هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔰 ۱۱ هفته، ۱۱ بازی، ۱۱ مسأله
📍 تقویم ۱۱ گانه نویسندگی خلاق
در هر هفته ۲ محتوای صوتی توسط استاد جوان آراسته تقدیم میشه:
1⃣ مسأله نویسندگی:
هر هفته درباره یک مسأله مهم، یک صوت آموزشی برای شما ارسال خواهد شد.
2⃣ بازی نویسندگی:
قبل از هرگونه بحث تئوری یا تکنیک نویسندگی، باید تلاش کنیم خلاقانه بنویسیم.
به همین خاطر در هر هفته یک بازی یا تمرین نویسندگی توسط استاد جوان، طراحی میشه.
🔸 جلسه آنلاین یکشنبهها:
یکشنبهها ساعت ۱۶، در جلسه آنلاین با استاد جوان، درباره مسأله هفته و تمرین هفته گفتگو خواهیم کرد.
🔹 بررسی تمرین توسط استادیار:
در طول هفته، شما با استادیار اختصاص خودتون برای انجام تمرین و بررسی اون در ارتباط خواهید بود. در یک گروه اختصاصی ۳ نفره 😊
خلاصه همه چیز برای ورود جدی شما به دنیای نویسندگی طراحی شده.
برای ورود به دنیای نویسندگی خلاق کلیک کنید.
#نویسندگی_خلاق
#ثبت_نام_دوره
.
مجله مجازی محفل
🔰 ۱۱ هفته، ۱۱ بازی، ۱۱ مسأله 📍 تقویم ۱۱ گانه نویسندگی خلاق در هر هفته ۲ محتوای صوتی توسط استاد جوان
.
با افتخار درهای مدرسه مبنا هنوز به روی شما بازه تا خودتون رو به یک دوره کامل و طراحی شدهی ۱۱ هفتهای دعوت کنید؛
دورهای برای آغاز یک رویای مشترک:
رویای روایت.
🖼 تهیه بلیط به سرزمین نویسندگی خلاق:
http://yun.ir/2rbsjb
#رویای_روایت
#نویسندگی_خلاق
.
مجله مجازی محفل
-
EXP۲۳-۰۶-۲۴-۲۱-۴۸-۱۸.mp3
38.52M
📝 #محفل_تاریخچه
✍🏻 فاطمه سادات موسوی
🎙️ @mahfelmag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
بیاید باهم ببینیم کسی که به عنوان هنرجو وارد مدرسه مبنا میشه چه مسیری در پیش داره؟🙂
حتما ویدیو رو ببینید🤩
🔻 نویسندگی خلاق
🔻نویسندگی مقدماتی
⭐️موشکافی داستان
🔻نویسندگی پیشرفته
⭐️نقد اثر
🔻نویسندگی همنویس
🔻نویسندگی حرفهای
⭐️حلقه کتاب
⭐️مجله محفل
شما کدوم مرحلهاید؟😃
#نویسندگی
| @mabnaschoole |
4_5956238097514499216.mp3
45.46M
-
محتمل است وقتِ شنیدنِ نیوفلدرِ ۲۸ حسّ کسی را پیدا کنید که دارد آندوسکپی میشود ــــــ آندوسکپی در ساعتی از چهارشنبه که سرخیِ پس از طلوع از آسمان رفته و روز خودش را پهن کند.
#محفل_پادکست
🗞️ @mahfelmag
مجله مجازی محفل
تنظیم مصاحبه: فاطمه رحمانی
تا الان مصاحبههای چه افرادی رو خوندید؟ افراد مشهور؟ افرادی که موقعیت اجتماعی خاصی دارن؟ ورزشکارها؟ هنرمندها؟ نویسندهها؟
اصلا اهل مصاحبه خوندن هستید؟
میخوام شما رو به خوندن یک مصاحبهٔ متفاوت دعوت کنم! تا الان پای حرفهای یک پستچی نشستید تا براتون از خودش و کارش بگه؟ از سختی و شیرینی زندگی آدمهایی که هر چند وقت یک بار بستهای رو میرسونن دستتون چی میدونید؟
در صفحهٔ ۱۷۳ شمارهٔ ۸ محفل میتونید همنشین یکی از پستچیهای محترم این سرزمین آقای «کاظم میرزاییپور» بشید و این شغل رو از نگاه یک پستچی بشناسید.
#محفل
#مصاحبه
@mahfelmag
نشنیده گوشها ز کلام تو خوبتر
نامی نیامدهست ز نام تو خوبتر
هر کس که برد نام تو را خوب میشود
آن کس که شد کبوتر بام تو خوبتر
چون که ولادته☺️🌱
@mahfelmag
«سوگند به قلم و آنچه مینویسند»
به معجزهای که جنسش از کلمه است؛
به دردهای نوشته شده؛
به دلنوشتهها؛
به تمام عبرتهای گرفته شده از نوشتهها؛
به داستانهای پر فراز و نشیب؛
به جستارها و روایتها و خاطرهها؛
به نمایشنامهها و فیلمنامهها؛
به اعترافهای روی برگههای سفید؛
به نامههای جدا افتادهها؛
به وصیتنامههای سرخ شهدا؛
به حرفهای ناگفتنی ولی نوشتنی؛
به بغضهای روی کاغذ چکیدنی؛
به معلمان ادبیات فارسی؛
به...
که باید نوشت
و
نوشت
و
نوشت!
روز قلم
بر قلمبهدستان
و
قلمدوستان
مبارک!
@mahfelmag
🖋️✏️تو تقویم به پاس قداست و رسالت و اهمیت کلمهها، ۱۴تیر روز «قلم» نامگذاری شده. به همین مناسبت میخوایم یک چالش برگزار کنیم.
📝خاطرهای از پستچیها دارید؟ تلخ یا شیرینش فرقی نمیکنه! همون خاطره رو تو چند خط برامون بنویسید و بفرستید تا همینطور که ما تو محفل از پستچیها برای شما نوشتیم؛ شما هم برای ما از پستچیها بنویسید.
🌱آخر متنتون هم آیدی خودتون یا کانالتون رو بنویسید تا متن رو با آیدی خودتون منتشر کنیم.
🎁به قید قرعه به سه نفر هم هدیه میدیم.
🕙تا ساعت ده شب فردا وقت دارید تو این چالش شرکت کنید.
#محفل_چالش_پستچی
@mahfelmag
دایی جانم قند بود یعنی حالا هم هست اما در جوانی حتی ازحالا هم قندتر بود.شنیدن حکایت ها و خاطرات و داستانها از زبان او شنیدنی تر بود.
زمانهایی که جبهه نبود، مارا در حیاط جمع می کرد و کنارحوض آبی که فواره هایش به آسمان می رسید برایمان داستان می خواند.
من همیشه کنارش مینشستم، تا مبادا عکسی در کتاب از جلوی چشمم دور بماند. از همان کودکی عاشق کتاب خواندنش بودم و بیشتر وزنم همیشه روی دستانش بود.
یک روز دایی برگه ای را به مادرم داد و گفت این برای مریم است چه من بودم چه نبودم تحویل بگیرید.
برگه برای کانون بود. دایی من را عضو کانون پرورشی کرده بود تا هرماه برایم کتاب بیاورند. آن موقع از ذوق صدای موتور پستچی که در کوچه میپیچید پله هارا دوتا یکی به سمت در می رفتم تا بسته ی مقوایی کانون را تحویل بگیرم. دایی من را به صدای موتور حساس کرده بود. تمام ماه منتظر صدای موتوری بودم که جلوی در خاموش می کرد.
پستچی بسته را از کیف برزنتی آویزان در می آورد و با لبخند به من که خودم را لای چادر مادر پیچیده بودم می داد و مامان امضا می کرد.گاهی که پستچی مان سر حال بود خودکار را بعد مامان به من هم می داد و می گفت:«شماهم یه امضا به ما بده».
وقتی خطی روی دفترش می کشیدم، کیفور میشدم از اینکه کار مهمی انجام داده ام.
پستچی سوار می شد و کوچه را دور میزد و من پاکتم را سفت میچسبیدم.
در را که می بستیم همان وسط حیاط روی قالی می نشستم و کتابهارا ورق می زدم.
حالا مدتها از آن روز میگذرد، دایی جان اسیر دردهای جنگ است و کتابفروشی ها بر دلمان. اما من هنوز اسیر و دلباخته ی موتور پستچی ام که درکیسه اش پاکت کانونم را می آوردـ
✍🏻مریم آرایش
#محفل_چالش_پستچی
@paulowni
@mahfelmag