eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
|سلام بر تو که مثل اربابت، السلام علی شیب الخضیب شدی| . مهدی حسینی پناهی بود برای کودکان حماة. تمام فکرش پیش آنها بود که نکند آنها سختی بکشند. بیشتر کودکان را به شهر امن تری فرستاده بود و این کار را بیشتر کرده بود. بعداز او وقتی در شهر پیچید که مهدی بلدیة شد، کودکان بیشتر از نیروهای ایرانی و سوری گریه میکردند. . ادامه دارد... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
: روزی را نزدیک خواهیم نمود، که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جای گلوله، پاسدار بیرون بیاید. مبارکباد 🌱 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
جانباز فتنه ی سبز، مجروح شده توسط داعش داخلی و جانباز مدافع حرم، مجروح شده توسط داعش خارجی 💐روزت مبارک ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. - زهرا، میدونی که من پاسدارم. - خب؟ - خب، یعنی من افتخار میکنم به این لباس سبز - منم افتخار میکنم توی این لباس می بینمت. دست هایش را پشت گردنش حلقه کرد و تکیه داد به نیمکت. - زندگی من با آدم های معمولی، با شوهر خواهر و برادرت و بقیه، کمی متفاوته. حدس می زدم از چه می خواهد بگوید و حدسم درست بود. - من مأموریت زیاد میرم. شهرهای مختلف و گاهی هم از ایران خارج می شم. سرم را انداخته بودم پایین و به حرف هایش بادقت گوش میکردم. اما نمیدانستم چرا حزن عجیبی از حرف هایش به دلم نشسته بود. شاید حالت او هنگام گفتن این جملات، در نزدیک ترین نقطه ای که کنارش نشسته بودم، به من منتقل می شد. حرف جدایی ها بود و ندیدن ها که از روز اول داشت صبور و آرامم میکرد تا آماده ام کند.... پ.ن : این تنها بخش بسیار کوچک از زندگی پاسدار بود همراه با حس دلتنگی و دوری... زندگی یک .... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
امام روح‌الله : تڪلیف ماهـا را حضرت سیدالشهدا (؏) معلوم ڪرده است، در میـدان جنـگ از قلّت عدد نترسیـد، از شهـادت نترسیـد . . . 🇮🇷 🌹 ‌ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
روایت : هروقت که به تنگنا می‌رسم، احساس می‌کنم مهدی کمکم می‌کند. من و نغمه مهدی را با چشم دل می‌بینیم. اولین مرتبه پس از شهادتش به کربلا رفتیم. سفر بسیار سختی بود؛ نغمه بی‌قراری می‌کرد و من تنها بودم. هر چند که حضور مهدی را همه جا در کنار خود احساس می‌کردیم؛ اما بسیار اذیت شدیم. چراکه همیشه همسرم همراه ما بود، اما حالا باید خودمان حتی چمدان‌ها را جا به جا می‌کردیم. 🍃 ‌ ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عهد بسته‌ ایم با شهیدان که پرچم را به مهدی (عج) برسانیم ... 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
مردان حقيقت ڪہ بہ حق پيوستند از دام تعلقات دنيا رستنـد.. چشمے بہ تماشاے جهــــان بگشودند ديدند ڪہ ديدنے نـــدارد، بستـــند... پنج شنبه و یادشهدا با صلوات💐 ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
🍃 ماه رمضان ۹۵ آخرین باری بود که مهدی به ایران اومد. تو این مدتی که ایران بود کلا به دید و بازدید گذشت. شب آخر بود که از مهمانی داشتیم برمی گشتیم خونه که نغمه یه دفعه گفت بابا من جگر میخوام. ساعت از یازده و خورده ای گذشته بود و کمتر جایی باز بود آقامهدی گفت: چشم دخترم برات می خرم گفتم: مهدی جان الان که جایی باز نیست شما فردا راهیه منطقه هستی. من خودم براش می خرم. گفت نه دخترم الان می خواد. اونم از دست من خودم براش میگیرم شاید دیگه نتونم... متوجه حرفش شدم گفتم اِن شاءالله به سلامتی میای سری بعد حسابی برامون تلافی میکنی خندید و رفتیم. این خیابون اون خیابون دنبال جگرکی چند جایی بسته بود و گفتم خودتو اذیت نکن گفت نه اِن شاءالله یه جای باز پیدا میشه خیابون خودمونو داشتیم به سمت امام حسین می رفتیم که دیدیم جگرکی داره مغازه شو می بنده سریع از ماشین پیاده شد و به صاحب مغازه گفت برای دخترم جگر می خوام صاحب مغازه رفت که آماده کنه اومد سمت ماشین نغمه رو بغل کرد و برد تو مغازه گفت هر چی دخترم بخواد اگر از زیر سنگ هم شده براش تهیه میکنم اینکه جگره چیزی نیست ... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
3.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔉 | قلب دخترها فقط با عشق بابا می‌زند 🎙 با نوای 🍃 🍃 •┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
. بعد از شما دلتنگی رودی نیست که به دریا بریزد! دلتنگی ماهی کوچکی ست که برکه اش را از چهار طرف سنگچین کرده باشند... ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir
سال۹۳بود که به من پیشنهاد سفر راهیان نور را داد، من هم با کمال میل پذیرفتم. در راه که بودیم برای من صحبت میکرد از کم کاری های حزب اللهی ها و بی خیالیشان. خانم ما کاری برای شهدا نکردیم خدا کنه بتونیم دین مونو بهشون ادا کنیم خونها ریخته شده برای ما برای راحتی و آزادی برسر مزار شهدا چند لحظه مینشست و زیر لب زمزمه میکرد : کبوتران همه رفتند از قفس،دلیل ماندن ماهم شکسته بالی شد .... در دلش غوغایی بود این مَردِ حُسِیني برای رسیدن به پورهنگ و خلیلی ها برای رسیدن به همدانی و اسکندری ها .... ۲۰ اسفند سالروز ادامه دارد....🚩 روایت همسر شهید ‌•┈┈••✾••┈┈• @mahdihoseini_ir