سلام..بزرگواران اگر کسی رو میشناسید که منزلش تهران هست و جزء بی بضاعتها ،بی سرپرست، و بد سرپرست هستند .بهشون بفرمایید بروند مرکز بن نان و غذای پخته شده و لباس دریافت کنند
آدرس مرکز :میدان شهدا خیابان 17 شهریور خیابان گوته پلاک 21
شنبه تا چهارشنبه 10 الی 17
در ضمن:در شوش شرقی خیابان مظاهری پلاک 303
خانه کودک دارند
میتونند بعد از ظهرها 2 تا 6 بچه هایشان را به خانه دوست ببرند
❄☃طرح دلگرمی زمستانه☃❄
@MKCchannel
🔷 اهدای لباس گرم، دارو و پتو برای کودکان کار، کارتن خواب ها و نیازمندان شهرمان در استان های تهران، قم، شیراز و کرمان و ...
🔷مشارکت جمعی از نهادهای مردمی، موسسات و انجمنهای خیریه
.
🔆بیایید بهترین چیزی که در توان داریم اهدا کنیم تا کرامت انسانها را پاس بداریم🔆
شاید نتوانیم هوا را تغییر دهیم ولی دلی را دلگرم می کنیم و دستی را به یاری میفشاریم
✅آدرس های تحویل در تهران:
1⃣ونک، خیابان ملاصدرا، شیخ بھایی شمالی، بعد از میدان شیخ بھایی، پلاک 22 ، واحد 8
02188048155 تلفن
دفتر انجمن کودکان فرشته اند.
2⃣پیروزی ۵نیرو هوایی کوچه ساعتچی فر پلاک۲۱ زنگ دوم
09366960078آقای خیری
3⃣محدوده پاسداران، چهارراه پاسداران، بهارستان دوم، پلاک 17، زنگ دوم.
09123502272 خانم شهاب
4⃣محدوده جنوب تهران، میدان شهرری، کوچه کشاورز، پلاک4
09018127385 آقای عارفی
09211074119خانم نظری
5⃣محدوده لواسان
09121756775 خانم حسینی
6⃣محدوده تهرانپارس و حکیمیه شهرک شهید بهشتی
09193388416 آقای فعلی
7⃣محدوده شهرک گلستان.دبیرستان و راهنمایی دخترانه سما(2) ، میدان المپیک. بلوار دهکده المپیک کوچه کاهه (ساعت 8تا 13)
8⃣ محدوده تهرانسر شرقی . بلوار گلها . خیابان فجر . دانشگاه آزاد (دانشکده واحد تهرانسر) هرروز 8 صبح تا 17. جمعه تا 12
9⃣امير آباد شمالى ،بالاتر از چهار راه جلال، كوچه ى نهم ، پلاك بيست ، واحد دو
09124868554
خدابخش
🔟 ميدان آزادى اتوبان سعيدى.اتوبان فتح.بلوار الغدير.الغدير جنوبى.كوچه عليپوران .
سراى محله شادآباد مركز پرتو (09121248005)
1⃣1⃣کرج : مهرویلا .میدان مادر.رودکی غربی . پ281 واحد 4 (اقای نازپرور 09120503933)
✅آدرس های محل تحویل در قم:
1⃣نیروگاه، خیابان توحید بین کوچه ۴۲ و ۴۴، پلاک ۱۱۰۲
شنبه و پنجشنبه ساعت ۹ تا ۱۹
سایر روزها ۹ تا 12
09034833155آقای خاوری
✅آدرس های محل تحویل در شیراز:
1⃣چهارراه مشیر به طرف سه راه نمازی روبروی مسجد اقا احمد کوچه 61به طرف باغ ایلخانی پلاک 7
شماره تماس:
09359361678 اقای رحیمی
09339863530 خانم قاضی پور
09164042184 خانم جمشید نژاد
✅کرمان
1⃣ خیابان وحشی بافقی، مرکز کرمانیان خانم کلانتری 09039654115
✅ کرمانشاه
1⃣خیابان اربابی ،روبرو شیر خوارگاه معتضدی . طبقه فوقانی نمایشگاه اروین . واحد 1
تلفن:08338247515 ، 09366315909
@MKCchannel :منبع
لطفاً ، لطفاً در تمامی گروههایی که عضو هستید به اشتراک بگذارید....
بی همراهی شما ممکن است شب بعضی از این عزیزان صبح نشود😔
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹هنر حرف زدن با خدا
#استاد_عاملی
🌹🌻🍃🌸🍃🌻🌹
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
.قرار_شبانه💚
قرار شبانه مون یادمون نره 😍😍
خوندن سوره واقعه هر شب قبل از خواب ✅
قرار
وضو یادمون نره وقتی خواستیم بخوابیم☺️☺️☺️☺️☺️
همینطور که داری کارهای آخر شبت رو انجام میدی صوت رو بزار گوش بده 👌👌👌👌
قرارشبانه
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
📚 نیکی و بدی
✍️پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...
✨🍃مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد.
هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و
همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد .
✨🍃هر روز مردی گوژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند، می گفت:
هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت :
✨🍃او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد .
نمی دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود،
بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت،
اما ناگهان به خود گفت :
این چه کاری است که می کنم ؟ .....
✨🍃بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت.
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد .
وقتی که زن در را باز کرد،
فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود،
در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم.
✨🍃در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم .
ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد.
از او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم،
امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید.
✨🍃به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود،
فرزندش نان زهر آلود را می خورد .
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را فهمید.
✨🍃هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد.
شیــخ_نخـودکی_اصفهانی
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
نماهنگ دلی که بی قراره - سید مجید بنی فاطمه.mp3
2.54M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ فاطمیه
💠 نوآهنگ| دل بی قرار
🌴 دلی که بیقراره
🥀 حالا دیگه یه عمره
🌴 شده دلداده تو
🎙 سید مجید بنی فاطمه
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
sticker_mazhabi(59).mp3
3.75M
🎧 نواهـــنگ| به رنگ یاس
🖤 دل من این باورشه...
باید بگم غریب تر از امام حــسن،
مادرشــــه 😭
🎙 حاج عبدالرضا هلالی
🎙 حاج حسین سیب سرخی
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
enc_17007579710464163184945.mp3
3.39M
نواهنگ پناهم مادر
🎙 علیرضا خشنودی
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت31
بعد از پایان نماز دعا شروع شد.
خیلی وقت بود که دعای توسل نخوانده بودم. شاید مدت ها بود که کلا زیاد دعا نمی خواندم.
دعا را با صدایی پراز معنویت و آرامش گوش کردم.
کلی حس خوب بود که با هر خط این دعا به من تزریق میشد.
بعد از تمام شدن مراسم خواستم آماده ی رفتن شوم که نرگس گفت:
- قبول باشه
- ممنون عزیزم همچنین برای شما
- راستی رها جان اگر عجله نداری،
ما با دوستان ؛ بعضی شب ها بعد از نماز در مسجد می مانیم برای کارهای جهادی اگر دوست داشته باشی خوشحال میشویم کنار ما باشی.
من که خیلی دلم می خواست ببینم چه کارهایی این دخترهای مذهبی انجام می دهند سریع گفتم:
- نه عجله که ندارم.
تازه برایم سئوال شد که شما دخترها چه کارجهادی می توانید انجام دهید!؟
- به به یعنی الان ما را دست کم گرفتی؟
ببین رها خانم، ما اگر یک روز نباشیم ملت لنگ است!
فکر کردی چون دخترهستیم نمی توانیم کارهای بزرگ بزرگ انجام دهیم؟!
با خنده گفتم:
-نه عزیزم دست کم نگرفته ام فقط نمی دانستم چه کارهایی می کنید سوال کردم.
- خب حالا گریه نکن، بهت میگویم
فقط قول بده دختر حرف گوش کنی باشی
حالا بله را بگو، تا بدانم جزء تیم ما هستی یا نه؟
- اگر قابل بدانید چرا که نه
ولی گفته باشم من صفرم هیچی نمی دانم.
همین جور که نرگس از سر جایش بلند
میشد من هم همراهش بلند شدم
که گفت:
- به نظرم بچه ی باهوشی هستی!...
حتما بی بی هم بهت تقلب می رساند پس حله بیا به بچه ها بگویم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت32
تقریبا مسجد خالی شده بود.
پیش دخترهایی که گوشه ی مسجد بودند رفتیم که نرگس گفت:
- دخترها جمع تر بنشینید. کاپیتان تیم آمد ؛ در ضمن یک تازه نفس هم برایتان آوردم.
همه یک لبخند ملیحی به لب داشتند که دوست داشتنی بود من هم با لبخند به صحبت های نرگس گوش می کردم.
چند تایی را اول بار دیده بودم با بقیه هم احوال پرسی گرمی کردم.
نرگس جدی شروع کرد به صحبت کردن.
هر هفته برنامه ای جدید داشتند این هفته قرار بود که برای تعدادی از بچه های محله که شرایط خوبی نداشتند لوازم التحریر بگیرند.
هزینه ی این کارها را هم از خیرین و صندوق مسجد که جهت کمک گذاشته شده برداشت می کردند.
جالب بود کارشان وقتی جالب تر شد که گفت هفته ی گذشته هزینه ی یک عقد زوج جوان را پرداخت کردیم با تعجب گفتم:
یعنی اینقدر بودجه دارید؟؟؟
نرگس با لبخند گفت:
- رها جان هزینه ی زیادی نمی خواست وقتی قرار شد کنار شهدای گمنام برایشان سفره ی عقد پهن کنیم. ماه عسل هم که سفر مشهد بود، یکی از خیرین قبول کردند.
به ظاهر هیچی نگفتم ولی در دل در این فکر بودم که واقعا هستند کسایی که حاضر باشن با این شرایط ازدواج کنند؟؟
- نرگس با خنده گفت:
- بله هستند کسایی که صداقت و ایمان را الویت زندگیشان قرار می دهند نه ظاهر و تجملات...
حالا اگر خواستی باز هم پیش می آید با چشم خودت میبینی.
با این جواب بودکه متوجه شدم
ای وااای...
من فکرم را به زبان آورده بودم!
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت33
نرگس با شوق گفت:
- خب بریم اَرنج تیم را بچینیم که دیر وقت شد.
قرار شد تا شب جمعه هزینه ها را برای خرید لوازم التحریر جمع کنند.
هر کدام یک وظیفه ای داشتند که قرار بود انجام بدهند.
احساس می کردم اصلا در این جمع مفید نیستم که نرگس گفت:
- دخترها
هزینه ی تاکسی را هم جدا کنید که برای خرید راحت باشیم.
یکباره گفتم من می توانم ماشین بیاورم.
نرگس با ذوق گفت:
- ماشین خودت هست؟
- نه خودم ماشین ندارم ولی می توانم برای خرید با ماشین بیایم.
نرگس دستش را محکم بهم کوبید و گفت:
-خوبه، گفته باشم من باید جلو بنشینم!
بچه ها خندیدن که یکی از دخترها گفت:
نرگس جان وقتی خودت و رها هستید دیگه لازم نیست عقب بنشینی حرص نخور!
نرگس آرام گفت:
فکر کنم سوتی دادم!
کار بچه ها تمام شده بود همه بلند شدند و شروع به خداحافظی کردند.
بی بی هم دم در مسجد ایستاده بود من زودتر زنگ زده بودم به آژانس که معطل نشوم.
با نرگس به طرف بی بی رفتیم که بین راه نرگس شماره ی من را گرفت تا باهم هماهنگ باشیم.
پیش بی بی رسیدیم بی بی مثل همیشه با چهره ای خندان نگاهمان کرد و گفت:
-خسته نباشید دخترای خوشگلم
-رها جان بچه ها چه طور بودند؟
بعد از تشکر به بی بی گفتم:
دخترها عالی بودند ان شاالله دوستی من را قبول کنند.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت34
نرگس پرید وسط حرفم و گفت:
- بستگی دارد به خودت!
من متعجب پرسیدم
- یعنی چه؟ من باید کاری انجام بدهم؟
نرگس جدی گفت: بله!
- چه کاری؟ من نمی دانم !
- اول و آخرش این هست که
همیشه ؛ همه جا هوای کاپیتان را داشته باشی. با من باشی دنیا باهات هست.
هنوز حرفش ادامه داشت که بی بی گفت:
- نرگس اذیت نکن دخترم را
خیلی هم افتخار داده تو جمعتان باشد
هنوز نرگس می خواست شروع به حرف زدن کند که صدای بوق آژانس آمد.
با لبخند به نرگس گفتم:
- چشم کاپیتان
بعد از خداحافظی و تشکر سوار ماشین شدم و به طرف خانه حرکت کردم.
نرگس آرام کنار گوش بی بی گفت:
- حواسم هست دخترمِ من را خرج کس دیگری کردی!
حواست باشد بی بی خانم
بی بی خندید و گفت:
- بخیل نبودی که شدی؟
صدای سید علی آمد که باز هم عذرخواهی می کرد که دیر آمده.
بی بی، سریع گفت:
- اشکالی ندارد پسرم
ولی نرگس با شیطنت گفت:
چه کنیم! دیگر چاره ای نداریم!
حالا جبران کن برای ما
امشب شام مهمان عموی گل و گلابم باشیم چه طور است ؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو 💗
قسمت35
سید علی با خنده گفت:
- خیلی هم عالی ؛ حالا بگو ببینم آب پز دوست داری یا نیمرو یا آخرش املت...
منوی ما انتخابی هست.
- عمو خیلی گدایی...
با هم می رفتیم ؛ کبابی، پیتزایی، بابا آخرش ساندویچی...
بی بی جدی گفت:
- لازم نکرده شام آماده هست زود بریم که خیلی خسته شدم.
سید علی رو کرد به نرگس و گفت:
- ناراحت نباشی!
بالاخره مهمانت می کنم.
نرگس سریع گفت:
- کی عموووو؟
-صبر کن ؛ عاشق که شدم خواستم بهت بگم دعوتت می کنم.
- خب پس...
رستوران منحل شد!
تو که غیر از زمین جایی را نگاه نمی کنی مگر اینکه طرف غش کرده باشد. تو اشتباهی به جای آسفالت روئیتش کنی.
سید علی می خندید و با سر حرفش را تایید می کرد.
نرگس که حرصش گرفته بود گفت:
-اصلا کسی عاشق عموی من نمی شود!
بی بی با دلخوری رو کرد سمت نرگس و گفت:
- چرا؟؟
- برای عاشق شدن باید چشم طرف مقابل را شکار کرد بعد تیر به قلبش نشانه گرفت.
عموی ما کفش دختر مردم را شکار می کند خب تیر به قلب نمی خورد بلکه به زمین می خورد.
هم بی بی و هم سید علی مشکوک به نرگس نگاه می کردند که نرگس با خنده گفت:
- تجربه ی یک عمر زندگیست که دراختیارتان گذاشتم استفاده کنید .
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
🕊 #دعای_فرج🕊
💐 بخوان #دعای_فرج را دعا اثر دارد
💐 دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
💐 بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
💐 ز پشت پردهی غیبت به ما نظـر دارد
☝️🏻هرزمان جوانی دعا؎فرجمهد؎(عجل الله) ࢪا زمزمهکند.....
↩️همزمان #امام_زمان(عجل الله) دستها؎ مباࢪکشان ࢪابه سو؎آسمانبلندمیکنند🤲🏻و
برا؎آن جوان دعا میفرمایند؛
❣چهخوشسعادتندکسانیکه حداقل ࢪوزی یکباࢪ دعا؎فرج ࢪازمزمهمیکنند.😇
💚 #دعای_سلامتی_امام_زمان هم بخونیم
ان شاءالله که امام زمانمون همیشه سلامت و پایدار باشن😍🤲🏻
@mahdvioon
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
AUD-20220520-WA0289.
5.43M
دعای عظم البلاء🌹
💚میخوانم دعای فرج✅️
💚مولاجااااان بیا😭
کانال ܩܣܥویوܔ
@mahdvioon
💚🤲🖤🤲💚🤲🖤🤲💚✨️✨️
📌🖇برای دسترسی به اعمال قبل ازخواب،متن آبی راکلیک کنید⤵️
👈اعمال_قبل_از_خواب😴