فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 #دختر است دیگر ....
هیجاناتش دست خودش نیس 😁
😅 والا ....
👼👼👼👼
@mahgolll
.🌸💓.
دخترای خوش سلیقه بخونن 😊
تکنیک های ست کردن رنگ لباس👚👕👗👠👒
1⃣.لباس بنفش رو با رنگ های صورتی ،یاسی،طوسی،زرد ست کنین خیلی خوشمل میشع
2⃣.لباس زرد رو با رنگ های سرمه ای ، بنفش ،قرمز و مشکی ست کنین
3⃣.لباس آبی کمرنگ رو با رنگ های زرشکی ، بادمجانی و سفید ست کنین.
4⃣.لباس های قرمز رو میتونین با رنگ های زرد،آبی ،سفید و مشکی ست کنین.
5⃣.لباس نارنجی رو با رنگ های بنفش ،ارغوانی ،مشکی ست کنین ک محشر میشع
6⃣.لباس های صورتی را میتونین با رنگ های سفید،طوسی،آبی فیروزه ای و قرمز ست کنین
#دختر شیک پوش 👗👢👛
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C3897b3558f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #دختر یعنی وارث
زیبایی خدا در زمین
دختر یعنی #فرشـته
مراقبش باشــــید
دختر یعنی لطافت،
بهونه گیریهای مدام
ازسرعشق و دلتنگی
دختر یعنی مهربانی
عصای دست مـادر
و نور چشمان پـدر
🌹 #روزدخترمبارک🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🦋🦋🦋🦋🦋
❤️قسمت شصت❤️
.
ایوب به همه محبت می کرد.
ولی گاهی فکر می کردم بین محبتی که به هدی می کند، با پسرها فرق دارد.
بس که قربان صدقه ی هدی می رفت.👩
هدی که می نشست روی پایش ایوب آنقدر میب وسیدش که کلافه می شد، بعدخودش را لوس می کرد و می پرسید:
-بابا ایوب، چند تا بچه داری؟
جوابش را خودش می دانست، دوست داشت از زبان ایوب بشنود:
_من یک بچه دارم و دو تا پسر.
هدی از مدرسه آمده بود.
سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین
ایوب دست هایش را از هم باز کرد:
"سلام #دختر بانمکم، بدو بیا یه بوس بده"
هدی سرش را انداخت بالا
"نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد"
_نخیر، من این طوری دوست دارم، بدو بیا و هدی را گرفت توی بغلش
مقنعه را از سرش برداشت.
چند تار موی افتاد روی صورت هدی
ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد.
هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد به سینه ی ایوب "خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم."
موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود.
ایوب خیلی دوستشان داشت، به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند.
با اخم گفت:
"من نمیگذارم، آخر موهای به این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟ اصلا یک نامه می نویسم به مدرسه، می گویم چون موهای دخترم مرتب است، اجازه نمی دهم کوتاه کند.
فردایش هدی با یک دسته برگه آمد خانه
گفت: معلمش از دستخط ایوب خوشش آمده و خواسته که او اسم بچه های کلاس را برایش توی لیست بنویسد. .
❤️قسمت شصت و یک❤️
.
رسیدگی به درس بچه ها کار خودم بود.
ایوب زیاد توی خانه نبود. اگر هم بود خیلی سختگیری می کرد.
چند بار خواست به بچه ها #دیکته بگوید همین که اولین غلط املایشان را دید، کتاب را بست و رفت.
مدرسه ی بچه ها گاهی به مناسبت های مختلف از ایوب دعوت می کرد تا برایشان سخنرانی کند.
#روز_جانباز را قبول نمی کرد، می گفت:
"من که جانباز نیستم، این اسم را روی ما گذاشته اند، وگرنه جانباز #حضرت_عباس است که جانش را داد"
از طرف بنیاد، جانبازها را #حج می برند و هر کدامشان اجازه داشتند یک مرد همراهشان ببرند.
ایوب فوری اسم آقاجون را داد.
وقتی برگشت گفت: "باید بفرستمت بروی ببینی"
گفتم: "حالا نمیخواهم، دلم میخواهد وقتی من را میفرستی، برایم گاو بکشی،
بعد برایم مهمانی بگیری و سفره بندازی از کجاااا تا کجااا" 😊
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1