eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.5هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1205691559.mp3
2.85M
سیره نبی مکرم اسلام(صلی‌الله علیه‌وآله) 🏴🏴🏴🏴🏴 🎤حجت الاسلام حسینی‌قمی
مداحی_آنلاین_خاتمه_ی_سلسله_ی_انبیا_بنی_فاطمه.mp3
6.35M
🏴🏴🏴🏴🏴 خاتمه‌ی سلسله‌ی انبیاء رحمت محض خدا بخشش بی‌انتها 🎤 سیدمجید بنی‌فاطمه
مثل موجی که به روی آب بازی می‌کند نام نیکت در دل من سرفَرازی می‌کند ذکر اسمت می شود مشکل گشای دردها گفتن یک یا حسن هم چاره سازی می‌کند… 🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عزاداریتون قبول باشه روزتون معطر به ذکر عطر خوش صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان  پاک و مطهرش الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بسم الله الرحمن الرحیم الهی به امید تو 🍃⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
بوی غم می آید از شهر رسول بوی اشک حیدر و آه بتول آسمانی ها همه دل بی شکیب بر لب شیر خدا امن یجیب لحظه ها لبریز از دل وا پسی فاطمه گریان ز داغ بی کسی می چکد بر گونه ها با صد محن دانه دانه اشک از چشم حسن اینک، غم گرفته عالمین بغض کرده گوشه ی خانه حسین
1_1206734227.mp3
5.18M
🏴🏴🏴🏴🏴 شخصیت امام حسن مجتبی‌علیه‌السلام 🎤حجت الاسلام رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کیک شیره خرما 🥧 دو و نیم لیوان آرد یک لیوان شکر چهار عدد تخم مرغ درشت(حتمادردمای محیط باشن) یک ق چ وانیل یک ق غ بکینگ پودر نصف لیوان شیره ی خرما نصف لیوان آب جوش سه چهارم لیوان روغن 💢 زرده و سفیده تخم مرغ هارو جدا کرده و سفیده ها رو کمی بزنید و در اثنای فرم دادن سفیده نیمی از شکر رو کم کم اضافه کنین و انقدر هم بزنید تا سفیده کاملا فرم بگیرد زرده را هم با شکر باقی مانده و وانیل هم بزنید تا سفید و کشدار شود سپس شیره ی خرما و آبجوش را باهم مخلوط کرده و به زرده اضافه کنید و خیلی سریع باهمزن هم بزنید بعد روغن را اضافه و بیست ثانیه دیگر هم بزنید تواین مرحله دیگه کارمون باهمزن تموم میشه آرد و بکینگ پودر راسه بارالک کرده کم کم به مایه قبلی اضافه میکنیم (حتما از قاشق چوبی یا لیسک استفاده کنید برای این مرحله) نباید زیاد هم بزنید و فقط در حد مخلوط شدن در یک جهت هم بزنید نهایتا سفیده را اضافه کرده و فولد میکنیم زیاد هم نزنید تا پف مواد نخوابه مایه کیک رو در قالب چرب و آرد پاشی شده میریزیم و در فرگرم شده با حرارت 180درجه به مدت 40 تا 50 دقیقه میپزیم . ✅✅بجای شیره ی خرما از شیره ی انگور هم میتونین استفاده کنین ✅من از روغن جدا کننده استفاده میکنم در نتیجه نیاز به آرد پاشی ندارم خیلی راحت برمیگرده کیک . ✅ از ابتدا تا انتها موادو در یک جهت هم بزنین علی الخصوص زمان فرم دادن سفیده اگر در یک جهت نزنید سفیده آب میندازه و کارتون خراب میشه پ.ن: بعد از اتمام پخت صبوری کنین و تا سرد شدن کامل کیکو ازقالب خارج نکنین (درمورد همه ی کیکا) ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/28
📌عجایبی از زندگی امام حسن(ع) ⭕️وقتی تیر معاویه به سنگ میخورد برنامه های معاویه با روی کار آمدن امام حسن ع بهم ریخت زیرا با جنگ روانی موفقی که علیه امام علی ع داشت (تا جایی که مردم شام ایشان را بی نماز می‌دانستند) گمان می‌کرد دیگر به امام حسن اقبالی نمی‌شود در حالی که مردم بارها لطف پیامبر نسبت به ایشان را دیده بودند خصوصا با شنیدن حدیث سید شباب اهل جنت از پیامبر نسبت به امام حسن ع اقبال کردند به همین خاطر معاویه که برای جنگ روانی وقت نداشت دو جاسوس را به بصره و کوفه جهت فعالیت‌های خرابکارانه فرستاد که امام حسن ع آن‌ها شناسایی و دستگیر و اعدام کردند 🔴همیشه زیر لباس امام حسن...مخفی بود معاویه در اقدام بعدی با قصد ترور امام حسن به چهار نفر از بزرگان کوفه یک نامه مشابه نوشت که در ازای ترور امام به هرکدام وعده پول زیاد،فرماندهی لشکر شام و ازدواج دخترش را داده بود، امام به این توطئه پی می‌برند ولی قصاص قبل از جنایت نمی‌کنند به همین خاطر همواره زیر لباسشان زره داشتند طوری که از هجوم نیزه یک شخص حین نماز جان سالم به در می‌برند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می ڪنم در این شب پاییزی 🌙 زیر این سقف بلند⭐️ روے دامان زمین✨ هر ڪجا خسته و پر غصه شدے✨ دستی از غیب به دادت برسد✨ و چه زیباست ڪـه آن✨ دستِ رحمتِ خدا باشد وبس✨ با آرزوی بهترینها برای شما خوبان شب پاییزی تون آرام🍁 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸 خدایا روزم را 🌸 با نام زیبای تو آغاز می کنم یادت را بر دلم جاری گردان و شروع این روز را آغاز تمام خوبیها برای من و عزیزان و دوستانم قرار بده ،آمیـــن 🌸 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌸 الهی به امید تو ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جرعه‌ای اندیشه و تفکر 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 اعترافات یکی از اغتشاشگران: به من قول مهاجرت و ویزای اروپا داده بودند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم... -مامانمممم..... شب بخیر👋 صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم...😴 فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم. حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم. از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و... خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم. حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم. 📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش، انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕 یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭 آرايش كردم و لباس پوشیدم... تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم... سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد. البته خیلی هم بدم نمیومد😉 اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه! چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش، اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️ حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست، رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫 بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و چادری بود) رو شنیدم.👂 -ترنم! برگشتم سمتش، -بله؟ -ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟ -برای چی؟😳 -کارت دارم عزیزم☺️ -منو؟؟😳 چیزه...یکم عجله دارم آخه... -زیاد طول نمیکشه. -آخه با دوستم قرار دارم. پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه. -باشه عزیزم.ممنون سوار شد و راه افتادیم... 🚗 -خب؟ گفتی کارم داری...؟ -اره☺️ برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟ -نه لطفاً برو سر اصل مطلب -باشه،میگم... حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟ -جان؟؟ منظورت چیه؟؟ -حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟ -خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳 -بابا همین زیباییتو میگم دیگه. اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞 -گفتم برو سر اصل مطلب! -تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟ -خخخخخه،آهااااان... خب عزیزم توهم یکم به خودت برس، به توهم نگاه کنن! حسودی نداره که!!😂 -حسودی؟؟ نه.حسادت نمیکنم. -چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂 -من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه، حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!! -سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم. -باور کن من خیرتو میخوام ترنم... تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن! ماشینو نگه داشتم -گ م ش و پایین😠 -چی؟مگه چی گفتم؟☹️
-گفتم خ ف ه شو و گ م شو پایین...😡 هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره... سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد. همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡 از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒 اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏 با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠 اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم... تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم. -الو مرجان -ترنم رسیدی؟ -اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما -اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟ اصلا تو خسته هم میشی؟؟ -مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟ حوصله ندارم.زود بیا بریم -بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟ بیا تو تا حاضر شم -مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠 تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟ -تو دوباره وحشی شدی؟ تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره. حالا اون سعید ایکبیری بود،کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی😏 -مرجان ببر صداتو میای یا برم؟؟ -ترنم من آخه آرایش ندارم... -خب همونجوری بیا -چی😳بدون آرایش 😱؟؟ نمیام.یا بیا بالا یا برو من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!! -ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه... درو بزن اومدم بالا... مرجانم یکی بود لنگه خودم. از لحاظ ظاهر و خانواده و... فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود. پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم. البته من تک فرزند بودم ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد. مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد. رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده😂 -زهرمار....به چی میخندی؟ -انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون😂 خیلی اینجوری ضایعی... -خیلی... حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟ -معلومه که خوششششگلم -عه؟پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی -دلم میخوادددد باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم. به قلم:محدثه افشاری ...
🏴وجوب عمل به نذر 🔷س: آیا می شود با پرداخت کفاره، نذری که کرده ایم را منحل کنیم؟ ✅ج: عمل به نذر واجب است، و تخلّف از آن جایز نیست. و با پرداخت کفاره ی نذر منحلّ نمی شود؛ اما در صورت تخلّف، دادن کفاره، واجب است. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ، ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ! ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...! ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...! ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ"ﻧﺒﺎﯾﺪ جز خدا ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..." ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟ اَلَیْسَ اللهُ بِکافٍ عَبْدِه ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ۳۶ 🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1