eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
ʟɪғᴇ ɪs ᴛᴏᴏ sʜᴏʀᴛ , ʟɪᴠᴇ ᴡɪᴛʜ sᴏᴍᴇᴏɴᴇ ᴡʜᴏ ɪs ᴄʀᴀᴢʏ ᴀʙᴏᴜᴛ ʏᴏᴜ . زندگی خیلی کوتاهه ، با کسی زندگی کن که دیوونه توئه @mahee_man
Love is wide ocean that joins two shores. عشق اقیانوس وسیعی ست که دو ساحل را به یکدیگر پیوند میدهد .. @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 . آروم از در اتاق خارج شدم و رفتم به طرف پله ها. نفس عمیقی کشیدم و تمام اعتماد به نفسمو جمع کردم. آروم شروع کردم به یکی یکی پله هارو پایین رفتن. سه پله مونده به سالن سرمو آوردم بالا. آترین پایین پله ها ایستاده بود و دستشو به طرفم دراز کرده بود. دور و بر که نگاه کردم بی نهایت خونه شلوغ بود و دو نفر داشتن پذیرایی میکردن. رسیدم به پله آخر و دستمو توی دست آترین گذاشتم. حس کردم قلبم برای یه لحظه یه جوری شد. بهش بها ندادم و هم قدم با آترین به طرف مهمون ها رفتیم. انتها سالن یه میز کوچیک گذاشته شده بود. دقیقا رفتیم پشت میز و صدای موزیک قطع شد. با استرس دور و بر رو نگاه میکردم که ... برای یه لحظه حس کردم امیر رو دیدم. پلک زدم و هر چی نگاه کردم نبود. تعجب کردم. شاید من دلم براش تنگ شده ... آترین دستمو فشار داد و شروع کرد به حرف زدن ؛ ار همتون بابت تشریف آوردنتون ممنونم و خوش حالم که توی خوشحالیمون شریک هستید. نگاهی به من کرد و ادامه داد : تابان چندین ماهه کنار من داره زندگی میکنه. نمیتونم بگم فقط یه هم خونه است چون نیست. برام عزیزه و بی نهایت براش ارزش قائلم. فقط و فقط دنبال خوش بختیش هستم و حاضرم هر کاری بکنم. اگر تا الان معرفیش نکردم به خاطر یه سری مشکلات بوده ولی ... الان مشکلی نیست! آروم دستمو کشید و منو چسبوند به خودش. با لبخند بهش نگاه کردم که ادامه داد : امشب اینا دعوتتون کردم تا بگم این خانم کوچولو عزیز دل منه و احترام گذاشتن بهش احترام گذاشتن به منه. اما! دلیل این مهمونی فقط همین نیست بلکه ... دلیل اصلی قبول شدن دانشگاه ... تابانه با بهترین رشته. با لبخند و ذوق به آترین نگاه کردم. دیگه نمیفهمیدم چی میگه و فقط به تکون خوردن لباش بودم. با صدای دست و سوت به خودم اومدم. آترین همرو به مهمونی دعوت کرد. صدای موزیک بلند شد و دو دقیقه بعد آترین منو تنها گذاشت. یه گوشه ایستاده بودم که مایکل اومد به طرفم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
‌‌ ‌ ‌𝐻𝑎𝑝𝑝𝑖𝑛𝑒𝑠𝑠 𝑀𝑒𝑎𝑛𝑠: ‌𝐵𝑒𝑖𝑛𝑔 𝐻𝑖𝑚 𝑖𝑠 𝑇ℎ𝑒 𝐵𝑒𝑠𝑡 ‌𝐶ℎ𝑎𝑛𝐶𝑒 𝑜𝑓 𝑢𝑟 𝐿𝑖𝑓𝑒 "خوشبَخـــتی" یَعنی : ‌بُـودنش بهترین "شانسِ" زنـدگیتـه.. ‌‌‌ @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 مایکل : سلام بانو خوبی؟ _سلام ممنونم شما خوبی؟ مایکل : بله! خیلی زیبا شدی امشب، همه چشم ها روی تواه. _ممنونم! مایکل : موفقیتت و قبولیت رو بهت تبریک میگم امیدوارم پیشرفت کنی بانو. تشکر کردم و با یه ببخشید ازش جدا شدم. حس بدی بهش نداشتم به نظرم بد نمیومد برعکس خواهرش! رفتم به طرف مبل ها که یهو به یکی برخورد کردم. سرمو آوردم بالا. از تعجب نزدیک بود شاخ دربیارم. امیر اینجا چیکار میکنه؟ امیر دستمو گرفت و منو کنار خودش نگه داشت. با لبخند گفت : زیبا تر و ناز تر از همیشه شدی! با تعجبی که هنوز همراهم بود گفتم : مرسی امیر ولی تو اینجا چیکار میکنی؟ امیر : قربونت برم، من و آترین باهم دوستیم. اگر روز اول به من گفته بودی با آترین زندگی میکنی هر روز میومدم اینجا برای دیدنت. _چی؟ دوووووووست؟ خب از کجا فهمیدی من پیش آترینم؟ امیر : شک کرده بودم آخه یه مدت بود آترین عوض شده بود، مهمونی های پسرونه تا نصف شب نمیگرفت، وقتی تو جمع بود برای مشروب خوردن مثل قبل نمیخورد، شبا زود از جمع خداحافظی میکرد، از اون ور هم تو یه مدت بود اومده بودی تو این کوچه و هر دفعه میخواستی بری خونه دقت میکردم میرفتی دقیقا قسمتی که خونه آترین بود. اما! آترین که زنگ زد گفت مهمونی گرفته، بهش گفتم چرا؟ وقتی گفت برای قبولی دانشگاه اعضای خانوادشه فهمیدم و مطمئن شدم تویی. چون میدونم آترین از خانواده طرد شده و اصلا ایران نمیره. دوستای خیلی نزدیک هستیم. تعجبم جاش رو ذوق دیدار یار داده بود. خواستم چیزی بگم که یهو گفت : لباست خیلی قشنگه ولی... _ولی چی؟ امیر : دوست ندارم اینجوری بپوشی یعنی تو چشم باشی یا اندامتو ببینن! خندیدم و گفتم : اووووه! شدی شبیه مردای ایرانی . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
Every night before I sleep I like to think you think of me. هر شب قبل اینکه بخوابم دوست دارم فکر کنم که تو به من فکر میکنی. @mahee_man
I wish the world would go quiet so that your laughter could echo everywhere... کاش همه‌ی دنیا پر از سکوت شه تا صدای خنده‌هات همه جا بپیچه... @mahee_man
ᵗʰᵉ ᵖʳᶤCᵉ ᵒᶠ ᵃ ᵖᵉʳˢᵒᶰ ᶤˢ ᵈᵉᵗᵉʳᵐᶤᶰᵉᵈ ᵇʸ "ᵗᶤᵐᵉ"! قیمت آدمارو “زمان” مشخص میکنه! @mahee_man
ᏆF YᎾᏌ ᏞᎾᏙᎬ ᏚᎾᎷᎬᎢᎻᏆNᏩ FᏆᏩᎻᎢ FᎾᎡ ᏆᎢ اگه چیزی رو واقعا دوست داری واسش مبارزه کن @mahee_man
𖤐⃟🧡••Enjoy life today yesterday is gone and tomorrow may never come. امروز از زندگے لذت ببر دیروز گذشت و فردا شاید هیچوقت نیاد. @mahee_man
Wait for the one who will fight with the world to end your sadness. برای کسی‌صبر کن که برای پایان دادن به غمت، با دنیا میجنگه. @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 امیر : چه ربطی داره؟ دوست ندارم اندامت رو کسی ببینه همین! _باشه باشه، اگر اجازه بدی یه چیزی بردارم برای هر دومون بخوریم. به طرف خدمتکار رفتم و دو لیوان آب پرتغال برداشتم. دوباره برگشتم کنار امیر، آب پرتغال رو دادم دستش، بی هیچ حرفی کنار هم ایستادیم و به بقیه نگاه کردیم. نمیدونم چقدر گذشت که آترین صدام زد. قبل از اینکه من برم طرفش خودش اومد به طرفم و شروع به حرف زدن و گرم گرفتن با امیر کرد. هرزگاهی نیم نگاهی به منم مینداخت. حرفش که تموم شد گفت : تابان معلومه کجایی؟ این جشن برای شماست اونوقت اومدی یه گوشه ایستادی؟ بیا بریم یه سری ها میخوان باهات آشنا بشن. آب پرتغالمو تموم کردم و بعد از نیم نگاهی به امیر همراه آترین راهی شدم. میدونستم که امیر با چشم دنبالمون میکنه. آترین منو برد کنار جمعی و شروع به معرفی کرد. همه ابراز خوشبختی کردن از آشنایی با من و من هم از آشنایی با اون ها. زیاد حرف نمیزدم بیشتر شنونده بودم. تا موقع شام کنار این جمع پیش آترین بودم. برای شام سریع از آترین جدا شدم و خودمو به امیر نزدیک کردم. غذاهامون رو گرفتیم و کنار هم نشستیم. بی هیچ حرفی شروع به خوردن کردیم. نگاهای بقیه رو حس میکردم روی خودم، سعی میکردم اهمیت ندم. امیر انگار کلافه بود. غذای تو دهنم رو که قورت دادم بهش نگاه کردم و گفتم : امیر جان؟ انگار کلافه ای! امیر : نمیدونم تابان. از نگاهای گاه و بیگاه بقیه روی تو خسته شدم. _عزیزم دارن هی به من نگاه میکنن تو خسته و کلافه شدی؟ امیر : دوست ندارم هی بهت نگاه کنن ای بابا! خندیدم و بی هیچ حرفی دوباره شروع به خوردن غذا کردم. بعد از شام خونه نسبتا خلوت شد و صمیمی ها موندن. صدای آهنگ بلند شد و یه سری ها وسط شروع به رقصیدن کردن. عجیب بود امروز مری اصلا نیومد طرفم. دلم میخواست برقصم. به امیر نگاه کردم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸