eitaa logo
محفل تبیین
1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2هزار ویدیو
42 فایل
شهادت جز با جهاد حاصل نمیشود.جهاد تبیین با تأسی به حضرت زهرا سلام الله علیها تبیین و تشریح :بیانات جاری و کتب حضرت آیت الله خامنه ای مدظله به میزبانی شهید اسماعیل دقایقی🌹 ارتباط با مدیر کانال @adminmahfel1
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات 🖼 سه عکس همیشگی... 🔺یکی از می گوید: در یک زمستان سرد، مدتی در چادر مستقر بودیم و شهید دقایقی ـ فرمانده لشکر بدر ـ با ما بود. شبی یکی از مجاهدان سرما خورده بود و پتو کم بود. او داشت از سرما به خود می لرزید. شهید دقایقی پتوی خود را آورد و روی او کشید و گفت: اینها ودیعه های امام در دست من هستند و من باید از آنها نگهداری کنم. به این جهت، بین مجاهدان عراقی لشکر بدر مرسوم است که هر کدام سه عکس در منزل خود دارند: عکس رحمه الله علیه ، عکس و عکس @mahfelyekshanbeha
خاطرات 💠💠❤️💠💠 🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی) از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، سردار را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه  زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی سردار غبطه خوردم. هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود 📎راوی: ابوحسن عامری ┅═══🌹═══┅ 💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی @mahfelyekshanbeha
💢 خصوصیات‌رفتاری و اخلاقی 🥀 🚩 فرمانده اصلی... شب عملیات بدر به یاران سلحشورش گفت: «برادران! هر گاه خداوند مقاومت ما را دید، رحمتش را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك گردان 300 نفری، یك نفر بماند، باید مقاومت كند. حتی اگر فرمانده شما شهید شد، نگویید نجنگیم، چون فرمانده نداریم. این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان (عج) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم... با هر رگبار سبحان الله بگویید.» «همرزم شهید» @mahfelyekshanbeha
💢 خصوصیات‌رفتاری و اخلاقی 🥀 دنبال عکس امام میگردم» سال 63 بود. من به دعوت شهید دقایقی به لشکر 17علی بن ابی طالب علیه السلام رفته بودم. مقرلشکر در دارخوین بود و در طرح و عملیات لشکر مشغول خدمت بودم. آن روز شهید به من گفتند میخواهم به امیدیه بروم و به مادرم سر بزنم. اگر شما هم می آیید با هم برویم. من هم که برای دیدار مادرم دنبال فرصتی بودم با او همراه شدم. با هم از دارخوین به سه راه شادگان رفتیم شهرتقریبا خالی بود و همه مردم اسکان نداشتند. آنجا نزدیک خط مقدم بود و امنیت کامل نداشت.مردم در آبادان زندگی نمیکردند. بالاخره وانتی پیدا کردیم که گاو هم پشتش بود. تا شادگان عقب وانت کنار گاو نشستیم . و با ماشین دیگری تا ماهشهر رفتیم. در ماهشهر ازدحامی از مردم در ترمینال ماهشهر بود و دکه هایی بودند که ساندویچ میفروختند . شهید به داخل دکه ها میرفت، نگاه میکرد و بیرون می آمد. من که با دقت ایشان را نگاه میکردم پرسیدم اسماعیل میخواهی دکه بخری یا ساندویچ؟؟ در دکه ها چه میبینی که از خرید منصرف میشوی؟ ایشان گفتند: دنبال عکس امام میگردم. میخواهم از دکه ای ساندویچ بخرم که عکس امام داشته باشد. و همانطور هم شد. از دکه ای خرید کرد که عکس امام دیوارش را مزین کرده بود. @mahfelyekshanbeha
🥀 خاطرات هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و در ساختمانی سیمانی مستقر بودیم. از صبح زود تا آخر شب ، از این سو به آن سو می رفت. یا در جلسه بود و یا در خط مقدم و یا ... وقتی هم می آمد ، خسته و خیس عرق بود و جای مرتب و خنكی برای استراحت نداشت ، وسیله  خنك كننده هم یا كولر آبی بود و یا پنكه. از این رو ، یك دستگاه كولر گازی را آوردند تا در اتاقش به كار گیرند. او مخالفت كرد و گفت: «برای من سخت است كه از كولر گازی استفاده كنم و بچه ها زیر پنكه و كولر آبی باشند!» دستور داد كه كولر گازی را به اتاق بچه های عملیات ببرند ؛ تا هرگاه خسته بود برای رفع خستگی به آن جا برود و در ضمن برای بچه های دیگر هم قابل استفاده باشد. كم كم این از خود گذشتگی زبانزد بچه ها شد كه برای كولر آورده اند و او نپذیرفته است و چنین و چنان. این حركت خالصانه بر حُسن شُهرتش افزود 🇮🇷 شادي ارواح طيبه شهدا حمد و صلوات 🌷 ┄┅══════┅┄ @mahfelyekshanbeha
خاطرات فرمانده اسماعیل-۲.mp3
زمان: حجم: 1.29M
💬 خاطرات 🏴 💠 روزی از میدان شهدای تهران می گذشتیم. از ستاد مشترك برگشته بودیم و راهی شهر مقدس قم بودیم. صدای (س) در آن میدان – كه از سوی یك نوار فروشی بلند شد- را به خود گرفت و او بود كه با شنیدن نام آن حضرت ، همراه با آن نوای غم انگیز ، دل از دست داد.😭 سردار نزد نوار فروش رفت و گفت: 📎 ادامه داستانک در فایل صوتی..👆 📝 راوی: دکتر محمد صالحی (راننده سردارشهیددقایقی)
💢 خصوصیات‌رفتاری و اخلاقی 🔻 🔻 🔻 🔻 🚩 فرمانده اصلی ما امام زمان است... شب عملیات به یاران سلحشورش گفت: «برادران! هر گاه خداوند مقاومت ما را ببیند، رحمتش را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك گردان 300 نفری، یك نفر زنده بماند، باید مقاومت كند. حتی اگر فرمانده شما شهید شد، نگویید نجنگیم، چون فرمانده نداریم. این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما (عج) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم... با هر رگبار سبحان الله بگویید.» @shahiddaghayeghi ┅═༅𖣔🩸𖣔༅═┅ @mahfeletabeen
💫✨💫 💠﴿جمله تبیین روز دوم چله﴾ خاطرات 🔷 سفری به قم 🔻فرمانده مرا صدا زد و گفت: «بیا با هم به قم برویم.» و من بی خبر از شهادت پدرم ، پذیرفتم و برای سفر آماده شدم. پیش از حركت – از طرف تعاون آمدند و هدیه ای را به تیپ تقدیم كردند. آن مبلغ که از سوی مردم شیراز به ما رسیده بود . را دریافت کردیم و در صندوق گذاشتیم. من كه پول زیادی نداشتم ، مطمئن بودم كه برای مخارج سفر از آن پول بر می دارد. از به راه افتادیم و به سه راهی اهواز – اندیمشك رسیدیم. سال 1364 بود و بنزین هم لیتری 3 تومان بود. از پرسیدم: «چه قدر پول داری؟» پاسخ داد: «150 تومان!» با تعجب گفتم: «150 تومان؟!» گفت: «بله ؛ شما چه قدر دارید؟» پاسخ دادم: «500 تومان.» مانده بودیم كه با این پول چه كنیم! به بنزین ، روغن ، غذا و هزینه های متفرقه  دیگر ، به كدام یك برسیم؟! به هر حال به سمت مقصد در حركت شدیم. به نزدیكی های خرم آباد كه رسیدیم ، گرسنگی سخت عذابم می داد. یادم آمد كه دو كنسرو لوبیا در صندوق عقب داریم. گفتم: «خیلی خوب ، كنسرو را باز می كنیم و می خوریم.» گفت: «اینها كه مربوط به است و باید در جبهه مصرف شود. حالا به شهر آمده ایم و باید از پول خودمان غذا تهیه كنیم.» خسته و گرسنه بودم و ناراحت از بی پولی و سخت گیری سردار. ایام فاطمیه بود و ایشان در حال گوش دادن به روضه حضرت زهرا سلام الله بودندــ به جایی رسیدم كه غذای نذری می دادند. گفت: «بفرما این شام.» خوش حال بودم كه توفیقی نصیب شد تا به داد این شكم مظلوم برسیم. بعد از خوردن آن غذای واقعاً خوش مزه – به طرف قم حركت كردیم. فردایش كه به آن جا رسیدیم ، تازه متوجه شدم كه هدف از این سفر چه بود! بعد از این ، گاهی از دست شِكوه می كردم. 🔻🔻🔻🔻 این خاطره در راستای این جمله رهبر معظم انقلاب بیان شده... 👇 نمایش تفاوت جوان رزمنده‌ی ما و نوع رزمنده‌های دنیا در معنویّت،‌ نیّت و نوع عمل است 🔺🔺🔺🔺 گزیده‌ای از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دست‌اندرکاران کنگره‌ ملی شهدای استان کرمانشاه. 📅 ۱۴۰۳/۷/۱۵ ═┅═༅𖣔🔆𖣔༅═┅┅ @mahfeletabeen
💬 خاطرات ♨️ ✊ شبی در تهران همراه با آقا اسماعیل به منزلشان رفتم. آن شب ، شب بیست و دوم بهمن 1364 بود. هنگامیكه تلویزیون مردم را جهت مراسم تكبیر فرا خواند ، سر موعد مقرر صدای چه زیبا بر بام های شهر طنین افكنده شد. سردار با شور و اشتیاق از جا برخاست و از طریق پنجره  آپارتمان فریاد تكبیر سر داد. وی دو فرزندش – ابراهیم و زهرا- را به گفتن گلبانگ الله اكبر تشویق می نمود و آنان بودند كه با تأسی به پدر ، چه شیوا فریاد كودكانه شان به ذكر تكبیر بلند بود: 🌷🌷 گل واژه  تكبیر به لب ها حك بود از وسعت گامها زمین در شك بود ای كاش در آن صبح ظفر می دیدی خورشید به مشت عاشقان كوچك بود 📝راوی: ابو محمد الطیب ═┅═༅𖣔🔆𖣔༅═┅┅ @mahfeletabeen
💢 خصوصیات رفتاری و اخلاقی 🔻 🔻 🔻 🔻 📚 نمایشگاه کتاب با هماهنگی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و همراه با تنی چند از دوستان مبارزش، در چند استان جنوبی كشور - به ویژه خوزستان - نمایشگاه كتاب برپا كردند. یكی از كتابهایی كه در توزیع آن بیشتر فعالیت نمود، رساله‌ عملیه حضرت امام خمینی (رض) بود. راوی: «اسدالله دقایقی» ═┅═༅𖣔🔆𖣔༅═┅┅ @mahfeletabeen
11.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 خصوصیات رفتاری و اخلاقی زندگی مشترک را با تزکیه آغاز کرد ✨ 📒 کتاب معراج السعاده و یک جلد قرآن کریم و ۶۵ مثقال طلا را خودش به عنوان مهریه به همسرش پیشنهاد داد، همسر پذیرفت و بلافاصله بعد از جاری شدن خطبه، طلای مهریه را بخشید.. 💢 تمام وسایل که اسماعیل برای ابتدای زندگی خریده بود، یک سوم یک وانت هم نشد... 📎راه اسماعیل به عمل دراوردن عقیده به اسلام بود @shahiddaghayeghi
خاطرات ♨️ این داستان؛ فــرشته نجـات در شب عمليات كربلاي 2، آقا اسماعيل از طريق بي سيم📞 جوياي اوضاع و احوال ما شد. در پاسخ گفتيم كه : «فعلاً به ده تا بيست نفر نيرو نياز داريم.» با شنيدن اين جمله و احساس نياز ما به نيروي كمكي ، گفت: «اگر ده دقيقه صبر كنيد ، نيروي كمكي مي آوريم.» هنوز بيش از ده دقيقه از زمان آن مكالمه نگذاشته بود كه ديديم آقا اسماعيل همراه با دو نفر – چون فرشته نجات- سر رسيدند. پرسيديم كه «نيروي كمكي كو؟» گفت: «من و همين دو نفر، تا شهيد نشويم از اين منطقه بيرون نمی رويم تا پاي شهادت ايستاده ايم» با ديدن سردار و شنيدين عبارات دليرانه و نيز مشاهده غيرت و صلابتش نيازمان به نيرو برطرف شد ، چرا كه احساس كرديم لشكري به ياري ما آمده است. آري او بود كه روح مقاومت دلاوري را پيش از پيش در كالبد خسته ما دميد. يك نفس در من دميدي ناي جان آتش گرفت هستي ام تا بند بند استخوان آتش گرفت يك نفس خورشيد چشمت شعله بر آفاق بست نبض دريا شعله ور شد ، آسمان آتش گرفت راوي: هم رزم شهید https://eitaa.com/mahfeletabeen