eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.5هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸زنگ آغاز سال تحصیلی نواخته شد 🔹سال تحصیلی ۱۴۰۲-۱۴۰۱ به صورت رسمی از امروز، شنبه (دوم مهرماه) در مدارس کشور شروع شد. 🔹زنگ آغاز سال تحصیلی با حضور رئیس جمهور به صورت نمادین در مدرسه‌ای در تهران به صدا درآمد. 🔹امسال برخلاف دو سال تحصیلی گذشته مدارس کار خود را به صورت حضوری آغاز کرده و دانش‌آموزان به روال معمول در کلاس‌های درس حاضر می‌شوند. شنبه ۲ مهر ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ☀️ سنگینی نور خورشید، مجبورم کرد چشمام رو باز کنم. هنوز سرم درد میکرد. پتو رو تا بالای سرم کشیدم و دوباره به زیرش خزیدم. 💤چشمام دوباره گرم خواب میشدن که این بار صدای در و به دنبالش قربون صدقه های مامانه که خواب رو از سرم بیرون کشید. -ترنم...مامان جان بهتری؟ دیشب اومدم بالاسرت تب داشتی، باز الان تبت یکم پایین اومده. چندبار آخه بهت بگم شب موقع خواب،پنجره ی اتاقتو باز نذار!! اونم تو این هوا❄️ خوابتم که سنگین😴 طوفانم بیاد بیدار نمیشی!! میبینی که وقت مریض داری ندارم، هزار تا کار ریخته رو سرم... -مامان جونم، بهترم .شماهم یکم کمتر غر غر کنی ،سر دردم هم خوب میشه! مامان اخمی کرد و با دلخوری به سمت در رفت،منو نگا که الکی واسه تو دل میسوزونم... پاشو بیا صبحونتو بخور،یکم به درسات برس. من دارم میرم مطب، ناهارتم سر ظهر گرم کن بخور. اگه بهتر نشدی عصر حتماً برو دکتر، مثل بچه ها میمونی،همش من باید بگم این کارو بکن،اون کارو نکن. خداحافظ با مردمک چشم، مامان رو بدرقه کردم و وقتی خیالم از رفتنش راحت شد، دوباره به تخت خواب گرم و نرمم پناه بردم . 🔹بار سوم که چشم باز کردم، دیگه ظهر رو هم گذشته بود. دلم میخواست باز بخوابم اما ضعف و گرسنگی امونم نمیداد. از اتاق بیرون رفتم و به آشپزخونه پناه بردم .. یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذاهای فریزری بود که هر وعده داغ میکنم و میخورم... چه دل خوشی داشتم که فکر کردم برای دختر مریضش سوپ پخته😒 اگر منم یکی از بیمارای مطبش بودم، احتمالاً بیشتر مورد لطف و محبتش واقع میشدم... بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم، هنوز نیاز به استراحت داشتم... 📱چشمم به گوشیم که خورد، تازه یادم افتاد از صبح سراغش نرفتم...! 42 تماس و 5 پیامک از سعید... واااای...من چرا یادم رفته بود یه خبر از خودم به سعید بدم😣 از پیامک هاش معلوم بود نگرانم شده، سریع دستمو روی اسمش نگه داشتم و گزینه ی تماس رو زدم... -الو ترنم؟؟ معلومه کجایی؟؟ چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی؟؟ 😠 -سلام عزیزدلم، خوبی؟ ببخشید خواب بودم! -خواب؟؟ تا الان؟؟ -باور کن راست میگم سعید... دیشب که با اون وضع برگشتم خونه و خسته رو تخت خوابم برد، پنجره اتاق باز مونده بود، سرما خوردم 😢 اصلا حال ندارم ... -جدی میگی؟؟ فدات بشم من. الان میام پیشت... -سعییییید نه 😰 بابا بفهمه عصبانی میشه. -از کجا میخواد بفهمه خانومی؟ مگه اینهمه اومدم، کسی فهمید؟😉 -خب نه ولی... -ولی نداره که عسلم. یه ربع دیگه پیشتم خوشگلم بابای اعصابم از دست این اخلاق سعید خورد میشد. هیچ جوره نمیشد از سر بازش کرد... هرچند دوستش داشتم اما فقط اجازه داشتیم مواقعی که خود مامان یا بابا بودن، تو خونه باهم باشیم،اما سعید به این راضی نبود و هروقت که دلش میخواست پیداش میشد. شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه... حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫 دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند...چه برسه به سعید... پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم.. در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم...😉 در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد. سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم. دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕 از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد.... -اوه اوه،اینو نگاااا خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍 چه جیگری شدی تو. -آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟ پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی. تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته... اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود.... -عههههه...سعییید... -کوفت!-بد☹️ -شوخی میکنم😁 ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜 -نخیرشم،آمپول هم نمیخورم. تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم -ههههه.مسخره ی لوس...😂 -لوس خودتیییییی😝 بعد یک ساعت سعید رفت حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود... من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم...اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده و تنها همدمم بود حتی بیشتر از خودم به فکرم بود... با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه.هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴 -ترنم خوشگلم! پاشو بیا شام بخوریم... پاشو مامانم... -مامان بدنم درد میکنه، بذار بخوابم،میل ندارم.نمیخورم. به قلم:محدثه افشاری ...
قافله عزاداری حضرت نبی اکرم محمد مصطفی و حضرت امام حسن مجتبی و امام رضا علیهم السلام با حضور زیبای دانش آموزان انقلابی تجدید میثاق با انقلاب و رهبر عظیم الشأن انقلاب و به یاد علمدار نظام انقلاب حاج قاسم سلیمانی یکشنبه سوم مهر 1401 ساعت 8 صبح میدان بزرگمهر به سمت گلستان شهدا 🍃🌷🌷💐💐💐💐💐🌷🌷🍃 آینده روشن در دستان شماست .... https://eitaa.com/amr_vali @amr_vali
‼️ استفاده از اموال کسی که خمس نمی‌دهد 🔷 س: پدرم اهل پرداخت خمس نیست، استفاده از اموال ایشان برای ما اشکال دارد؟ آیا فرزندان ایشان، ضامن خمسِ اموال استفاده شده هستند؟ ✅ ج: استفاده از اموال ایشان اشکال ندارد و نسبت به خمس آن وظیفه ای ندارید، ولی در صورتی که یقین دارید خمس نمی دهد، وظیفۀ شما ـ با وجود شرایط ـ تذکر به مسئلۀ خمس و امر به معروف است. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیرینی میکادو 🥠 🌺مواد لازم آرد دو لیوان آرد نخودچی یک لیوان روغن مایع سه چهارم لیوان کره یا روغن جامد ۱۰۰گرم تقریبا نصف لیوان پودر کاکائو سه ق غذاخوری پودر قند یک لیوان سر پر ۸برگ نون میکادو شکلات آب شده ۱۵۰ گرم 💢ابتدا آرد سفید و آرد نخودچی رو تو تابه الک میکنیم یک ربع با شعله ملایم تفت میدیم. تا خامی آردها گرفته بشه پودر کاکائو را روی مواد الک میکنیم و با آردها مخلوط میکنیم. بعد کره و روغن رو اضافه میکنیم، هم میزنیم و در آخر پودر قند را اضافه کرده و شعله را خاموش میکنیم. کمی که مواد از دما افتاد یه لایه از نان میکادو برمیداریم و چند قاشق از مواد آماده شده روش میریزیم با پالت یا کفگیر صاف میکنیم و دوباره یک لایه دیگه از نان میکادو میزاریم.همینطور لایه ها را ادامه میدیم تا مواد تموم بشه و در آخر یه جسم سنگین روی شیرینی ها گذاشته دو سه ساعتی داخل یخچال استراحت میدیم تا لایه ها به هم بچسبه. روی شیرینی را با شکلات آب شده به سلیقه خودتون تزئین کنید و در اندازه دلخواه برش بزنید.نوش جونتون 🌕نکات ☑️میزان روغن بستگی به جنس آرد داره. حتما جسم سنگین روی شیرینی بزارید تا به هم بچسبند و سه ساعت تو دمای خنک بمونه. مایع شیرینی اگر زیاد داغ باشه نونا خمیر میشه اگر هم زیاد سرد باشه نونا به هم نمی‌چسبند. موقع تفت دادن حرارت ملایم باشه. میتونید پودر کاکائو را حذف کن ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم شما عزیزان وهمراهان قسمت اول👇👇
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت_اول 🔸اینک_شوکران۱(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) 🔸جنگ تمام شد و مرد به شهر برگشت. با تنی خسته و زخم هایی در آن، که آرام آرام خود را نشان می داد. زخم هایی که می خواست سال های سخت ماندن را کوتاه کند، اما زندگی در کار دیگری بود؛ لحظه لحظه اش او را به خود پیوند می زد و ماندن بهانه ای شده بود برای این که این پیوند ردی بر زمین بگذارد. (اینک شوکران) نوشته هایی است درباره ی مردانی که زخم های سال های جنگ محملی شد براب نماندن شان. 🔸فرشته لحظه لحظه ی زندگیش را به یاد دارد. شاید این روزها فراموش کند چند دقیقه پیش چه می گفت یا به کی تلفن زده، اما همه ی لحظاتی را که با منوچهر گذرانده، پیش چشم دارد. و نسبت به آن احساس غرور می کند. زیاد تعجب نمی کنی که زندگیش با منوچهر شروع شده و هنوز ادامه دارد، وقتی صداقت زندگی و پیوند روحیشان را می بینی. و می بینی عشق چه قصه ها که نمی آفریند. فقط وقتی قصه ها در زندگی واقعی تحقق می یابند، حقیقت شان آشکار می شود؛ حقیقتی تلخ ولی دوست داشتنی. 🌹هرچه یک دختر به سن و سال او دلش می خواست داشته باشد، او داشت؛ هر جا می خواست می رفت و هر کار می خواست می کرد. می ماند یک آرزو:این که سینی بامیه ی متری بگذارد روی سرش و ببرد بفروشد؛ تنها کاری که پدرش مخالف بود فرشته انجام بدهد. و او گاهی غرولند می کرد که چطور می توانند او را از این لذت محروم کنند.آخر یک شب، پدر یک سینی بامیه خرید و به فرشته گفت: توی خانه به خودمان بفروش! حالا دیگر آرزویی نداشت که بر آورده نشده باشد.پدر همیشه هوای ما را داشت.لب تر می کردیم، همه چیز آماده بود. ما چهار تا خواهریم و دوتا برادر؛ فریبا که سال بعد از من با جمشید - برادر منوچهر - ازدواج کرد، فرانک، فهیمه و من، محسن و فریبرز. توی خانه ی ما برای همه آزادی به یک اندازه بود. پدرم می گفت: هر کار می خواهید، بکنید. فقط سالم زندگی کنید. چهارده - پانزده سالم بود که شروع کردم به کتاب خواندن؛ همان سال های پنجاه و شش - پنجاه و هفت. هزار و یک فرقه باب بود و می خواستم بدانم این چیزها که می شنوم و می بینم یعنی چه. از کتاب های توده ای ها خوشم نیامد. من با همه وجود، خدا را حس می کردم و دوستش داشتم. نمی توانستم باور کنم که نیست. نمی توانستم با دلم، با خودم بجنگم. گذاشتم شان کنار. دیگر کتاب هایشان را نخواندم. کتاب های منافقین از شکنجه هایی که می شدند می نوشتند. از این کارشان بدم می آمد. با خودم قرار گذاشتم اول اسلام را بشناسم، بعد بروم دنبال فرقه ها. به هوای درس خواندن، با دوستان می نشستیم کتاب های دکتر شریعتی را می خواندیم. کم کم دوست داشتم حجاب داشته باشم. مادرم از چادر خوشش نمی آمد. گفته بودم برای وقتی که با دوستانم می روم زیارت چادر بدوزد. هر روز چادرم را تا می کردم، می گذاشتم ته کیفم، کتاب هایم رو میچیدم روش. از خونه که میومدم بیرون سرم میکردم تا وقتی بر میگشتم. اون سالها چادر یک موضع سیاسی بود. خونوادم از سیاسی شدن خوششون نمیومد. پدرم میگفت: من ته ماجرا رو میبینم شما شر و شورش رو. اما من انقلابی شده بودم، میدونستم این رژیم باید بره..در پشتی مدرسمون روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد. از اون در با چند تا از پسرا اعلامیه و نوار امام رد و بدل میکردیم. سرایدار مدرسه هم کمکمون می کرد.یادم هست اولین بار که نوار امام روگوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمون بود. لهجه امام کلمات عامیانه و حرفهاي خودمانیش. میفهمیدم حرف هاش رو. به خیال خودم همه ی این کارا رو پنهان میکردم. مواظب بودم توي خونه لو نرم.《پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا هم مدرسه اي بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود اما ، پدر به روي خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك پیش فامیل ها. فرشته می گفت:چه بهتر آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است راحت تر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور.هرجا میفرستادنش بدتر بود! هرجا خبري بود او حاضر بود..! هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد.با دوستانش انتظامات میشدند.حتی نمیدانست که در تظاهرات 16آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیوفتد...》16آبان گاردي ها جلوی تظاهرات رو گرفتن ما فرار کردیم چند نفر دنبالمون کردن. چادر وروسري رو از سر من کشیدن و با باتوم می زدن به کمرم.یک لحظه موتور سواري که از اونجا رد میشد دستم رو از آرنج گرفت و من رو کشید روی موتورش.پاهام رو میکشید روی زمین کفشم داشت در می اومد.چندتا کوچه اونطرفتر نگه داشت لباسم از اعلامیه بادکرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید:اعلامیه داري؟کلاه سرش بود صورتش رو نمیدیدم.گفتم:آره گفت:عضو کدوم گروهی گفتم: گروه چیه؟اینها اعلامیه امامه. 🔸ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای امت رسول، قیامت به پا کنید لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید در ماتم پیمبر و تنهایی علی باید برای حضرت زهرا دعا کنید داغ پیغمبر است و بلایی‌ست بس عظیم حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم 🏴🏴🏴🏴🏴
1_1205691559.mp3
2.85M
سیره نبی مکرم اسلام(صلی‌الله علیه‌وآله) 🏴🏴🏴🏴🏴 🎤حجت الاسلام حسینی‌قمی
مداحی_آنلاین_خاتمه_ی_سلسله_ی_انبیا_بنی_فاطمه.mp3
6.35M
🏴🏴🏴🏴🏴 خاتمه‌ی سلسله‌ی انبیاء رحمت محض خدا بخشش بی‌انتها 🎤 سیدمجید بنی‌فاطمه
مثل موجی که به روی آب بازی می‌کند نام نیکت در دل من سرفَرازی می‌کند ذکر اسمت می شود مشکل گشای دردها گفتن یک یا حسن هم چاره سازی می‌کند… 🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزاداریتون قبول باشه روزتون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🍃⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
بوی غم می آید از شهر رسول بوی اشک حیدر و آه بتول آسمانی ها همه دل بی شکیب بر لب شیر خدا امن یجیب لحظه ها لبریز از دل وا پسی فاطمه گریان ز داغ بی کسی می چکد بر گونه ها با صد محن دانه دانه اشک از چشم حسن اینک، غم گرفته عالمین بغض کرده گوشه ی خانه حسین
1_1206734227.mp3
5.18M
🏴🏴🏴🏴🏴 شخصیت امام حسن مجتبی‌علیه‌السلام 🎤حجت الاسلام رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیک شیره خرما 🥧 دو و نیم لیوان آرد یک لیوان شکر چهار عدد تخم مرغ درشت(حتمادردمای محیط باشن) یک ق چ وانیل یک ق غ بکینگ پودر نصف لیوان شیره ی خرما نصف لیوان آب جوش سه چهارم لیوان روغن 💢 زرده و سفیده تخم مرغ هارو جدا کرده و سفیده ها رو کمی بزنید و در اثنای فرم دادن سفیده نیمی از شکر رو کم کم اضافه کنین و انقدر هم بزنید تا سفیده کاملا فرم بگیرد زرده را هم با شکر باقی مانده و وانیل هم بزنید تا سفید و کشدار شود سپس شیره ی خرما و آبجوش را باهم مخلوط کرده و به زرده اضافه کنید و خیلی سریع باهمزن هم بزنید بعد روغن را اضافه و بیست ثانیه دیگر هم بزنید تواین مرحله دیگه کارمون باهمزن تموم میشه آرد و بکینگ پودر راسه بارالک کرده کم کم به مایه قبلی اضافه میکنیم (حتما از قاشق چوبی یا لیسک استفاده کنید برای این مرحله) نباید زیاد هم بزنید و فقط در حد مخلوط شدن در یک جهت هم بزنید نهایتا سفیده را اضافه کرده و فولد میکنیم زیاد هم نزنید تا پف مواد نخوابه مایه کیک رو در قالب چرب و آرد پاشی شده میریزیم و در فرگرم شده با حرارت 180درجه به مدت 40 تا 50 دقیقه میپزیم . ✅✅بجای شیره ی خرما از شیره ی انگور هم میتونین استفاده کنین ✅من از روغن جدا کننده استفاده میکنم در نتیجه نیاز به آرد پاشی ندارم خیلی راحت برمیگرده کیک . ✅ از ابتدا تا انتها موادو در یک جهت هم بزنین علی الخصوص زمان فرم دادن سفیده اگر در یک جهت نزنید سفیده آب میندازه و کارتون خراب میشه پ.ن: بعد از اتمام پخت صبوری کنین و تا سرد شدن کامل کیکو ازقالب خارج نکنین (درمورد همه ی کیکا) ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/28
📌عجایبی از زندگی امام حسن(ع) ⭕️وقتی تیر معاویه به سنگ میخورد برنامه های معاویه با روی کار آمدن امام حسن ع بهم ریخت زیرا با جنگ روانی موفقی که علیه امام علی ع داشت (تا جایی که مردم شام ایشان را بی نماز می‌دانستند) گمان می‌کرد دیگر به امام حسن اقبالی نمی‌شود در حالی که مردم بارها لطف پیامبر نسبت به ایشان را دیده بودند خصوصا با شنیدن حدیث سید شباب اهل جنت از پیامبر نسبت به امام حسن ع اقبال کردند به همین خاطر معاویه که برای جنگ روانی وقت نداشت دو جاسوس را به بصره و کوفه جهت فعالیت‌های خرابکارانه فرستاد که امام حسن ع آن‌ها شناسایی و دستگیر و اعدام کردند 🔴همیشه زیر لباس امام حسن...مخفی بود معاویه در اقدام بعدی با قصد ترور امام حسن به چهار نفر از بزرگان کوفه یک نامه مشابه نوشت که در ازای ترور امام به هرکدام وعده پول زیاد،فرماندهی لشکر شام و ازدواج دخترش را داده بود، امام به این توطئه پی می‌برند ولی قصاص قبل از جنایت نمی‌کنند به همین خاطر همواره زیر لباسشان زره داشتند طوری که از هجوم نیزه یک شخص حین نماز جان سالم به در می‌برند.