eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.6هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 امیر : دارن صدام میزنن فعلا... گوشی که قطع شد با خوشحالی جیغ زدم و بالا پایین پریدم. حسابی که انرژیم رو تخلیه کردم با گوشیم رفتم پایین. تی وی رو روشن کردم و روی شبکه آهنگ گذاشتم. وارد آشپزخونه شدم. میز صبحانه مفصلی برای خودم چیدم. نشستم و در کمال آرامش شروع به خوردن صبحانه ام کردم. تموم که شد میز رو جمع کردم و آشپزخونه رو تمیز کردم. وارد سالن شدم و با آهنگ شروع به قر دادن کردم. اما یهو با فکر به مامان بابا ریختم به هم. یعنی اونا الان کجان؟ چیکار میکنن؟ یک هفته از رفتن آترین و هشت روز از نبود تابان میگذشت. توی این مدت خانواده اش از هیچ کاری دریغ نکردن. تمام بیمارستان ها و پزشکی قانونی رو گشتن. بعد از سه روز به پلیس خبر دادن. عکس تابان رو توی روزنامه چاپ کردن. علی رضا در به در دنبال تابان میگشت ولی هیچ خبری از تابان نبود. روز هشتم همه توی خونه اقبالی نشسته بودن. مادر تابان با حاجی یه کلام هم صحبت نمیکرد. علی رضا به حدی دلگیر و عصبی بود که فراموش کرده بود دوست دختر داره. پدر و مادر علی رضا نگران آبرو بودن و تا الان اجازه نداده بودن کسی بفهمه چرا عقد علی رضا و تابان به هم خورده. همه غرق در سکوت بودن و هر کس به یه گوشه نگاه میکرد. با صدای اف اف همه از جا پریدن و علی رضا با سرعت به طرف اف اف رفت. موتوری پشت در بود شبیه به پیک. رفت پشت در و درو باز کرد. بسته ای دریافت کرد که روی اون نوشته بود برای تمامی افراد این خانه. موتوری که رفت علی رضا با بسته وارد خونه شد. جلو همه بسته رو باز کرد، یا نامه توی بسته قرار داشت. نامه رو باز کرد و بلند شروع به خوندن کرد : سلام مامان، سلام حاجی و سلام به تمام خانواده اقبالی. من تابانم؛ زمانی که این نامه به دستتون برسه یعنی من ایران نیستم و دیگه هیچ دسترسی به من ندارید. من رفتم چون حالم به هم میخورد از اخلاق حاجی، چون به خاطر حرفای اون محدود شدم و عذاب کشیدم. به خاطر حرفای صد من یه غاز قدیمی آرزوی خیلی چیزا و کارا به دلم موند . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸