اگـر شـب قــدر
شبِ نزول قرآن استــ
#روز_عرفه
روز صعــود دعاستــ
#التمـاس_دعــا🍃🙏
🤚✨عرض سلام و ادب محضر شما هم سنگریان عزیز و گرامی
همراهان همیشگی کانال شهدایی ماه 🌙 من
امروز روز دعا و مناجات و اعتراف به عاجز بودن در معرفت و عبودیت ذات اقدس الهی است و چه بهتر که در این فرصت گرانبها با زبانی که گناه نکرده به درگاه الهی دعا کنیم!
دارد که خدا به موسی علیهالسلام فرمود: با زبانی دعا کن که با آن گناه نکرده باشی تا دعایت مستجاب شود! حضرت موسی عرض کرد چگونه؟ خداوند فرمود: به دیگران بگو برایت دعا کنند چون با زبان آنها گناه نکردهای...
بیایید امروز امام حسین علیه السلام رو الگوی خودمون در دعا کردن قرار بدیم. این مطلب رو امروز خوندم و خیلی به دلم نشست و دلم نیومد با شما به اشتراک نگذارمش. حضرت استاد جوادی آملی حفظه الله میفرمایند: امروز برای جامعه و ملت دعا کنید. برخی از صحابه نقل میکنند #سید_الشهداء همان عصر روز #عرفه از بس اشک ریختند، تمام این دو کاسهی چشمشان گویا پر از خون شد. به ایشان گفتند: چرا اینقدر گریه میکنید؟ گفتند: تمام این گریهها و دعاها را برای دوستان و مومنین کردم.
امروز برای هم دعا کنیم،خادمین کانال شهدایی ماه من از تک تک شما سروران گرامی التماس دعا دارند،ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نفرمایید 🤚
حتم دارم
خدا نگاهم میکند
با دعای گرهگشای"حسین"
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَرْغَبُ إِلَيْكَ
خداوندا، من مشتاق تواَم ...
#روز_عرفه
#رزقک_شهادة
#شهید_اصغر_محمودیان
#بهرسمرفاقتدعایمانکنید
🕯قرآن بر شما روشن میکند
هان مردمان! قرآن بر شما روشن می کند که امامان پس از علی،فرزندان اویند ومن به شما معرفی کردم که آنان از او و از من اند؛چرا که خداوند در کتاب خودمی گوید:امامت را فرمانی پایدار در نسل او قرار داد(سوره مبارکه زخرف/۲۸)
🌱بخشی از فراز ۱۰خطبه #غدیر🌱
🌸🍃9روز تا #عید_غدیر_خم
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🌴#قسمت_بیست_و_پنجم : برخورد با دزد🌴
🌸راوی:عباس هادی
نشسته بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايي از داخل کوچه آمد. ابراهيم سريع از پنجره نگاه کرد. شخصي موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود!
بگيرش... دزد... دزد! بعد هم ســريع دويــد دم در. يکي از بچههای محل لگدي به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!
ِ تکه آهن روي زمين دســت دزد را بريد و خون جاري شــد. چهره دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد ميكشيد که ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سريع سوار شو!
رفتند درمانگاه، با همان موتور. دســتش را پانسمان کردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدی ميكنی!؟ آخه پول حرام كه...
دزد گريه ميكرد. بعد به حرف آمد: همه اينها را ميدانم. بيكارم، زن وبچه دارم، از شهرستان آمدهام. مجبور شدم.
ابراهيــم فكری كرد. رفــت پيش يكي از نمازگزارها، بــا او صحبت كرد.
خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلي مناسب برايت فراهم شد.
از فردا برو ســر كار. اين پول را هم بگيــر، از خدا هم بخواه كمكت كند.
هميشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگي را به آتش ميكشد. پول حلال كم هم باشد بركت دارد.
#سلام_بر_ابراهیم
📚کتاب سلام بر ابراهیم۱
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🌷#روز_عرفه ۱۳۹۵ - #سالروز عروج شهید #مدافع_حرم مرتضی عطایی
▫️بتاریخ ۴ اسفند ماه سال ۱۳۵۵ در شهر مقدس مشهد و به عنوان دومین فرزند یک خانواده هشت نفری به دنیا آمد، در همان محل تولدش تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را سپری کرد و سپس در مغازه پدرش مشغول به کار شد، شغل پدر تاسیسات ساختمان بود و با وجود طاقت فرسا بودن کار مرتضی همیشه به فعالیت های فرهنگی و مذهبی هم توجه کامل داشت.
مرتضی عطایی در ۲۳ سالگی ازدواج کرد و پس از ازدواج هم به همان شغل پدری ادامه داد تا این که توانست با پس انداز درآمد اندک خود یک واحد کوچک آپارتمانی خریداری کند و یک زندگی ساده و پاک را با عشق به ولایت و شهدا سپری کند اما با شروع شدن درگیری ها در سوریه دیگر مرتضی مانند گذشته نبود و برای اعزام به سوریه به هر دری می زد و نمی خواست از کاروان مدافعان حرم جا بماند.
به خاطر دشواری هایی که برای اعزام داوطلبان بسیجی به سوریه وجود داشت مرتضی عطایی با هر مشقتی که بود توانست خود را در کاروان فاطمیون که مدافعان حرم افغانستانی بودند جای دهد و به سوریه برود در حالی که هنوز خانواده اش از این موضوع مطلع نشده بودند.
شهید عطایی خیلی زود توانست با نام ابوعلی با رزمندگان تیپ فاطمیون قرین شود به طوری که بسیاری از دوستان او هم اطلاع نداشتند که مرتضی افغانی نیست و از مشهد خود را به این قافله رسانده است، همچنین ابوعلی یکی از بهترین دوستان شهید مصطفی صدرزاده و شهید مهدی صابری قبل از شهادتشان بود و شهادت این عزیزان خود دلیل بیشتر شدن شوق مرتضی به شهادت بود.
رشادت های ابوعلی در درگیری های تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خانطومان به عنوان جانشین تیپ عمار لشکر فاطمیون نام او را به کلمه ای رعب آفرین برای تکفیری ها تبدیل کرده بود.
در نهایت پس از رشادت های فراوان و چند بار مجروحیت های گوناگون، جانباز سرافراز مرتضی عطایی در ۲۱ شهریور ماه سال ۱۳۹۵ و همزمان با روز عرفه در منطقه لاذقیه به مقام رفیع شهادت نائل آمد و به یاران شهیدش پیوست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو که آخر گره رو وا میکنی پس چرا امروز و فردا میکنی 👆
🌷🕊شهید مدافع حرم مرتضی عطایی
🌹✨شهید #عرفه
🤲🌿#دعــای_فــرج
🍃یکدانه نه صددانه ی تسبیح دعایت،
هر روز فرج زمزمه کردیم برایت،
🍃شرمنـده ی چشمان پراز اشک توهستیم،
جـان همـه عـالم و آدم به فـدایـت
💖#امام_زمان ارواحنا له الفداه
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ...🤚
🌱سلام بر تو ای مولایی که بر جن و انس امامت میکنی.
سلام بر تو و بر روزی که عالم هستی بر امامت تو گردن مینهد.
📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
🤲🌿#اللهمعجللولیکالفرج
❤️#امام_زمان
#صبحتونشهدایی☀️
با بسم رب الشهدا دفتـر دل وا میڪنم
شبیه قطره خـودمو راهے دریا میڪنم
یادیاران سفر ڪرده بخیر✋
#شهدایعرفه
#یادشهداباصلوات
#عید_قربان است ،
ای یاران گل افشانی کنید ..
گوسفند نفس را گیرید و
قربانی کنید ...
شهید سعید خواجه صالحانی🌷
#قربانی_حج_در_دوپازا...!!
🌷در گردان بودم، بنده خدایی آمد پیش من و گفت: «من «سیدمهدی قادری»، از بچهمحلهای شهید «امیر وفایی» هستم. من شنیدم هر کس با شما رفیق شود، شهید میشود!» گفتم: «کی گفته حالا؟» گفت: «میگویند دیگر! آمدم باهات رفیق شوم تا شهید بشوم!» گفتم: «برو بابا! مسخره کردی ما را.» البته حق هم داشتند؛ اینقدر رفیقهای نزدیکم شهید شده بودند که من دیگر تابلو شده بودم. چند روزی با او مشکل داشتم که برادر، برو بابا! سر به سرم نگذار. آخر یکی از بچهها آمد و گفت: «چهکارش داری؟ بگذار وارد دستهی ما شود. شما هم کاری به کارش نداشته باش.» بالاخره وارد دسته شده و آنقدر پاپیچم شد تا با هم رفیق شدیم و عقد برادری هم خواندیم.
🌷شب عملیات «نصر ۷» مصادف بود با شب عرفه. پدر و مادر سیدمهدی رفته بودند مکه و اعزامشان مصادف شده بود با سالی که حجاج بیگناه به خاکوخون کشیده شدند. سیدمهدی به من گفت: «داشعباس! نمیدانم پدر و مادرم در این کشتار زنده هستند یا شهید شدند، ولی فردا #روز_عرفه است و پسفردا هم #عید_قربان. از خدا میخواهم که قربانیشان را اینجا قبول کند.» شب برای عملیات اعزام شدیم. ما زودتر از بقیهی بچهها به نقطهی رهایی رسیدیم. دستور آمد بنشینید تا بقیهی گردانها هم در موقعیت خودشان مستقر شوند تا با هم حرکت کنیم.
🌷من آن چند دقیقهای که آنجا ماندم، داشتم از خواب دیوانه میشدم! پای کوه دوپازا، بلندترین کوه مرزی با ۲۷۵۰ متر ارتفاع، خوابی مرا گرفته بود که چشمانم را نمیتوانستم باز کنم. به معاون دسته گفتم: «من تا عملیات شروع شود، چند دقیقهای همینجا دراز میکشم. دیگر نمیتوانم چشمانم را باز نگه دارم.» گفت: «عباس! تو را به خدا بیخیال شو. آدم از خواب که پا میشود، سنگین میشود.» گفتم: «نه! دیگر نمیتوانم.» دراز نکشیده، خوابم برد. خواب دیدم هوا روشن است، همه لباس احرام پوشیدهایم و داریم «#لبیک_اللهم_لبیک» میخوانیم و بالا میرویم. در خواب دیدم تپه را هم فتح کردیم. توی خواب سیزده پیکر کنار هم ردیف بودند که آخریش، سیدمهدی بود. به او لبخندی زدم و گفتم: «سید! خدا قربانی پدر و مادرت را قبول کرد.»
🌷بعد، از خواب بیدار شدم و آن را برای بچهها تعریف کردم. ما یک دسته بودیم که قرار بود از پشت تپه به دشمن بزنیم. در واقع ما وظیفه داشتیم دشمن را بهسمت خود بکشیم، تا آتش دشمن روی گردان متمرکز نشود و آتش پخش بشود تا گردان بتواند بالا برود و تپه را بگیرد. تخریبچیها که معبر را باز کردند، تا خود کانال بالا رفتیم و حتی یک تیر هم به سمت ما شلیک نشد! صحنهها باورکردنی نبود. ریختیم درون کانال و بچهها تقسیم شدند. تیم یک، از یک سمت و تیم دو، از سمت دیگر و من و چند نفر دیگر هم قرار شد برویم بالای تپه و درگیر شویم. باید بلند بلند شعار میدادیم که اگر در آنطرف تپه به هم رسیدیم، یکدیگر را نزنیم.
🌷نارنجکی درون سنگری انداختیم و با ندای یاحسین(ع) و اللهاکبر، درگیری شروع شد. وسط درگیری بودیم که یکدفعه متوجه شدم بچهها بهصورت خودجوش فریاد میزنند، «لبیک اللهم لبیک» و تیراندازی میکردند و جلو میرفتند. ما فکر میکردیم قرار بود دشمن ما را تکهتکه کند و گردان عملیات کند و بیاید بالا، اما به لطف الهی تا گردان برسد بالا، ما تپهی دوپازا را فتح کرده بودیم. «سیروس صابری»، فرمانده گروهان نخستین کسی بود که از سمت گردان به کانال رسید. من دستم را دراز کردم و دستش را گرفتم و کشیدمش توی کانال. یک مشت محکم زد به بازویم و گفت: «بیات! اصلاً نفهمیدیم این عملیات چه بود. آنها حتی یک تیر هم شلیک نکردند.»
🌷کمی گذشت. داشتم روی تپه راه میرفتم که دیدم چند جنازه وسط کانال افتاده است. از بچهها پرسیدم، عراقی هستند؟ گفتند: «نه! ایرانیاند.» گفتم: «پس چرا اینجوری؟ ببریدشان داخل سنگر. مجروح هم هست؟» گفتند: «بله! این یکی مجروح است!» دستش را گرفتم؛ مثل اینکه دو نفر میخواهند دست بدهند و به بچهها گفتم تا زیر کتفش را بگیرند. همین که دستش را گرفتم، احساس کردم آشناست. دلم هوری ریخت. از تاریکی که بیرون آمدیم، دیدم سیدمهدی است. بردیمش داخل سنگر و هرچه تلاش کردیم، نماند و شهید شد.
🌹خاطره ای به یاد شهیدانِ معزز سیدمهدی قادری و امیر وفایی
راوی: رزمنده دلاور عباسعلی بیات
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹#طنز_جبهه!😊
🌿... برای اولین بار فریبرز یه سری بچه های تازه وارد را برده بودن ميدان تير.😬 یکی از بچه ها هر چی تير ميزد به هدف نميخورد.😵 اطرافش هم نميخورد. دو سه نفر آمدند گفتند اشكال نداره شما برو جلوتر بزن. 😜😛رفت جلو 😄شلیک کرد ولی بازهم نخورد.😇 باز هم جلوتر، نخورد... 🎩😇 اسلحه را گرفت رو به ديوار نميخورد.😮 خشاب را در آورد.😞 فریبرز تیرهای جنگی را درآورده بود و به جایشان👈 تير مشقي گذاشته بود.🎩 گلوله بدون مرمي. ايستاده بودند و ميخنديدند😄
فریبرز هم برای اینکه, قافیه را نباخته باشد رو به نیروهای تازه وارد کرد وگفت:👇
😀 من خواستم شما را امتحان کنم😰 شما باید حواستان را جمع کنید و قبل از عملیات واقعی مهمات خود را, خصوصا فشنگ هایتان را چک کنید تاقلابی و مشقی نباشد.😜👌👋
🌿... فریبرز استاد 😅سرڪار گذاشتن بچهها بود... خصوصا بچه های تازه وارد😄 روزی از یکی از برادران ازش پرسید: 😵 شما وقتی با دشمن روبهرو میشوید برای آنکه کشته نشوید و توپ💣 و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟🤔 و فریبرز هم 👈 خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمیگردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند. اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی ڪه ڪسی نفهمد بگویی: 🙏 اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین»... طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد😮 و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است»😵😄 اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت: «اخوی غریب گیر آوردهای؟»😂😂
#شوخی_های_جبهه
بچه ها دور هم نشسته بودند و صحبت بعدِ جنگ به میان آمد:
اينكه بعد از جنگ مثلاً بسيجیها چه كار میكنند. هر كسی چيزی میگفت؛
هيچی، تابلو میزنيم: صاف كاری میكنيم، مين خنثی میكنيم»
ديگری گفت: «خشاب پر میكنيم، چاشنی در میآوريم. سلاح ميزان میكنيم،
شاگرد شوفر تانك و نفربر میشويم.
تركش جمع میكنيم، پوكه میخريم، گير سلاح رد میكنيم، سنبه میزنيم، پوتين واكس میزنيم، سنگر میسازيم، كانال میكنيم، پاسداری و نگهبانی میدهيم»
و يكی هم گفت:
شهيد ميشيم
مجروح میشيم،
اسير ميشيم....
#طنز_جبهه😊😂
👌✨درس #عید_قربان
💢 به ما و همه آموخت که عزیزترین ثمره حیات خود را در راه خدا بدهید و عیدی بگیرید.خود و عزیزان خود را فدا کنید،و دین خدا را و عدل الهی را بر پا نمایید ،
🔹#عید_قربان، عیدی که انسانهای آگاه را به یاد قربانگاه ابراهیمی میاندازد؛ قربانگاهی که درس فداکاری و جهاد را در راه خدای بزرگ به فرزندان آدم و اصفیا و اولیای خدا میدهد.
🔹عمق جنبههای توحیدی و سیاسی این عمل را جز انبیای عظام و اولیای کرام- علیهم الصلاة و السلام- و خاصّه عباد الله کس دیگری نمیتواند ادراک کند.
🔹این پدرِ توحید و بت شکنِ جهان به ما و همه انسانها آموخت که قربانی در راه خدا، پیش از آنکه جنبه توحیدی و عبادی داشته باشد، جنبههای سیاسی و ارزشهای اجتماعی دارد. به ما و همه آموخت که عزیزترین ثمره حیات خود را در راه خدا بدهید و عیدی بگیرید. خود و عزیزان خود را فدا کنید، و دین خدا را و عدل الهی را برپا نمایید.
🔹به همه ما، ذریّه آدم، فهماند که «مکّه» و «منی» قربانگاه عاشقان است. و اینجا محل نشر توحید و نفی شرک؛ که دلبستگی به جان و عزیزان نیز شرک است. به فرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد که از این مکان عظیم نیز فداکاری و از خود گذشتن را به جهانیان ابلاغ کنید.
امام خمینی (ره)؛ ۱۲ شهریور ۱۳۶۲