🔹وصیتنامه شهید یوسف قربانی🔹
🌷امروز کشورمان امام زمانی شده ومردم فداکارتمام جبههها را پرکردهاند وامام آن اسطورهی مقاومت وتقوا وپرهیزکاری،دستوربسیج نمود
وفرمودندکه جبهههابایدپرشود.
برادران بشتابیدبه جبهههاکه این شیوه شیوهی مردانی چون علی صفرزادهها وغلامیها میباشد.
🌷برادران عزیزومردم محترم ایران،امروز تمام کفر درمقابل اسلام قرارگرفته ومسئله سرنوشتساز است.اگرخدای نکرده غفلتی بکنیم
دیگرآنها برای ما هیچ چیز نمیگذارند...
🌷برادران سعی کنید شبهای جمعه وشبهای دیگرمسجدرا پرکنید..
برادران انجمن اسلامی شهید وهاج،سعی کنیداخلاقتان،رفتارتان وحرف زدنتان برای خداباشد.نکندخدای نکرده پیروی ازهواهای نفسانی کنید
و بامردم برخورد خوب نداشته باشید..آیاغیرازاین است که روزی ازاین دنیا به دنیای دیگر سفر خواهیدکرد؟پس چه بهتر راهی انتخاب کنیم که صدهاهزارشهیدانتخاب کردند.
@mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊♥️✨
شهید، چشم تفحص تاریخ است؛ چشمی که تا ابدیت امتداد دارد و تا قیامت دوام.
شهید، مقامی است که معادلش در قاموس هیچ عالمی نیامده است؛ اما🌹رسالت او در تمام ذرات عالم انتشار یافتنی است؛ چرا که شهادت فصل اول کتاب رسالت است و رسالت، همان مسئولیت شهودی است که بر دوش همه انسانها از لحظه تشییع پیکر شهید، قرار میگیرد.
@mahman11
#رمان_محمد_مهدی 164
✳️ همه داشتند به هم زنگ می زدند و اولین چیزی که از هم می پرسیدند این سوال بود:
تو هم شنیدی ؟؟؟؟
👈 بله ، همه شنیدند
صدایی نبود که کسی نشنوه
صدایی بود که هر خوابیده ای رو بیدار می کرد
صدایی بود که همه مردم جهان شنیدند
⬅️مردم مسجد دنبال حاج اقا عسکری می گشتند تا براشون توضیح بده چی هست این صدا
اما پیداش نکردند
❓کجاست؟
کجا بود حاج اقا؟
چرا نیست؟
👌محمد مهدی فهمید حاج اقا کجاست
سریع رفت مسجد، دید حدسش درسته
به مردم گفت بیاین
حاج اقا اینجاست
تو سجده هست
داره خداروشکر می کنه
❇️ حاج اقا صدای مردم رو شنید که اومدند مسجد
سرش رو از سجده بلند کرد
👈 تمام پهنای صورتش پر از اشک شده بود...
✅ با زحمت زیاد تونست حرف بزنه و به مردم گفت
ای مردم
مژده بدین
ظهور مولای ما امام زمان (عج) نزدیک شده
💠 این صدایی که شنیدین و همه مردم جهان هم مثل شما شنیدن ، همون صیحه آسمانی بود
این یک معجزه الهی بود برای بیدار کردن دل های خفته
برای بیدار کردن دل هایی که هنوز به سمت خدا گرایش پیدا نکرده بودند
الان همه مردم دنیا دارن درباره آقا امام زمان تحقیق می کنند پس...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@mahman11
❤️ میدونی همدمشدن با شهدا
❇️چقد دلو زلال میکنه؟
❇️تحمل سختیا رو آسون میکنه؟
❇️به زندگیت معـنا و هدف میبخشه؟
💠 پراز زندگینامه شهدا
💠آلبوم عکس شهدایی
💠 خاطرات جالب و شنیدنی شهدا
👇#با_شهدا_گم_نمی_شویم 👇
https://eitaa.com/joinchat/3092709572C1a2c2c5d5a
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #کلیپ| #ریلز | #استوری
تاج نبوته که رو سر پیغمبره
بار رسالته که روی دوشش میبره
#عید_مبعث❣️🌼
#آغاز_رسالٺ❣️🌼
#رسول_مهربانے_مبارڪ❣️🌼
@ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝صلّوا عليهِ شفيعِ الأمّة بذِكرِ الرّسول تُشحَذُ الهِمَّة
🎙 #نشید زیبای عربی با صدای #محمد_طارق و #محمد_یوسف بمناسبت #عید_مبعث
⏯ #مداحی_تصویری
📎 #مولودی_عربی
📎 #نماهنگ
📎#مبعث
@ranggarang
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
AUD-20210311-WA0032.mp3
4.91M
هدایت شده از رنگارنگ 🌸
مداحی_آنلاین_تاج_نبوته_که_رو_سر_پیغمبره_میثم_مطیعی.mp3
3.79M
🌺 #عید_مبعث
💐تاج نبوته که رو سر پیغمبره
💐بار رسالته که روی دوشش میبره
🎙 #میثم_مطیعی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
@ranggarang
#خاطرات_شهید
▫️«محمد مجیدزاده» فرزند شهید «محمدتقی مجیدزاده» که در کنار یادمان شهدای گمنام «شلمچه» برای دانشآموزان سخن میگفت،توضیح داد:
▫️ پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد.
آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند.
▫️پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را میفهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را میبریدند سر او را نیز از تنش جدا میکردند.
✍ راوی فرزندشهید
#شهید_محمد_تقی_مجید_زاده
#سالروز_شهادت🌷
▫️مسئولیت: فرمانده گروهان ادوات
▫️تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۲/۰۳
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱۸
📎وی در بهمنماه 1366 و در منطقه «ماووت» که یکی از مناطق مرزی عراق با غرب کشور است به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
@mahman11
نگاه دریاییشان
نهیبمان می زند
که نشستن ؛
قانون تبار ما نیست
به یادمان میآورد
که به رسم آفتاب،
در رگ درختان حماسه
جاری باشیم ...
#غواصان_دریادل
#دفاع_مقدس
@mahman11
اسطوره دفاع مقدس
از مربیان ممتاز تخریب
فرمانده عملیات سپاه اهواز
فرمانده طرح و عملیات قرارگاه کربلا
معاونت عملیات ستاد مشترک سپاه
مسئولدانشکدهفرماندهی و ستادسپاه(دافوس)
از علمداران روایت تاریخ دفاعمقدس
و آموزش روایتگران راهیاننور
دریافت مدال فتح از فرمانده معظم کلقوا
و ....
#شهید_حاجاحمد_سیاف_زاده
در اول بهمن ۱۳۹۰ براثر عوارض شیمیایی
به همرزمان شهیدش پیوست .
"روحششادباذکرصلوات"
عکاس: شهید حسن باقری
@mahman11
"رمان #اسطورهام_باش_مادر💞
#قسمت_چهل_ویکم
محمدصادق فریاد زد: نه! اون نمیتونه این کار رو بکنه! حق ندارن این کار رو بکنن!
مسیح دستش را گرفت و نشاند: با فریاد زدن چیزی درست نمیشه. اگه از اول حرف منو گوش میکردی،اینجوری نمیشد!
مریم از آشپزخانه خارج شد و خدا را شکر کرد بچه ها بیرون رفته اند.اوضاع محمدصادقش بهم ریخته بود و مریم کسی را جز خود محمدصادق مقصر نمیدانست. شاید اگر او هم کسی چون آیه و ارمیا را داشت، مثل زینب سادات خود را نجات میداد.
محمدصادق جواب مسیح را داد: اون چی داره؟؟اون پسر به درد زینب نمیخوره. زینب با یک زندگی قانون مند نظامی بزرگ شده. زندگی پر از هرج و مرج یک دکتر، اون رو خسته میکنه. در ثانی، اون پسر اصلا در حد زینب نیست. نه دین داره، نه ایمان!
مسیح گفت: اما خودش رو خوب نشون میده تا دل زینب رو بدست بیاره. اونوقت تو چکار کردی؟ هر چی شدی که اون بدش میومد و فراریش دادی!
مریم به حرف هایشان گوش داد. مثل همیشه در حاشیه بود.
محمدصادق: یعنی این قدر احمق هستن؟ اون عموی بی لیاقتش چرا جلوش رو نمیگیره!
مر یم گفت: درست صحبت کن.
محمدصادق و مسیح متوجه مریم شدند. مریم که نگاهشان را دید قدم به سمتشان برداشت و در عین حال گفت: زینب سادات عاقل و بالغ هست و میدونم انتخاب درستی کرده!
محمدصادق اخم کرد و مسیح ابرو بالا انداخت اما مریم بدون توجه
حرفش را زد. میخواست یک بار هم که شده، برای آینده برادرش هم که شده، قدمی بردارد.
ادامه داد: زندگی قلدری کردن نیست. تحقیر کردن طرف مقابل و بالابردن خودت نیست. زندگی این نیست که فکر تو درست هست و همه به رای تو کارهاشون رو انجام بدن. تو بد کردی محمدصادق! به زینب سادات و خودت بد کردی. چون مسیح رو الگوی خودت کردی. تو دردهای خواهرت رو ندیدی! ندیدی که تو قفس طلاییش داره میپوسه.
ندیدی منت هایی که سرم میذاره، روح من رو مثل خوره میخوره. ندیدی بخاطر دروغ هایی که قبل ازدواج گفت چقدر آسیب دیدم. مسیح من رو خواست و بدست آورد. اون فقط پیروزی برای خودش و خواسته هاش
میخواست. ندید که چند نفر برای خوش آمد اون شکستن.
من رو تو این چهار دیواری زندانی کرد و فکر کردعجب مردی هست که حرف حرف
خودش هست.
نگاهش به نگاه مسیح نشست. مسیحی که مات حرف های او بود.
مریم ادامه داد: مهم نیست که زنت رو به زور تو خونه نگه داری! مهم اینه که خودش تصمیم بگیره! خونه داری بد نیست! خیلی هم خوبه! به شرطی
که اجبار نباشه.
مسیح گفت: من مجبورت نکردم! تو آزاد بودی بری سرکار.
مریم پوزخند زد: آزاد؟ با حرف ها وتهدید ها و منت هایی که میذاشتی؟
با زبونت که مثل زبون مار نیش میزد و هر بار خواستم جایی برم و کاری کنم، هزار جور حرف زدی؟ که من از بس کار کردم، خانمی بلد نیستم و خوشی بهم نیومده و باید مثل کلفت ها برای مردم کار کنم؟ یا اینکه سرکار بری کی مواظب بچه ها باشه و تو که خونه هستی از پس اینها برنمیای! یادت هست؟ تو من رو باحرفهات زمین گیر کردی! تو من رو با
زبونت میسوزوندی.
محمدصادق نگاه کرد و ادامه داد: همون کاری که تو با زینب سادات کردی! فقط اون، مادر و پدری داشت که جلوی اشتباهش رو گرفتن! تو با این رفتارت هیچ وقت نمیتونی مثل زینب ساداتی رو داشته باشی که آیه بزرگش کرده! آیه پر از نشاط و زندگی بود. زنی هست که باید با اون مشورت کنی! باید حرف ها و نظر هاش رو بشنوی! نه که نظرهات رو بگی و منتظر باشی انجام بده! زینب سادات با من فرق داره. اون برای خودش ارزش قائله.
مسیح گفت: چقدر دلت پر بود!
"🌷نویسنده:سنیه_منصوری "
ادامه دارد..
@mahman11