eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.4هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه کوچیک ترین چیزا بزرگ ترین دلخوشیای زندگی ان...🎈🙃 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه زیبا به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی با صدای دختر گل مه گلی مون یاسمینا نجفی ۷ساله از لارستان ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
‼️بازیافت کاغذهای حاوی اسماء متبرکه 🔷س: راه شرعی محو کاغذهای باطله که دارای اسماء متبرکه است، چیست؟ آیا سوزاندن آنها اشکال دارد؟ ✅ج: دفن در خاک یا تبدیل به خمیر، اشکال ندارد ولی از سوزاندن آنها خودداری شود. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کِل چیست؟ 🤔 حرکتیست سرخ پوست گونه و رعب آور از طرف گنده لات زنان حاضر در مجلس که بصورت ناهماهنگ نواخته می شود 😂😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 هر کس دنیا را از زاویه دید خود قضاوت میکند... گاهی بهتر است جای خودرا برای بهتر دیدن عوض کنید هیچوقت در زندگی تان به خاطر احساس ترس عقب ننشینید. همه ی ما بارها این جمله را شنیده ایم که «بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتد چیست؟ مثلاً اینکه بمیرید؟ اما مرگ بدترین اتفاقی که ممکن است برایتان رخ دهد نیست …» بدترین اتفاق در زندگی این است که اجازه دهید در عین زنده بودن، از درون بمیرید. 🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ملاک های اشتباه♦️ شغل پدر 🔮خدا نکند که در جامعه نسبت به شغل کسی نگاه مناسبی وجود نداشته باشد که در این صورت باید در انتخاب همسر برای پسرش و یا شوهر دادن دخترش، دچار مشکل خواهد شد. 💜 شغل پدر برای برخی از افراد، به قدری اهمیت دارد که این دختر و پسر در هر درجه ای از خوبی هم که باشد، دیگر به سراغش نمی روند. این مسئله با کدام یک از معیارهای دینی سازگار است؟ مگر ملاک خوب و بد بودن انسانها شغل آنهاست؟ خدای مهربان در قرآن کریم یک ملاک برای سنجش انسانها قرار داده و بس؛ آنجا که فرمود: هر آینه گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.(سوره حجرات، آیه ١٣) 🔮درباره شغل پدر به همین اندازه حساس باشید که نان حلال بر سر سفره خانواده بگذارد. یک تار موی آن رفتگر و کارگری که با عرق جبین به دنبال لقمه حلال است، به هزاران انسانی که دغدغه نان حلال ندارند، می ارزد؛ در هر رتبه و جایگاهی که می‌خواهند باشند. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌹🍃دوستان گرامی؛ آماده بشیم برای نماز اول وقت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 دوست بی‌جایگزین 📗 هر چقدرم تکنولوژی پیشرفت کنه نیاز ما به کتاب کم نمیشه که هیچ، زیادم میشه! 📲 اصلا تکنولوژی هم خودشو با کتاب شارژ می‌کنه! 📚 📚 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ ☀️ و مثال مي زدن: « اين بانوي بزرگوار در دوران تقريبآ 9 سال زندگي زناشويي خودشون يك روز با آسايش خيال معمولي زنانه نگذراند. در طول اين مدت شوهر محبوب و جوان او يعني علي بن ابيطالب، دايمآ در صحنه هاي خطر و در ميدان هاي جنگ و صفوف مقدم و مواجهه با خطرات بزرگ بود   حتي يك بار فاطمه زهرا به شوهر محبوب خود نگفت كه چرا به خانه و زندگي نمي رسي. هميشه به او كمك كرد، به او روحيه داد و در كنار او قرار گرفت...»مشخص بود كه سميه از شنيدن اين نكته خيلي لذت برده است. در حالي كه لبخند خاصي به لب داشت گفت:  ـ بچه ها خيلي نكته جالبي بودها! قبول دارين؟! ما تا حالا هيچ وقت اين طوري به زندگي حضرت فاطمه نگاه نكرده بوديم. يعني همه مون اين چيزها رو مي دونستيم كه زندگي ايشان چه قدر سخت بود، ولي تا حالا چنين دقتي نكرده بوديم. من كه خيلي خوشم اومد از اين نكته استادِ فاطمه  راحله در حالي كه سعي مي كرد اشتياق خود را پنهان كند، پرسيد:ـ راستي حالا كي هست اين استادِ تو: فاطمه؟! در اين چند وقت خيلي حرف ها ازش نقل كردي، ولي هيچ وقت اسمش رو نگفتي!فاطمه چيزي نگفت.فهيمه هم ادامه داد:  ـ آره بابا! بگو ببينيم كيه اين استادت كه اين قدر عاشقش هستي! و حرف هاش رو حفظ كردي!عاطفه شانه هايش را بالا انداخت و گفت:ـ خُب شايد ما نمي شناسيمش كه اسمش را نمي گه.فاطمه فقط نگاه كرد.  سميه پرسيد:ـ آره فاطمه، ما نمي شناسيمش؟! حالا تو بگو شايد هم شناختيمش ديگه!راحله پوزخند تمسخرآميزي زد:ـ فاطمه تو كه بخيل نبودي، خب بگو بذار ما هم ازش استفاده كنيم. ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ ☀️ يك باريكه اشك از كنار چشمان فاطمه راه افتاد. لب هايش را گزيد و سرش را پايين انداخت. من با ناراحتي گفتم:ـ بيخود اصرار نكنين بچه ها! خُب حتمآ يه مصلحتي هست كه نمي گه. چرا اين قدر اصرار مي كنين؟فاطمه سرش را بالا آورد. دستي به چشمانش كشيد و گفت: ـ منو ببخشين بچه ها كه الان نمي تونم اسم استادم رو به شما بگم. يعني نمي دونم فايده اي داره كه بگم يا نه؟ شما با حرف هاش كار دارين نه با اسمش! بذارين يه وقت ديگه در اين مورد صحبت كنيم. حيف نيست بيخودي بحث به اون قشنگي رو منحرف كنيم  كسي چيزي نگفت. فاطمه از سكوت بچه ها استفاده كرد و حرف هايش را ادامه داد:ـ بچه ها مي دونين حضرت زهرا به اميرالمؤمنين چي مي گفت؟حالا نوبت بچه ها بود كه فقط نگاه كنند. فاطمه تبسمي كرد و در حالي كه انگار مي خواست خودش هم حرف هاي خودش را مزه مزه كند و لذت ببرد، گفت:  ـ گاهي حضرت زهرا به مولاي متقيان مي گفتند: «علي جان! جانم فداي تو و روح من سپر بلاهاي جان تو! يااباالحسن! همواره با تو خواهم بود، اگر تو در خير و نيكي به سر ببري با تو خواهم زيست و يا اگر در سختي و بلاها گرفتار شدي، باز هم با تو خواهم بود.»  فاطمه اين جملات را به چنان حالتي از عشق و محبت تكرار مي كرد كه انگار اين ها حرف هاي خودش بودند.ـ واقعآ الله اكبر از اين همه بزرگي!، از اين همه عشق!، اين همه صفا!، ببينين اين شكوه عشق رو!، ببينين اين زن و شوهر آدم رو وادار به خضوع مي كنن. چه صفايي داشتن در ارتباطاتشون، چه ادب و احترامي داشتن در حرف زدنشون و يقينآ چه عشقي داشتن در نگاه كردنشون! اين همه تواضع، اين همه صفا از زنيه با اون مراتب كه قبلا گفتيم! اون از درجات عباديشون، اون از مقامات علمي شون و اين هم از علاقه منديشون به خانواده!من در ادامه حرف هاي فاطمه گفتم:  در كلبه ما رونق اگر نيست، صفا هست آنجا كه صفا هست يقين نور خدا هستفكر مي كنم خانه حضرت فاطمه مصداق اين شعر بوده، و اين يعني جنبه ديگه اي براي الگوگيري. ماها هر روز به دنبال خوشي ها و لذت هاي سطحي هستيم؛ به دنبال تجملات. در حالي كه هر روز هم مي شنويم كه زندگي حضرت فاطمه چه قدر ساده بوده!  مي شنويم كه حضرت علي گفتن زهرا آن قدر از چاه آب كشيد كه اثر آن بر سينه اش باقي ماند و آن قدر با آسياب آرد كرد كه دست هاش پينه بست و آن قدر خانه رو رُفت و روب مي كرد كه پيراهنش غبارآلود مي شد و آن قدر آتش زير ديگ روشن مي كرد كه لباسش سياه مي گشت ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چہ حیف شد،نشد آخر بہ‌ دلبرش برسد دوباره باز بہ وصل برادرش برسد بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد
حضرت معصومه سلام الله علیها با عبور از شهرهای مختلف و پاشیدن بذر معرفت و ولایت در میان مردم و فرود آمدن در قم موجب شده است که این شهر به عنوان پایگاه اصلی معارف اهل بیت علیهم السلام بدرخشد. ۸۹/۰۷/۲۹ ⁦ https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهـم نیست چقـدرشب تاریک است خورشیددوباره طلوع خواهدکرد مهـم نیست چقـدر اندوهت عمیق است دلت به نورخدا روشن باشد قلبت دوباره لبخند خـواهدزد.. ⭐️شب خوش🌙 💫✨💫
🕊🌹🕊 بسم الله الرحمن الرحیم نظر ز راه نگیرم مگر ڪہ بازآیے دوباره پنجره‌ها را بہ صبح بگشایے تمام شب بہ هواے طلوع تو خواندم ڪہ آفتاب منے!آبروے فردایے ✋سلام آقا جان ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🗓 🔹امروز سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1