eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
1_1881401509.mp3
4.57M
پنج شنبه های شهدایی خوش به حال شهدا...😭😭😭 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی برای همه عزیزان و ادمین های کانال مون دعا یادتون نره🤲 اللهم ارزقنا شهادت... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 پنج‌شنبه دلتنگی های مادرانه.. را داد. تا ما داشته باشیم! 🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم.. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شب جمعه است. یادی کنیم از سرداران بزرگ سپاه قدس، شهیدان حاج قاسم سلیمانی و سردار جانباز شهید حاج حمید میرزایی 💐حاج حمید از دوستان و عاشقان شهید ابراهیم هادی بود اما هر بار که در نمازجمعه برای مصاحبه به سراغش می رفتیم با اخلاصی که داشت آدرس دیگر دوستان شهید را میداد. فقط می‌گفت اگر ابراهیم نبود پای من قطع شده بود... او در بازی دراز کار بزرگی کرد و مرا به عقب منتقل نمود. @mahman11
🌷بسم الله الرحمن الرحیم 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ و اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصَارَدینِ اللهِ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یااَنصارَرَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. 🕊 و روز زیارتی شهدا @mahman11
🌺هرگاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید ، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.🌺 🌹سردار شهید مهدی زین الدین🌹 🌷فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️تنگ است دلم برای حرمت 🕌ای جان دو عالم به فدای حرمت آواره و دلتنگ و هوایی کرده 🕌ما را شب جمعه ای،هوای حرمت السَّلامُ علیک یٰا اباعَبْدِاللّٰه الْحُسَیْنِ بار دیگر آمدم پشت درت راهم بده در زدم گفتم رسیده نوکرت راهم بده دست خالی آمدم رو برنگردان از گدا آرزو دارم بمانم در برت راهم بده من شکستم زیر بار معصیت شرمنده ام سر به زیر آقا میایم محضرت راهم بده خاطرت آزرده شد از دست اعمال بدم گرچه بودم دائما درد سرت راهم بده مانده ام بی سرپناه و التماست میکنم امشب آقا جانِ زهرا مادرت راهم بده دوست دارم من هم آخر در رکابت جان دهم منجیِ عالم بیا در لشکرت راهم بده همسفر کن با خودت یک شب مرا تا کربلا گوشه ای در صحن جدّ اطهرت راهم بده شب جمعه ‌ای دیگر از راه رسید و معلوم نیست که آیا ما شب جمعه بعدی هستیم یا نه؟ چقدر دلمان میخواست که کربلا باشیم و از نزدیک به مولایمان عرض ادب کنیم و بگوییم : السلام علیک یا اباعبدالله الحسین،😭 حضرت مهدی علیه السلام می فرمایند: آري زيارت حسين علیه السلام در شب جمعه امان از آتش دوزخ در روز قيامت خواهد بود. بحار الانوار ، جلد 53 ، صفحه 315 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند. 💠شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این خـــون تا قیامٺ جاریست مـن و شمـا باید مواظب باشـیم تا حـرمـتِ چنین خون هایی نشڪند ... @mahman11
●کنارشهرک محل زندگیمان باغ سبزے کاری بود،هر ازگاهی"حاج حمید"بہ آنجا سَری میزد بہ پیرمردی کہ آنجا مشغول کار بود کمک میکرد،یکبارازنماز جمعہ برمیگشتیم کہ حاج حمیدگفت: بنظرت سَری بہ پیرمردسبزی کار بزنیم از احوالاتش با خبر بشیم؟!مدت زیادی بود کہ به خاطر جابجایے خبری ازاو نداشتیم. زمانیکہ رسیدیم پیرمرد مشغول بیل زدن بود حاج حمیدجلورفت بعداز احوال پرسی،بیل را از او گرفت مشغول بیل زدن شد،پیرمرد سبزے کار چند دستہ سبزی بہ حاج حمید داد. ●سبزیها را پیش من آورد وگفت:این سبزیها را بجاے دست مزد بہ من داد. گفتم:ازخانمم میپرسم اگر نیاز داره بر میدارم.گفتم: نہ سبزی احتیاج نداریم. در ضمن شما هم کہ فی سبیل اللّه کار کردی.بعدازشهادتش یکی ازهمسایہ ها به پیرمردگفتہ بود کہ حاج حمید شهید شده. ●پیرمرد با گریہ گفته بود من فکرکردم اون آدم بیکارے است که بہ من کمک میکرد. اصلاً نمیدونستم شغلی بہ این مهمی داره و سردار سپاهہ... ✍راوی: همسر شهید 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌دیدار به یادماندنی حاج‌قاسم با خانواده سیدرضی 🔹خواهر شهید موسوی در خصوص تنها دیداری که حاج قاسم میهمان خانه مادرش بود می‌گوید: وقتی سردار را دیدم شروع کردم گلایه و اینکه ما بیش از ۳۰ سال است که دلتنگ برادرمان سید رضی هستیم. ایشان جمله‌ای گفت که بسیار متعجب شدم @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای دونستن از اروند ؛ باید غواص باشی ... دستات بسته باشه ، شب باشه، آب سرد باشه و اروند بی تاب باشه ... هر چقدر از اروند بنویسیم کمه... @mahman11
🌹اصلا زنِ شیعه باید شهید پرور باشد! درست مثل اُم‌البنین عباس می‌خواهد کـربلا ... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان 💞 📕زینب سادات ایستاد. چادرش را سفت گرفت. چشمانش سرخ بود و صورتش خیس، اما صدایش محکم ماند: از دادگاه تقاضای اشدمجازات را دارم. ایلیا دستش را گرفت. صدرا ایستاد و رو به قاضی کرد: جناب قاضی! همانطور که موکلم عرض کردند، ایشان و برادرشان به عنوان اولیای دم، تقاضای اشد مجازات را دارند. دادگاه تمام شد. رها، زینب سادات را در آغوش داشت. ایلیا دستان زینب سادات را رها نکرد و همراهشان رفت. همه آمده بودند. صدرا و رها، سایه و سیدمحمد، محسن و مهدی، حتی محمدصادق! امانبود ارمیا،نبودآیه، زیادی خار چشم همه بود. زینب سادات گفت: می شه بریم پیش حاج بابا؟ دلم براش تنگ شده. سیدمحمد او را در آغوش کشید. هنوز ایلیا سفت دستانش را گرفته بود و رها نمیکرد. حتی وقتی محسن و مهدی کنارش قرار گرفتند و سیدمحمد سخت زینب را در آغوش داشت. زینب سادات دست برادرش را فشرد. میدانست که او بیشتر از همه احساس غریبی میکند. زینب به یاد آورد آن شب بود که همه چیز فهمید. سومین روز از تدفین پدر مادرشان گذشته بود که با صدای گریه ایلیا به سمت اتاقش رفت. روی تختش نشست و ایلیا به آغوش خواهرش رفت. زینب: چی شده داداشی؟ ایلیا: حالا من چکار کنم؟ من هیچ کسی را جز تو ندارم. زینب: چی داری میگی؟ چرا هیچ کس رو نداری؟ پس من چی هستم؟ ایلیا: شنیدم که عمو گفت میخواد تو رو ببره پیش خودش. گفت برادر زادش رو خودش نگه میداره. گفت مواظب یادگار برادرش هست! تو رو ببرن من چکار کنم؟ حالا که حاج بابا هم بیمارستانه و معلوم‌نیست زنده بمونه، من چکار کنم؟ مثل بابا ارمیا منو میبرن پرورشگاه! زینب او را محکم در آغوش گرفت: تو منو داری! من هیچ وقت بدون تو جایی نمیرم. عمو محمد هم گفت برادرزاده هاش! چرا فکر میکنی تو رو نمیخواد؟ تو برای عمومحمد از منم عزیز تری! تو عزیز ترین منی! من بدون تو جایی نمیرم. همیشه خواهر برادریم و مواظب هم! باشه؟ ایلیا هق هق میکرد: منو رها نکن زینب. منو تنها نذار! من میترسم. زینب کنارش نشست و آنقدر موهایش را نوارش کرد تا برادرش به خواب رفت. حرف های برادرش دلش را به درد آورد. به راستی اگر حاج علی هم رخت سفر میبست، چه میکردند؟ آن شب در اتاق ایلیا ماند و هر وقت ایلیا با گریه بیدار میشد، او را نوازش میکرد و مادرانه آرامش میکرد. سیدمحمد گفت: خسته ای، اول بریم خونه استراحت کن بعدا میریم بیمارستان. زینب سادات از آغوش عمو بیرون آمد و گفت: خسته نیستم بعد به ایلیا نگاه کرد و گفت: تو خسته ای؟ ایلیا سرش را به طرفین تکان داد و زیر لب گفت: نه! حاج علی را از پشت شیشه های سی سی یو نگاه کردند. گریه کردند. زهرا خانم که خیلی پیر و شکسته شده بود، روی صندلی نشسته و قرآن میخواند. چهار ماه تمام پشت شیشه های بیمارستان بودند. چهار ماه انتظار. چهار ماه بود که آیه و ارمیا را به دست خاک سپرده بودند. چهار ماه بی پدری، چهار ماه بی مادری، چهار ماه انتظار برای نگاه حاج علی که همان شبی که دخترش چشم از جهان فرو بست، قلبش را گرفت و پشت این شیشه ها خوابید. محمدصادق به زینب سادات نزدیک شد. زینب سادات نگاهش را از حاج علی نگرفت. همانجا پشت شیشه ماند و ایلیا را نزدیک خود نگاه داشت. محمدصادق گفت: حالش خوب میشه. زینب سادات سکوت کرد. دلیل این رفت و آمد های وقت و بی وقت محمدصادق را میدانست اما برایش اهمیتی نداشت. محمدصادق جوابش را گرفته بود. دوباره گفت: میدونم وقت خوبی نیست اما باید قبل رفتن بگم تا بتونی فکراتو بکنی. من هنوز دوستت دارم و پای خواستگاری قبلی هستم. با این شرایطی که الان تو و ایلیا دارید، بهتره اینبارعاقلانه تر عمل کنی. ✍نویسنده: ... ‎‎‌‌‎‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱:۲۰ 📌 هیچ وقت ندیدم خسته شود. 🔹 هر کدام از ما در زندگی دنبال آرزویی هستیم آرزوی ابومهدی و حاج قاسم شهادت بود. این‌ها مرگ را به سخره گرفته بودند و به جای اینکه مرگ سراغشان بیاید این‌ها دنبال مرگ می‌گشتند. ◇ ما خسته می‌شدیم ولی ابومهدی خسته نمی‌شد او می‌توانست خیلی راحت در اتاق فرماندهی بنشیند و کارها را پیگیری کند اما اینطور نبود و شخصا به مناطق مختلف سرکشی می‌کرد و همانند یک برادر با نیروهایش برخورد می‌کرد و به آن‌ها محبت می‌کرد. ابومهدی نظرات نیروها را گوش می‌کرد و در تصمیم‌گیری‌ها لحاظ می‌کرد. 📎 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر خدا کسی را دوست داشته باشد؛ محبت‌ عشق و عاطفه‌اش را در دل‌ها آکنده میکند... 💔 🕊 🕊 🌹 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا