eitaa logo
♡ مـــاهِ مــن ♡
3.8هزار دنبال‌کننده
95 عکس
12 ویدیو
4 فایل
♡﷽♡ جانِ من است او، هی مزنیدش....♥️ آنِ من است او، هی مبریدش....♥️ جمعه ها پارت نداریم💥
مشاهده در ایتا
دانلود
Nowadays your enemies are increasing ; When your enemies get increased means you have grown up ‏اينروزا دشمنات دارن زياد ميشن ؛ ‏وقتی دشمنات زياد شدن يعنی خيلی بزرگ شدی @mahee_man
‌‌‌‌‌‌ ᴺᴼᵀᴴᴵᴺᴳ ᶜᴬᴺ ᴹᴬᴷᴱ ᴹᴱ ᴴᴬᴾᴾᵞ ᴵᴺ ᵀᴴᴵˢ ᵂᴼᴿᴸᴰ 𝗘𝗫𝗖𝗘𝗣𝗧 𝗬𝗢𝗨..♥️ هیچے تو دنیانیست ڪه بتونه خوشحالم ڪنه جـــزتـــو ‌‌‌‌‌روزتون پرازعشق @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 بی هیچ حرفی بلند شدم و بی توجه به صدا زدنای بقیه رفتم بالا. وارد اتاق شدم. شوکه بودم. امیر چطور تونست جلوی ابن همه آدم منو ببوسه؟ اونم آدمهایی که نمیدونن چیزی بین ما هست! عصبی لباس و کفش رو در آوردم. ست نقره ام رو هم انداختم رو میز. حوله برداشتم و خودمو پرت کردم تو حموم. انقدر حرصی بودم که فقط دلم میخواست یه جوری این حرصو خالی کنم. حرصمو با شامپو زدن به موهام و لیف کشیدن به بدنم خالی کردم. نزدیک یک ساعت توی حموم بودم. وقتی که حس کردم تمیز شدم و دیگه حرصی نمونده! خودمو شستم و با پیچیدن حوله دور خودم از حموم خارج شدم. وارد اتاق شدم. سریع بدنمو خشک کردم و لباس تو خونه ای پوشیدم. آب موهامو با حوله گرفتم و تند تند شروع به شونه کردن شدم. موهام که صاف شد در حد ۵ دقیقه سشوار گرفتم روش. از خودم و قیافه ام که راضی شدم، رفتم روی تخت و بدون اینکه به چیزی فکر‌ کنم یا کاری بکنم، چشمامو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم. یک هفته از مهمونی گذشت. تو این یک هفته با امیر آشتی کردم، و آترین علاوه بر انجام کار های خودش دنبال کارهای دانشگاه من بود. یه بار هم به مامان زنگ زدم و بهش این خبر خوب رو دادم. فقط نگفتم کدوم دانشگاه و چجوری! خیلی خوشحال شد و ذوق کرد. میگفت دخترم به جاهای خوبی رسیده. میگفت میتونه حالا تو روی همه بایسته و بگه اگر دخترم از دست شما فرار کرد الان بهترین خونه و زندگی داره. امروز قرار بود آترین منو ببره دانشگاه تا چند تا کارهای باقی مونده و امضا هایی که باید بزنم رو انجام بدم. قبل رفتن به امیر خبر دادم و بعد پوشیدن لباس مناسب، منتظر آترین شدم. آترین که تک بوق زد از در خارج شدم و بعد از قفل کردن در به طرف ماشین رفتم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
You are all I want from this fucking world... تو تموم چیزی هستی که از این دنیای لعنتی میخوام... @mahee_man
𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒂𝒔 𝒃𝒆𝒂𝒖𝒕𝒊𝒇𝒖𝒍 𝒂𝒔 𝒃𝒆𝒄𝒐𝒎𝒊𝒏𝒈 𝒂 𝒃𝒖𝒕𝒕𝒆𝒓𝒇𝒍𝒚❁︎ تو به اندازه پروانه شدن زیبابے ! @mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 سوار شدم و آترین به طرف دانشگاه روند. تقریبا تا ظهر گیر دانشگاه و آخرین کارا بودیم. وقتی ثبت نام شدم و بهم تبریک گفتن، نفس عمیقی کشیدم و همونجا روی صندلی ولو شدم. یکم که جون گرفتم همراه آترین از دانشگاه خارج شدیم. رفتیم رستوران و ناهار خوردیم. بعد از ناهار با تلفن عمومی به مامان زنگ زدم و بهش اطلاع دادم. کلی خوش حال شد و انرژی خوبشو به منم منتقل کرد. با آترین برگشتیم خونه. انقدر خسته بودیم که بی هیچ حرفی هر کدوم وارد اتاقمون شدیم و خوابیدیم. از خواب که بیدار شدم هوا تاریک بود. به گوشیم‌ نگاه کردم. امیر زنگ زده بود. بهش زنگ زدم و بعد از حرف زدن و گفتن ماجرا قطع کردم. دوش گرفتم و با پوشیدن لباس مناسب و خشک کردن موهام از اتاق خارج شدم. رفتم پایین، هر چی آترین رو صدا زدم نبود. احتمالا رفته استدیو. شام درست کردم و به آترین زنگ زدم. آترین : جانم تابان؟ _سلام خوبی؟ کی برمیگردی؟ شام درست کردم. آترین : تابان خیلی گیرم. شامتو بخور برا منم بزار. برگشتم میخورم. _بزارم توی یخچال یا روی گاز؟ آترین : نه بزار رو گاز ولی معلوم نیست کی برگردم. باشه ای گفتم و خدافظی کردم. شامم رو خوردم و بعد از زدن مسواک رفتم بالا. کمی با گوشی بازی کردم و آهنگ گوش کردم. روی تخت این پهلو و اون پهلو شدم. بیتابانه منتظر روزی بودم که دانشگاه باز میشد. با رفتن به دانشگاه زندگی از این رو به اون رو میشد. با فکر به دانشگاه خوابم رفت . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
حال دلت روبه بودن ونبودن آدمها؛ گره نزن! آدمهابه واسطه شرایط گاهی هستندوگاهی نیستند..! ✌️ •@mahee_man
ᵂʰᵉᶰ ʸᵒᵘ'ʳᵉ ʳᶤᵍʰᵗ ʰᵉʳᵉ ᵇᵉᶳᶤᵈᵉ ᵐᵉ ᵗʰᵉʳᵉ'ᶳ ᶰᵒᵗʰᶤᶰᵍ ᵉˡᶳᵉ ᴵ ᶰᵉᵉᵈ!🌅 وقتی که کنارمی به هيچ چيز ديگه ای نياز ندارم! ⛱ ٰ@mahee_man
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 بلاخره شد روزی که حتی توی خواب نمیدیم. بهترین تیپم رو که مناسب دانشگاه بود زدم و کیف قشنگی که آماده کرده بودم رو روی کول انداختم. همراه آترین بعد از صلوات و خوندن سوره از خونه خارج شدم. سوار ماشین شدیم و بدون هیچ حرفی آترین شروع به رانندگی کرد. باورم نمیشد! اصلا یه روز به خواب نمیدیدم من دانشگاه کانادا درس بخونم. استرس داشتم و کمی نگران بودم ولی! نگرانی نداشت. رسیدیم دانشگاه. آترین بعد از راهنمایی کردن و کمی حرف زدن باهام، رفت. حالا من بودم و ورودی دانشگاه ... نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم ... ساعت ۲ ظهر بود که از دانشگاه خارج شدم و سوار ماشین امیر شدم. به بدبختی آترین رو پیچونده بودم که نیاد. چند روز بود امیر رو ندیده بودم. وقتی اومد بعد از سلام احوال پرسی و ابراز دلتنگی از جانب امیر، براش راجب دانشگاه و روز اول گفتم. رفتیم برای ناهار. بعد از خوردن ناهار و کمی پیاده روی سوار ماشین شدیم و بی حرف امیر به طرف خونه روند. وقتی رسیدیم سر کوچه قبل از این باهاش خدافظی کنم گفت : تابان جان! امروز بی نهایت زیبا شدی. خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین که دستم رو گرفت و بوسه ای روی دستم گذاشت. بعد از چند ثانیه سکوت سرم رو آوردم بالا اما قبل از خدافظی کردن، گونه ام رو بوسید و گفت : زود همدیگرو ببینیم. حتی اگر کار داشتم برات مهم نباشه و بگو تا بیام. خیلی دلتنگت شده بودم. خدافظی کردم و از ماشین پیاده شدم. بعد از اون شب بهش اجازه نداده بودم منو ببوسه. امروز طلسم شکسته شد. پسر جذاب و خوبی بود. برای رل بودن و یه مدت خوب بود ولی، اصلا اصلا یک بار هم نتونستم آیندمو باهاش تصور کنم. ازش خوشم میاد ولی حدس میزنم امیر جدی جدی داره دلبسته میشه. باید هر چی زودتر یا رابطه رو تموم کنم یا باهاش حرف بزنم و بهش بگم . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
‌‌‌ Any day that we don't give up puts us one day closer to success. هر يک روزى كه جا نميزنيم ما رو يک روز به موفقيت نزديک‌ تر ميكنه..! @mahee_man
ٰ      𝗧𝗛𝗘𝗦𝗘 𝗗𝗔𝗬𝗦 🚀 ᴛʜᴇ ᴀᴘᴘᴇᴀʀᴀɴᴄᴇ ᴏғ ᴀ ᴘᴇʀsᴏɴ ɪs ᴄᴏɴsɪᴅᴇʀᴇᴅ, ɴᴏᴛ ᴛʜᴇɪʀ ᴍᴀɴɴᴇʀs چاره ای نیست ‌ این روزها طرح روی جلد آدمهاست ك پرفروششان میکند نه متنشان..!🩸 ٰ @mahee_man
ᴛɪᴍᴇ sʜᴏᴡs ʏᴏᴜ ᴡʜᴏ ᴅᴇsᴇʀᴠᴇs ʏᴏᴜʀ ʜᴇᴀʀᴛ •🧸🎈• زمان بهت نشون میده کیا لیاقت قلبتو دارند :)) @mahee_man