینی
روایت بانو سلیمانی زاده همسر شهید
برشی از کتاب #تمنای_بی_خزان
نشر به مناسبت ایام #ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir
🌸🍃
#شهید_حسن_باقری:
برای شهید شدن،
دوتا راه وجود داره:
یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش
اگه این دوتا رو خوب انجام بدیم شهید میشیم...
#شهید_مهدی_حسینی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
•┈┈••✾••┈┈•
@mahdihoseini_ir