eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت اول . -در زندگی افراد کمی این اتفاق می افتد
بسم الله الرحمن الرحیم . 📍داستان کوتاه برادرم بود | قسمت دوم . معرفی ام کردند به یک شهر دیگر. حماة، تقریبا مرکز لجستیک جنگ بود. شنیده بودم فرمانده اش ایرانی است. با نامه معرفی رسیدم به بلدیة. نامه را به نگهبان نشان دادم، نگاهی به من کرد: قبلا تو حلب دیدمت چرا اینجا امدی الان؟ جواب درست و حسابی به او ندادم وارد شدم به سمت دفتر فرماندهی حرکت کردم. . درب را زدم و اجازه ورود خواستم. مَردی تقریبا ۴۰ ساله با ریش های حنایی و با لبخند زیبا سلامم کرد. حدس میزدم سید مهدی است. -سید مهدی نامه معرفی ام آوردم. از حلب می آیم. نامه را گرفت. حدسم درست بود. گفت دنبالم بیا. وارد یک اتاق دیگر شدیم. +ابوسعید نیروی جدیدی که میخواستی. کار را برایش توضیح بده که خیلی وقت نداریم. . سید مهدی ایرانی بود که تقریبا ۳۰۰ نیروی اجرایی و ۵۰ نیروی اداری داشت که همگی عرب بودند. عرب از عرب حرف شنوی ندارد. نمیدانم چطور سید مهدی ۳۵۰ نیروی عرب را مدیریت میکرد. . تمام سعی ام این بود که بدون حاشیه کار کنم و تا حدی هم موفق بودم. سید مهدی صدایم زد. +علی به دفترم بیا. وارد دفترش شدم. +بنشین، راحت باش. شروع کرد به صحبت: +علی از خودت بگو؟ -چه بگویم سید مهدی؟ +کجا کار میکردی؟ کارت چه بود؟ پدر و مادرت کجان؟ - ۲۴ ساله و شیعه. علوی مذهب. و قبل از جنگ کار خاصی نداشتم بعضی مواقع با ماشین پدرم مسافرکشی میکردم. علاقه ورود به ارتش را داشتم که جنگ شد. پدر و مادر هم الان در دمشق هستند. شروع کرد به حرف زدن. من باب اعتقادم. میدانم چرا این حرف ها را زد. من به نماز جماعت نمی رفتم و نشانه ای از اسلام در من نبود. حرف هایش عجیب به دلم نشست. بماند که چه گفت و چه شنیدم. . شب بود. باید با سید صحبت میکردم. چراغ دفتر روشن بود. از پنجره دیدم بیدار است، روی زمین نشسته بود و چیزی یادداشت میکرد. درب زدم و اجازه ورود خواستم. سلام و احوال پرسی کردیم. معذرت خواهی کردم بابت اینکه بد موقع کارش دارم. -صحبتی دارم با شما فرمانده. از جا بلند شد، دفتر را روی میز گذاشت. +چایی میخوری؟ -بله حتما ممنونم. استرس داشتم، نمیداستم چطور بیان کنم خواسته ام را. اصلا چرا به سید؟ چرا باید سید را پناه خودم ببینم؟ . 📎ادامه دارد ... (دومین قسمت از داستان کوتاه برادرم بود تقدیم نگاهتان شد) . ع س س ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
بهشت مهمان خانه ما شد، وقتی تو قدم‌هایت را در آن گذاشتی دخترم روزت مبارک... 💎 مبارک🍃 به نیابت از 🌹 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🚨 امروز انتخابات را از دست ندهید... 🪧صفحه شناسنامه ، پر از مهر پیوست خورده •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
❤️🍃 نگاهم رو به روی تو بلاتکلیف میماند که از لبخند لبریزم از گریه فراوانم... 🌱 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
شهدا بعد از شهادت عند ربهم یزرقون می‌شوند و دست هدایتگری پیدا می‌کنند و بر دلها حکومت خواهند کرد... 📝 🍃 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
در باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زان سو نخندید... 🍃 ۱۴۰۳.۰۲.۲۸ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
AbdulBaset AbdulSamad [Mujawwad]AbdulBaset_Mujawwad_Ya-Seen_036.mp3
زمان: حجم: 33.75M
🕊تلاوت سوره یس 🎙استاد 🌹تقدیم به روح و شهیدان همراه و ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🍃خاطره شهـ🌷ـید🍃 هر سال حداقل دوبار به پابوس امام رضا (علیه السلام) میرفت. آخرین باری که مشرف شد حدودا سال ۹۴ بود که همراه نغمه به مشهد رفت. چند روز قبل شهادتش، به خانواده میگفت دلم بدجور برای تنگ شده... نشر مجدد به بهانه روز زیارتی امام رضا(ع) ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
(ره) : خدا می داند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. نشر مجدد به بهانه سالروز رحلت امام خمینی(ره) •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🍃💔 امن یجیب بخوان برای دلم تویی که بخیر شد عاقبتت... ادامه دارد...🚩 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🍃❤️ میان گل و شیرینی که برای مراسم خواستگاری آورده بود، یک بغل اقاقیا موج می زد، داشت بهترین ساعات عمرمان رقم می خورد. می خواستیم تجربه ی با هم بودن را آغاز کنیم. هیچ وقت آن قدر خوشحال ندیده بودمش. حس میکردم دارد روی ابرها راه می رود و روی زمین نیست. داشت حلقه ی مهر ما با چهارده سکه و هفتاد و دو شاخه گل لاله به رسم عدد ماندگار شهدای کربلا، بسته می شد. قرار گذاشتیم سفری هم سفر مسیر شهدا شویم و گل ها را تقدیم محضرشان کنیم، تا برایمان رقم بزنند که رنگ شهدا زندگی کنیم و پررنگ باشند در تمام روزهای حیات مان. روایت بانو سلیمانی زاده همسر شهید برشی از کتاب نشر به مناسبت ایام حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🌸🍃 : برای شهید شدن، دوتا راه وجود داره: یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش اگه این دوتا رو خوب انجام بدیم شهید میشیم... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir