eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
مهدی خیلی مهربان، مظلوم، خوش اخلاق، باایمان و باغیرت بود. رفتنش به سوریه هم با توجه به همین روحیه جوانمردی و غیرت دینی‌اش بود. در ابتدا که می‌خواست به سوریه برود اینگونه به من آرامش می‌داد و باتوجه به تفکرش مرا همراه می‌ساخت واقعا اهل بصیرت بود. همسرم می‌گفت : "شهید مطهری بیان می‌کرد، زمانی تکرار می‌شود، الان همان عاشوراست، سخت است. خانم زینب (س) آن موقع اگر زنان کوفه پشت مردانشان بودند و صدای (ع) را نشنیده نمی‌گرفتند آن اتفاق عظیم رخ نمی‌داد. الان چگونه می‌شود صدای مظلومیت مردم سوریه را نشنیده گرفت و بی‌تفاوت بود..." و به تجسم مسائل و مشکلات مردم  سوریه می‌پرداخت، تا من دقیق و عمیق مسائل را درک و بتوانم شرایط را بپذیرم. | روایت همسر معزز •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقامهدی آخرین باری که قبل از شهادتشان سوریه بودند حدود چهار ماه اونجا بودند. آقامهدی با ما تماس گرفتند و گفتند که هفته بعد و روز چهارم یا پنجم به ایران میایند. مادر ما که حسابی دلتنگ آقامهدی بودند کلی خوشحال شدند که قراره آقا مهدی هفته بعد بیاد و ببینتش... مادر ما از اون شب به بعد هر غذایی رو که سر سفره میاورد یه مقداریشو داخل ظرف میگذاشت و حسابی یخچال با این ظرفا پر کرده بود. بهشون گفتم مامان این ظرفا چیه توی یخچال گفت "میخوام وقتی مهدی جان میاد، چون چند روز بیشتر اینجا نیست و سریع برمیگرده بخاطر همین هر غذایی رو که دوست داره براش کنار گذاشتم تا بتونه بخوره." سه روز بعد از این حرفا خبر شهادت آقامهدی رو به ما دادند و مادرمون حسرت به دل دیدار موند... 🥀آرامش قلب تمامی مادران شهدا صلوات ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🍛 هیئتی با طعم مادرانه 🍃 روایت مادرانه محرم همیشه برای مهدی فصل عاشقی بود. هنوز پشت لباش سبز نشده بود که با بچه های محل یک چادر در کوچه زدند و برای خودشان هیئت درست کردند اسم اش را هم متوسلین به حضرت علی اصغر گذاشتند. به خاطر حسابی که روی دست پخت من باز کرده بود، به دوستانش گفته بود پخت شام هیئت با مادر من. تعداد بچه ها که به سی یا چهل نفر رسید همه را برای اردو به روستای هویر دماوند می برد. 📚برشی از کتاب جاده سرخ/ صفحه ۲۳ | ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
خاطره شهيد 🌺🍃 موقعي كه حماء اوضاعش بهم ريخته بود بهش شب زنگ زدم گفتم مهدي كمك چيزي نمي خواي؟ گفت نه انبارارو خالي كرديم، فقط داداش لنگ يه دوربين ديد در شبو يدونه ديد در روزم، به هركي ميگم ميگه ندارم. گفتم من نوكرتم. من براش رديف كردم صبح دادم به بچه ها كه ميرفتن حماء براش ببرن بد زنگ زدم گفتم رسيد؟ گفت آره و تشكر كرد. بشوخي بهش گفتم داداش فقط اگه شهيد شدي تو رو خدا بسپار كه اين دوتا دوربين ماله منه و من اينارو قرض گرفتم. با خنده گفت چشم اينارو صحيح و سالم بهت ميرسونم. بعد بهش گفتم تو رو خدا مواظب خودت باش اونم شوخي كردم فداي سرت. ولي نميدونستم كه مهدي رفتني شده. والله كه اگه ميدونستم براي اخرين بوسيدنشم شده بود ميرفتم پیشش.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🌱یکی از خصوصیات شهید این که همیشه به فکر همنوع خود بود، و از کمک به فقرا دریغ نمیکردند. ایشان از اعضای یکی از گروه های خیریه بودند که در بحث کمک به فقرا فعالیت میکردند. حتی در زمانی که در جبهه مقاومت مشغول بودند، این کار را انجام میدادند. 🌱یادمه [یکبار] تماس گرفتند گفتند: برو از فلانی (دوستان خیریشون) بسته های مواد غذایی رو بگیر و به دست صاحبانشان برسان. خیلی جالب بود که در اونجا هم از این امر غافل نشده بودند... 🌱 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
شهادت، نوعی مدیریت است... آدمهای معمولی، خیلی هم که موفق باشند؛ زندگی خود را مدیریت می کنند. اما شهدا مرگ خود را نیز، مدیریت میکنند... 🌷شهادت یعنی : زندگی مان را کجا، خرج کنیم که زندگی دیگران معنی پیدا کند... ‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
در کلاسهای آموزش زبان با هم آشنا شدیم. مهدی هوش خیلی بالایی داشت همین باعث شده بود به سه زبان تسلط داشته باشد. هیچ وقت کتاب و جزوه ای را دستش نمیدیدم؛ اما از آنهایی بود که نمره بالا در دوره می گرفت. وقتی در سوریه دیدمش خیلی خوشحال شدم که قرار است با هم کار کنیم. به راحتی با بچه های بومی ارتباط برقرار میکرد و با یک بار حرف زدن کاملاً متوجه شخصیت آن آدم میشد. در شناخت راه ها هم کافی بود یک بار در شب یا روز از آن مسیر رد شده باشد، راه را حفظ میکرد و به راحتی از آن مسیر تردد می کرد. وقتی در کنارش بودم خیالم راحت بود. مطمئن بودم مسیر را درست می رویم و به مقصد می رسیم. برشی از کتاب جاده سرخ📚 ‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
ماه محرم که فرا می‌رسید، مهدی پیراهن مشکی خود را آماده می‌کرد و تا پایان ماه صفر آن را می‌پوشید. به هیات «یا زهرا»ی محله میرفت و هر کمکی که می‌توانست، انجام می‌داد. مهدی آشپز هیات نیز بود. . با مهدی عهد بستیم که هرگاه فرزندمان متولد شد، دهه دوم محرم در منزل‌مان هیات بگیریم. هرچند ابتدا به نیت فرزندمان بود، اما سپس تصمیم گرفتیم این مراسم را برای رشد معنوی بیش‌تر خود برگزار کنیم و از سیره امام حسین (ع) درس بگیریم . میگفت«حتی اگر تنهاترین سردار باشم، امسال مراسم عزاداری سالار شهیدان را با کمک بچه‌ها در سوریه برگزار می‌کنم. ان‌شالله حضرت زهرا (س) قبول می‌کنند.» هر چند که این فرصت مهیا نشد. تصاویر شهادتش نشان می‌دهد که همچون حضرت زهرا (س) از پهلو مجروح می‌شود و ظهر اولین روز ماه محرم با به آرزوی خود می‌رسد. . سالروز شهادت روز اول ‌‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
چه کردہ اى... تو به اين دل، خانه ات آباد که رفته اى و خيالت نمی رود از ياد •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
آقامهدی همیشه می گفت: یه روزی همگی توی قدس قدم میذاریم... شهدای مدافع حرم تو غربتِ محض و سکوت کامل رسانه ای رفتن و ایستادن و نذاشتن اسرائیل یه روز نفس راحت بکشه. کار ناتمامشون رو با آزاد کردن قدس تمام خواهیم کرد و آماده شهادتیم ... 🌱 🏴 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
با مهدی عهد بستیم که هرگاه فرزندمان متولد شد، دهه دوم محرم در منزل‌مان هیات بگیریم. هرچند ابتدا به نیت فرزندمان بود، اما سپس تصمیم گرفتیم این مراسم را برای رشد معنوی بیش‌تر خود برگزار کنیم و از سیره امام حسین (ع) درس بگیریم. ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
▪️ماه که فرا می‌رسید، مهدی پیراهن مشکی خود را آماده می‌کرد و تا پایان ماه آن را می‌پوشید. ▪️در هیات «یا زهرا» محله نظام آباد تهران فعالیت داشت و هر کمکی که می‌توانست، انجام می‌داد. مهدی آشپز هیئت نیز بود... روایت همسر شهید ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir