مرحوم خانم دباغ؛ نمایانگر حقیقتِ گرایشِ زن در جامعه اسلامی
🔹رهبر انقلاب: مرحوم خانم مرضیهی دبّاغ... یکی از کسانی است که میتواند نمایشگرِ حقیقتِ گرایشِ زن در جامعهی اسلامی باشد... حالا مبارزات قبل از انقلاب این خانم و کتک و شکنجه و زندان و تأثیراتی که در زندان روی همسلّولیهای خودش و همزندانیهای خودش میگذارد، اینها یک طرف، بعد، رفتن به مناطق مبارزاتی منطقه و مثل یک چریک فعّالیّت کردن و بعد، رفتن به پاریس در خدمت امام و بعد، آمدن در عرصهی واقعی و ملموس انقلاب و در یک طیف عظیمی از فعّالیّتها حضورِ فعّال داشتن... همین یک مورد میتواند مضمون و محتوای چندین کارِ هنریِ فعّال باشد؛ یعنی تصویر زن در نظام اسلامی
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت پنجم
منزل نو شبیه همهچیز بود جز خانهی آدمیزاد! کیسه گچ و سیمان را بردم بیرون از اتاق. بنّاها مشغول کار بودند و ما داشتیم اسباب خانه را وسط آنهمه خاک خالی میکردیم. کف اتاق را جارو زدم و فرش را پهن کردم. هوا خیلی سرد بود؛ فوری چراغ را روشن کردم و بچهها را نزدیکش نشاندم. به هر زور و زحمتی بود وسایل خانه را میان آنهمه خاک چیدم و کمی آرام گرفتم. هنوز تا تمام شدن کار بنّایی کلی راه داشتیم که اسبابکشی کردیم.
وجیهالله سطل و طناب را از پشتبام میانداخت پایین. خاک را تا جایی که میشد داخل سطل پر میکردم و او بالا میکشید. وسط اینهمه کار شوخیاش گرفت و گفت: «زن داداش! از خاکای اون طرف پر کنی بهتره. اونجا نه، اون طرفتر. یه کم برو عقب. برو، برو، برو...»
آنقدر مرا این طرف و آن طرف کرد که با پشت افتادم داخل گودال آب انبار. نفسم بند آمد و کبود شدم. حسین در شکمم تکانی خورد و بند دلم پاره شد. وجیهالله وحشتزده آمد بالای گودال. از هوش رفتم و دیگر نفهمیدم چه شد.
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت ششم
به توصیهی دکتر چند هفتهای در رختخواب افتادم. حال خودم بد بود، تمام تنم کوفته شده بود؛ اما شکر خدا حسین سالم بود و بلایی سرش نیامد. کمکم بهتر شدم و توانستم سرپا شوم. رجب نیمی از حیاط را تبدیل به مغازه کرد و کرکره انداخت. حیاط را شن و ماسه ریختیم. کمکم بنّاها بساطشان را جمع کردند و رفتند. خانه تکمیل نشده بود؛ مجبور بودیم به همان چهاردیواری دلمان را خوش کنیم. اتاق بزرگ جلوی حیاط را سفید کردیم و وسایلمان را داخلش چیدیم. اتاق نیمهکارهی پشتی را به وجیهالله دادیم. مغازه را هم به داییِ رجب اجاره دادیم تا کار نجاریاش را شروع کند.
آمدم نفسی بکشم که خانهی نیمهکارهام شد مثل مسافرخانه سیداسماعیل! فامیلهای شهرستانی رجب فهمیده بودند او صاحب خانه شده، هر کسی که گذرش به تهران میافتاد، چند روزی رختخوابش را خانهی ما پهن میکرد و بعد میرفت. کارم شده بود پذیرایی از میهمانان سرزده.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷🍃https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1🌷🍃🌷🍃
☀️ #حــدیث_روز
✅ امام علی علیه السلام:
از لغزش دیگران خوشحال مباش، زیرا نمیدانی روزگار با تو چه خواهد کرد.
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
استفاده از ترنجبین برای زردی نوزاد
🔸استفاده از ترنجبین بهترین راه درمان زردی نوزادان با داروهای گیاهی می باشد و به دو روش قابل استفاده است. اول اینکه ترنجبین را با آب ترکیب کرده و پارچه ای را بدان آغشته کرده و با آن پیشانی و پشت گوش نوزاد را ماشاژ دهید و روش دوم اینکه یک گرم ترنجبین را در یک استکان آب داغ حل کرده و در مدت زمان ۳ روز با قاشق چایخوری به نوزاد بخورانید.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🌸🍃
🍃
#گوش_درد:
✅اگر مقداری روغــن زیتون را با سیــر مخلوط کنیـد و پس از کمی گرم کردن آن را صاف کرده و چند قطـــره درگوش بچکانید
درد گوش فورا تسکین می یابد.
🍃
🌸🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
♨️امام زمانمان را ناظر بر اعمال خود ببینیم...
🔸گاهی اوقات یک مهمان برای ما میآید؛خیلی کنترل میکنیم، مؤدب و با احترام میشویم، هر کاری را انجام نمیدهیم، هر حرفی را نمیزنیم و حتی صدایمان را بلند نمیکنیم.
⁉️خب چه فرقی دارد، #امام_زمان ارواحنافداه همیشه با ماست.
🔅 «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ» (توبه/١٠۵) هر عملی که شما انجام میدهید، خدا، پیغمبر و امام زمان ارواحنافداه دارند میبینند.
🔸حالا ما حضورشان را حس نمیکنیم دلیل بر این نیست که حضور ندارند و ما تنها هستیم. نه، آنها با ما هستند و دارند میبینند.
🔸مثلا شما در یک مکانی قرار بگیرید که دوربین داشته باشد. خیلی خودتان را کنترل و رعایت میکنید.
👌فکر کنید دوربین الهی، چشم امام زمانتان که عین اللّه است، دارد شما را میبیند و بالای سر شماست.
🔸چقدر اعمال شما شکل و رنگ و بوی امام زمان ارواحنافداه میگیرد.
چقدر شما را از نظر ایمان بالا میآورد.
و انشاءاللّه برای ظهور امام زمان ارواحنافداه آماده میشوید و جزو یاران صدیق و وفادار امام زمان ارواحنافداه قرار میگیرید.
🖋 حاج آقا زعفری زاده
عدس ، میان وعده ای با پروتئین قدرتمند
عدس در فرآیند عضله سازی ، نقش بسیار مهمی را بازی نمی کند ، اما می تواند به تهیه یک میان وعده مناسب پروتئینی بپردازد. در حقیقت ، یک فنجان عدس ، حاوی ۱۸ گرم پروتئین ، ۴۰ گرم کربوهیدرات ، کمتر از یک گرم چربی و ۲۳۰ کالری می باشد . همچنین عدس یک منبع خوب از کربوهیدرات های مرکب کندهضم است. عدس نباید به صورت خام مصرف شود ، شما می توانید هم خشک شده و هم نوع کنسرو شده آن را در فروشگاه ها پیدا کنید . بستگی به تنوعی که دارد ( انواع سبز ، قهوه ای ، سیاه یا قرمز ) نیاز به خیس شدن و پخت به مدت ۱۵ الی ۴۵ دقیقه دارد.
در هر وعده مصرفی به دریافت میزان مناسبی فیبر ، فولات ( اسید فولیک یا همان ۹B ) ویتامین ۱B و سایر مواد معدنی مهم به جهت رشد عضله و کسب انرژی می پردازد . این مواد معدنی شامل آهن ، مس ، فسفر و پتاسیم می باشد.
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣4⃣2⃣
#فصل_هجدهم
صمد که می خواست پدرش را از ناراحتی درآورد، با خنده و شوخی گفت: «نه بابا. اتفاقاً خیلی هم جایش خوب است. ستار الان دارد برای خودش پرواز می کند. فکر کنم از دست شما ناراحت است که این طور اسم های ما را به هم ریختید.»
چشم غره ای به صمد کردم و لب گزیدم. صمد حرفش را عوض کرد و گفت: «اصلاً از دست من ناراحت است که اسمش را برداشتم.»
بعد رو کرد به من و گفت: «حتی خانمم هم از دستم ناراحت است؛ مگر نه قدم خانم.»
شانه بالا انداختم.
گفت: «هر چه می گویم تمرین کن به من بگو حاج ستار، قبول نمی کند. یک بار دیدی فردا پس فردا آمدند و گفتند حاج ستار شهید شده، باید بدانی شوهرت را می گویند. نگویی آقا ستار که برادرشوهرم است، چند وقت پیش هم شهید شد.»
این را گفت و خندید. می خواست ما هم بخندیم. اخم کردیم. پدرش تند و تیز نگاهش کرد.
صمد که اوضاع را این طور دید، گفت: «اصلاً همه اش تقصیر آقاجان است ها! این چه بلایی بود سر ما و اسم هایمان آوردید؟!»
پدرشوهرم با همان اَخم و تَخم گفت: «من هیچ بلایی سر شما نیاوردم. تو از اول اسمت صمد بود، وقتی شمس الله و ستار به دنیا آمدند، رفتم شهر برایتان یک جا شناسنامه بگیرم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣4⃣2⃣
#فصل_هجدهم
آن وقت رسم بود. همه این طور بودند. بعضی ها که بچه هایشان را مدرسه نمی فرستادند، تازه موقع عروسی بچه هایشان برایشان شناسنامه می گرفتند. تقصیر ثبت احوالی بود. اشتباه کرد اسم تو که از همه بزرگ تر بودی را نوشت ستار. شمس الله و ستار که دوقلو بودند؛ نمی دانم حواسش کجا بود، تاریخ تولد شمس الله را نوشت 1344 مال ستار را نوشت 1337. موقع مدرسه که شد، رفتیم اسمتان را بنویسیم، گفتند از همه بزرگ تر کدامشان است؟! تو را نشان دادیم. گفتند این ستار است، بیاید کلاس اول. بقیه هم حالا وقت مدرسه شان نیست. خیلی بالا پایین دویدم؛ بلکه شناسنامه هایتان را درست کنم؛ نشد.»
صمد لبخندی زد و گفت: «آن اوایل خیلی سختم بود. معلم که صدایم می زد ستار ابراهیمی ؛ برّ و بر نگاهش می کردم. از طرفی دوست ها و هم کلاسی هایم بهم می گفتند صمد. این وسط بدجوری گیر کرده بودم. خیلی طول کشید تا به این اوضاع عادت کردم.»
صمد دوباره رو کرد به من و گفت: «بالاخره خانم، تمرین کن به حاج آقایتان بگو حاج ستار.»
گفتم: «کم خودت را لوس کن. مگر حاج آقا نگفتند تو از اول صمد بودی.»
صمد دیگر پی حرف را نگرفت و به پدرش گفت: «آقا جان! بهتر است شما یک دوش بگیری تا سرحال و قبراق بشوی. من هم یک خرده کار دارم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1