راهیان نور نباید متوقف شود
در خانه راهیان نوری شویم
کتابی کم نظیر که از خواندنش حتما لذت خواهید برد
کتاب سردار
یک باره همه خاطراتم را به رخم کشیدی.چه زیبا از کسانی حرف زدهای که صدها نفر از آن ها را همین گونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آن ها را تشییع می کنم و رویم نمیشود در تشییع آن ها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آن ها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز، لهله میزنم و به درد «چه کنم» دچار شدهام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخمهایم پاشاندی. تنهای تنهایم. برادر جاماندهات، قاسم سلیمانی»
وقتی مهتاب گم شد
خاطرات علی خوش لفظ به قلم نویسنده ی توانا حمید حسام
@mahgolll
آرام باش ماهِ من ! درست می شود ...
نه هیچ شبی ، و نه هیچ زمستانی دائمی نیست !
آفتاب می تابد ،
شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار ؛ متولد خواهند شد ...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب ، نمی ایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار ، نمی مانَد ،
که حصار ؛ جای ماه ، آسمان ؛ جای سیاهی و باغ ؛ بسترِ شاخه های خشک و سرمازده نیست !
نور ، سپاه سیاهی را می درد ؛ حتی اگر به قدرِ روزنه ای باشد ،
و بهار ؛ هزار هزار زمستان را سبز می کند ،
روزهای سخت ، رو به پایان است ماهِ من ؛
آرام باش.....
#عصرزیباتوندلپذیر
مه گل پاتوق دختران فرهيخته
~┄┅┅✿❀💙❀✿┅┅┄~
🦋 @mahgolll 🦋
﷽
#رمان_بــدون_تـــو_هرگـــز
#زندگے_نامه
شهید سیدعلی حسینی
•┈┈┈•✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_دوم
《 ترک تحصیل 》
🖇بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایين بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت☹️ ...
🔸هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ...😮
😱وحشتناک ترین حرفی بود که میتونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... ✨😳
🔸هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...- همین که من میگم ... دهنت رو میبندی میگی چشم... درسم درسم ... 📚❌
تا همین جاشم زیادی درس خوندی...😳
🔻از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو میگفت و میرفت ... اشک توی چشمهام😢 حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...💪
🔹از خونه که رفت بیرون ...
منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ...
مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...
هانیه جان، مادر تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ...
برای هر دومون شر میشه مادر ...
بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ...
به هیچ قیمتی...😐
✍ ادامه دارد ...
@mahgolll
#دلانــہ💞
داشتن آرزوهای رنگارنگ،
با تمام خوبیهاشون،
نباید
از چیزی که الان هستیم
⛅ ما رو دلسرد یا دلزده کنن
هر هدف قشنگی
نیاز داره به واقعبینی و
امید ؛ به این حس که الان هم
لحظهها خوب هستن، اما
آینده روشنتره 🔆
👈 برای همین
هرروز آرزوهات رو، حتی
اونا که فکر میکنی بزرگ و دورن،
یا فکر میکنی خیلی کوچیکن
روی یه برگه بنویس
شاید الان
دقیقا همونجایی ایستادی
💜 که روزی آرزوش رو داشتی ...
#خدا_رو_بخاطر_نعمتهای_کوچیک_هم_شکر 🌸🍃
@mahgolll✨