eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.1هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
150 🔰 حاج اقا عسکری : با گفتن نکته اول متوجه شدین که قرار نیست ما در صیحه ، نام سفیانی را بشنویم ، بلکه قراره نام دشمن آن زمان حضرت که شامات رو گرفته بشنویم ، حالا اسمش هر چی که میخواد باشه 👈 برای ما اسمش مهم نیست فعالیت و رفتارش مهمه 2️⃣ اما نکته دوم : 👈 جو روانی ای که دشمن راه میندازه خیلی بیشتر از اون چیزی هست که ما فکرش رو می کنیم 👈 اونها احتمالا با همین جنگ روانی ،صیحه دوم رو شبیه سازی می کنن 👈 اونها اصولا قبل هر غلط کاری ای که انجام میدن ، با جنگ روانی اون رو برای مردم خودشون جا میندازن 👌 مثلا اوایل سال 2001 بود که آمریکا به عراق حمله کرد، به بهانه وجود سلاح های شیمیایی در عراق درسته که عده ای از مردم آمریکا فهمیدن این جنگ برای نفت هست و این تهمت های سلاح های شیمیایی، یک دروغ و توجیه برای جنگ هست، اما شاید باورتون نشه که عده ای از مردم آمریکا هم کاملا این قضیه رو باور کردند که واقعا صدام حسین ، سلاح شیمیایی داره و این جنگ یک جنگ درست هست !!! ⬅️چطور به این باور رسیدن ؟ قبلش به اندازه کافی فیلم ساختند علیه اسلام و عراق و... که دیگه برای مردمشون جا افتاده بود که واقعا اسلام و سلاح های شیمیایی صدام ، برای بشریت خطرناک هستند اما مدتی بعد حمله کاملا مشخص شد که اصلا سلاح شیمیایی ای در کار نبود و جنگ بر سر نفت و تسلط بر خاورمیانه و نزدیک شدن به ایران بود ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواستان هست ؛ این‌ها استخوان‌های آن شهیدی‌ست که پای امام زمان خود ایستاد مبادا جا بمانیم ..... @mahman11
یک سقف یک آرزو ... روزگار ، شوخی‌ هایشان را خرید..! و آرزوهای آمیخته با خنده‌هایشان را برآورده کرد. حالا که بر مزار سیدعلی می‌روی و به سوله‌ ساکت گلزار شهدا که دیگر ، رواق حـرم سید شده است نگاه می‌کنی، به یاد آرزوی شوخی‌وار او می‌ اُفتی که گفته بود : " ای کـاش روی قبر ما هم سایبانی و گنبدی بسازند" @mahman11
✍ اینجا که او خوابیده است، میدان جنگ است نه از جنگ بریده .. و نه بی درد است نه مجروح است و نه شهید. در آن روزگارانی که او اینچنین آسوده بخواب رفته است، هم بگو مگوهای سیاسی در شهر بوده و هم دغدغه های روزمرگی؛ اکثر چالشهای امروز به رنگی دیگر و با کمی بالا و پایین تر .. آن روز ها هم بود .. هم هجوم فرهنگی .. هم شیطنت شیاطین ... هم داخلی هم خارجی اما .... آنچه این رزمنده جوان را اینچنین آرام خوابانده است، دلی است که او آن را در دست خدا گذاشته است. او سرباز همان مهدی باکری است که نه شلیک گلوله های مستقیم و نه شهادت برادرش هیچ کدام نتوانست دل آرامش را متلاطم سازد. وقتی دل را به خدا سپردی انجام وظیفه بدون چشم داشت به عاقبت آن، می شود عبادت. و پس از آن غم هیچ چیز را نخواهی خورد نه شکست تورا می شکند... و نه پیروزی تو را غره می کند. بعد از قریب چهل سال از حماسه دفاع.. چقدر در انتقال  این فرهنگ به نسل من که دهه هزار و سیصد و جنگ است و یا نسل امروز، موفق بوده ایم؟ @mahman11
📌 ماجرای تفحص بند انگشت و انگشتر در فکه 🔹️ مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی "والفجر یک" در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. ◇ عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ◇ ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... ◇ جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. ◇ خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. ◇ یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. ◇ بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود ◇ با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫ @mahman11
فرقی نداره ایرانی باشی یا لبنانی .. جهاد باشی یا آرمان .. مهم اینه برای آرمان هات جهاد کنی . . . و سرانجام قصه دنیات بشه شهادت:) @mahman11
✍در این دوران جاهلیت ثانے و عصر توبہ بشریت ، پاے بہ سیاره زمین نهاده اے ، نومید مشو ، ڪہ تو را نیز است و ڪربلایے ڪہ تشنہ خون توست و انتظار مے ڪشد... @mahman11
: ●وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید. ●و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد. 🌷 ●ولادت : ۱۳۵۰/۷/۱ شال ، قزوین ●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۲۴ تدمر ، سوریه @mahman11
"رمان 💞 زینب سادات خود را مقابل قبر پدر رساند. نگاهش به نوشته روی قبر خیره ماند. "سرهنگ شهید سیدمهدی علوی" کنار قبر نشست و اشک از چشمانش جاری شد. زینب سادات: سلام بابا جون. خوش میگذره؟ چرا بد بگذره؟ مامان و بابات پیشت هستن، مامان آیه و بابا حاجی! رفیقات، عمو یوسف و بابا ارمیا! اونجا برای خودت همه رو جمع کردی. کمی صدایش بالا رفت و هق هقش بیشتر شد: من رو چرا نبردی؟ نگفتی دخترم تنها چکار کنه؟ غیرتت این بود بابا؟ که مزاحم ناموس خودت بشن؟ رفتی تا ناموس این مملکت آروم باشه؟ پس من چی؟ حق من چیه؟ من نباید آروم باشم؟ حق بی پدر من کجاست؟ چرا من تنهام؟ چرا رهام کردید؟ مگه خودت بابا ارمیا رو نفرستادی برام؟ مگه خودت مهرشو به دل بچگی های من ننداختی؟ چرا بابا؟ چرا ازم گرفتیدش؟ به کی بگم دردمو؟ به کی بگم مزاحم ناموست میشن؟ بابا من با ایلیا چکارکنم؟ من مادر بودن بلد نیستم! من نمیدونم با دلتنگیهای خودم چکار کنم. نمیدونم با غریبی ایلیا چکار کنم. بابا غیرتت کجاست؟ بیا پشت و پناه دخترت باش! منو به امید کی گذاشتی و رفتی؟ بابا برگرد! برگرد پشتم باش! بزن تو گوشش و بگو دور دخترمو خط بکش! بابا ازت شاکی ام! خدا! خدا شکایت تو رو به کی ببرم؟ به کی بگم یک دختر حقش بی پدری و بی مادری نیست؟ حقش طعنه و کنایه نیست! خدا! دنیا به من بد کرد خدا! تنهام خدا! من بابامو میخوام! بابام. سرش را روی خاک گذاشت و اشک ریخت. هق هق کرد. درد کشید. قلب صبور و مهربانش درد داشت. درد بی کسی! چشمانش بسته شد و لحظه ای همانجا روی خاک به خواب رفت. در جنگلی سبز خود را یافت. همراه کاروانی به سمت کربلا میرفت. نمازمیخواند و راه میرفت. به چشمه ای زلال رسید. دست در آب کرد و نوشید. صدای پدرش را شنید: زیارتت قبول بابا جان. رسیدی کربلا. زینب سادات به چشمه نگاه کرد و بعد بلند شد و طواف کرد. بعد از طواف توجه اش به سمتی جلب شد. قدم به سمتش برداشت. از جنگل خارج شده بود و میان بیابان خشک و سوزانی ایستاده بود. مردی را دید که جنین وار خود را در آغوش دارد و کودک در آغوشش گریه میکند. مرد شیشه شیری پر از روغن در دهان کودک گذاشت و کودک خورد.محمدصادق را شناخت. میخواست به سمتش برود و بگوید با این کار بچه را میکشد. اما نمیتوانست. مردی با لباسهای خاکی کنار خود دید. مرد گفت: شرمنده ام دخترم. از پسرم بگذر! من جلوی پدرت رو سیاهم! من و ببخش دخترم. زینب سادات از خواب پرید. گریه اش گرفت. میدانست مرد در خواب، پدر شهید محمدصادق است. از شرمندگی شهید، خودش هم شرمنده شد. زیر لب گفت: بخاطر شما حلالش کردم. بابا! بهش بگو حلال کردم پسرش رو. بگو شرمنده نباشه! بگو فقط کمکم کنه! ساعت ها نشست و با پدر درد و دل کرد. در امامزاده نماز خواند و اشک ریخت. از خدا طلب یاری کرد و خود را به مهربانی های پدر سپرد. آنقدر مشغول راز و نیاز بود که متوجه مردی که مقابلش نشست و فاتحه خواند هم نشد. حامی: دلتنگ بابات شدی؟ زینب سادات به حامی نگاه کرد: سلام عمو. حامی: سلام یادگار سیدمهدی! چی شده که بغض صدات تمام گلزار شهدا رو تو غم فرو برده؟ نمیگی اینجوری میای اینجا، دل شهدا میگیره؟ زینب سادات: دل دختر شهید گرفته! دل بی کسی هاش گرفته. حامی: یک ملتی رو شرمنده شهدا کردی با این حرفت. دستی بر مزار رفیقش کشید: شرمنده ام سید. شرمنده ام کاری کردیم دل یادگارت بگیره. شرمنده ام که امانتی تو چشمهاش خیس اشک شده. زینب سادات: عمو! شما اینجا چکار میکنید؟ حامی: سیدمحمد زنگ زد. دل نگران امانت برادرش بود. کسی میدونه اینجایی؟ زینب سادات شرمنده شد: یادم رفت. حامی: من به عموت زنگ زدم. دارن میان دنبالت. زینب خانم که فراموشکار نبود. زینب سادات: امروز خیلی حس بی کسی کردم عمو! خیلی! یکهو خودم رو دیدم که اینجام. دلم پر بود. حامی: اشکال نداره. یک کمی نگرانی برای ما لازمه! لازمه تا بیشتر حواسمون رو به امانتی های شهدا جمع کنیم. پاشو بریم خونه. بچه هامنتظرتن. زینب سادات: ممنون. میخوام بازم پیش بابا باشم و باهاش حرف بزنم. حامی بلند شد: همین اطراف هستم تا سید برسه. حواسم بهت هست. راحت باش. 🌷نویسنده:سنیه_منصوری ادامه‌ دارد..... ‎‎‌‌‎‎@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ای شهدا! میدانید، بین خودمان بماند، گاهی دلمان می خواهد دل شما هم برای ما تنگ بشود.... 🔸 شادی روح مردان باصفا، شهدای بامرام صلوات @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
♥️✋🏻 اِ؎بهـــٰــار؎تَـــــرین آیِنہ هَستے۔۔۔◇ ﴿یـــــوسُف ڪَنعٰانے مَـــــن۔۔۔﴾، " ۔۔۔سَـــــلٰام۔۔۔" آقٰاجــᰔـــآنم۔۔۔بیآ و أذٰان ؏ِــــشق بخوٰان ۔۔۔! تٰا جهـــــآن سَراسَر مُسلمـــــآن شَود! بیآ۔۔۔ و ، «وَ نُرِيـــــدُ أَنْ نَمُنَّ....‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀»رٰا، فَریــــٰـادڪُن... چِشم انتـــــظٰار مٰانده‌أم ؛ مَـــــن سَرخُوشم أز ، لِذّت این چِشـــــم بِہ رٰاهے۔۔۔ و َ «چِشـــــم انتظٰار مےمآنم ...𑁍» 🌤؏َـجِّـلْ_لولیک_الفرج @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای یکه سوار شرف، ای مردتر از مرد! بالایی من! روح تو در خاک چه می کرد؟ می گفت برو، عشق چنین گفت که بشتاب می گفت بمان، عقل چنین گفت که برگرد دیروز یکی بودیم با هم ولی امروز تو نورتر از نوری و من گردتر از گرد یک روز اگر از من و عشق تو بپرسند پیغمبرتان کیست، بگو درد بگو درد ای سرخ تر از سرخ! بخوان سبزتر از سبز آن سوی درختان همه زردند، زرد ای دست و زبان هیچ زبانی جز حنجره ات داغ مرا تازه نمی کرد... 🌷 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و چه مادران چشم انتظاری که حتی در برف و بوران به هوای در آغوش کشیدن پاره ای از پیکر فرزندشان آمدند و دست خالی برگشتند... 🌷 @mahman11
📌 به پا دارید ؛ رسم شهدا ترک نماز نبود حتی در شرایط سخت ... اگر به نماز های احمد کاظمی نگاه می کردیم ، می دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمی خواند. کسانی که در کنار احمد نماز خوانده اند ، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود. 📚 منبع : سردار سرتیپ فدوی (ماهنامه شاهد یاران – ص۲۵) 🌷 "حاج قاسم سلیمانی" می‌گوید: هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نکند؛ و پیوسته این ذکر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@mahman11
🌹 «کمک کردن در وجودش بود و اگر کمکی از دستش بر می‌آمد دریغ نمی‌کرد. مثلاً یادم هست در زمان ساخت مستند شهری در آسمان، در یکی از شب‌هایی که در خرمشهر در حال استراحت بودیم، یک دفعه سوال کرد: بچه‌ها در دادگاه آشنایی ندارید؟ 🔸من خیلی تعجب کردم. گفتم: چطور حاجی؟ ماجرا را تعریف کرد. ماجرا از این قرار بود که روزی در یکی از خیابان‌های تهران در حال عبور بوده که تصادفی رخ می‌دهد و ایشان مجروح را به بیمارستان می‌رساند، خلاصه در کلانتری بازداشتش می‌کنند و مامورها هم برخورد بدی با او انجام می‌دهند، پرونده‌ای درست می‌شود و شخص مجروح با سوءاستفاده از موقعیت پیش آمده از آوینی شکایت می‌کند و بقیه ماجرا! 🔸من خیلی ناراحت شدم، گفتم: حاجی حَقِّت بوده! گفت: این چه حرفیه؟ گفتم: اگر دوباره این اتفاق بیفته باز هم کمک می‌کنی؟ گفت: این کار انسانی بوده، آره بازم این کار رو می‌کنم. 🔸البته آن شخصی که برای آوینی آن مشکل را ایجاد کرده بود بعد از شهادتش آمد و عذرخواهی کرد و شرمنده شد. آوینی اینطور فکر می‌کرد که در این معامله‌های دنیایی ضرر نمی‌کند. در حالی که عقل مادی امروز به آدم‌ها یاد داده دنبال دردسر نباشند. 🔸آوینی از مسئولیت شانه خالی نمی‌کرد. مثلاً مسئول مجله سوره که بوده، وقتی لیست حقوق را امضا می‌کرده، می‌بینند آبدارچی حقوقش از شهید آوینی بیشتر است. اطرافیان با سوال و تعجب با این قضیه برخورد می‌کنند اما آوینی می‌گوید تعداد افراد خانواده ایشان بیشتر است.» 📚منبع: «اصغر بختیاری مدیر تولید مستند روایت فتح، خبرگزاری تسنیم، ۲۱ فروردین ۱۳۹۸» @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 خوش نام تویی، گمنام منم ... ✍ نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها” یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود. ابراهیم همینطور که شنا می رفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد. 🌷برادر شهیدم ...🕊 @mahman11
🌹اے شـهیـد.. باید خودت تمـام دلم را عوض ڪنـے ؛ با این دلم ، بہ دردِ امام زمانم نمـےخورم . محبوب دل صاحب ڪہ شدے شهیدت ميڪنند @mahman11