eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌅 غروب عجیبی بود ، کدام غروب ؟؟؟ غروب بیستم بهمن ۱۳۶۴ را می‌گویم...نگاه کنید نهر ابوفلفل در حاشیه اروند چه خبر بود ...!!! @mahman11
حاج‌حسین‌یڪتا: مۍگفت‌در‌عالم‌رویا؛ بہ‌شهیدگفتم! چرابراۍمادعانمۍ‌ڪنید کہ‌شھیدبشیم...!؟ مۍگفت‌مادعامۍڪنیم براتون‌شھادت‌مینویسن . . ولۍ‌گناه‌مۍڪنید. پاڪ‌میشہ.!! @mahman11
💢 غلامرضا جعفری سوته :۱۳۴۴_فریدونکنار :۱۹ بهمن ۱۳۶۴_هورالهویزه :اصابت تیر به سر : مسئول اطلاعات و عملیات محور هورالعظیم . ▪️یک روز یک روحانی در مسجد محل مشغول سخنرانی بود؛ غلامرضا بلند شد و گفت: حاج‌آقا! شما باید بدی‌های رژیم شاه را برای مردم توضیح دهید. بعد یک نی بزرگ را برداشت، پارچه‌ای به آن بست و ندای الله‌اکبر سر داد. آن روز حدود چهل، پنجاه نفر از بچه‌های محل، در تمام کوچه پس‌کوچه‌های روستای سوته دور زدند و مرگ بر شاه گفتند. این اولین تظاهرات بود که در این روستا بر پا شد؛ و بعد از آن روز، بچه‌ها را جمع می‌کرد و برای تظاهرات ضد رژیم، به فریدونکنار می‌رفت. @mahman11
💢 حسین غمگین ورکلایی : روستای ورکلا میاندرود_سال ۱۳۴۴ : دی ماه ۱۳۶۵ _شلمچه . ▪️تو جبهه نماز شب های حسین معروف بود. همیشه هم عادت داشت قبل از نمازش قرآن میخوند‌.عجیب با قرآن مانوس بود.عاشق امام حسین بود.آخرشم تو شلمچه تیر مستقیم خورد به سرش.‌.. @mahman11
. ▪️نه تو آتلیه عکس میگرفتن 🔸نه ژست خاصی 🔸️ نه لباس لاکچری 🔸️نه تیپ آنچنانی 🔸️ نه لنز و دوربین حرفه ای بود ، 🔹️اما چقدر تماشای لحظه های ثبت شده ی آن روزها و نگاه به عکس های خاکی شان انقدر قشنگ و دلنشين است ... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"رمان 💞 صندلی را برای زینب سادات بیرون کشید و منتظر ماند که روی آن بنشیند. اما زینب سادات به پدر و مادر مردی نگاه میکرد که مورد اعتماد قلبش بود. دستش را مقابل شیدا دراز کرد و گفت :سلام. شیدا و امیر، شمشیر را از رو بسته بودند. نه تنها بلند نشدند، بلکه شیدا توجهی به دست دراز شده زینب سادات هم نشان نداد. دستش را پس کشید و اخم درهم احسان را ندید. لبخند از لب زینب سادات که رفت، احسان گفت: زینب خانم، لطفا بشینید. زینب نشست و احسان هم صندلی کناری اش را بیرون کشید و با کمی فاصله، نشست. امیر گفت: خانم رو معرفی نمیکنی؟ احسان: سلام! برای جواب منتظر نماند چون میدانست جوابی در کار نیست. پس ادامه داد: زینب خانم، همسر آینده من. بعد به زینب سادات نگاه کرد که با نگاهی محفوظ به حیا سر به زیر دارد و شرمزده است. احسان: امیر و شیدا پدر و مادرم. صدای آرام زینبش را شنید: خوشبختم. شیدا: با اینکه میدونی با این ازدواج مخالف هستیم، باز هم قبول کردی؟ احسان اعتراض کرد: شیدا! امیر بی توجه به اعتراض احسان، دنباله حرف شیدا را گرفت: فکر میکردم مادرت بهت یاد داده باشه زندگی که با اختلاف فاحش طبقاتی و فرهنگی شروع بشه، عاقبتی نداره! شما که تضاد اعتقادی هم دارید! احسان تا لب باز کرد و گفت: امیر بس کن! زینب سادات با تمام متانت ذاتی اش،بدون نگاه مستقیم به چشمان امیر، گفت: بله مادرم به من اینها رو یاد داده. اما همون مادرم، به پدرم؛ که خیلی بیشتر از تفاوتی که بین من و آقا احسان هست؛ تفاوت بینشون بود، اجازه داد تا خودش رو ثابت کنه. آقا احسان خیلی وقت که خودشون رو به من و خانوادم ثابت کردن. شیدا گفت: یک نگاه به سمت راستت بکن! و زینب سادات نگاه کرد به زنی که پوشش بسیار متفاوتی داشت. مثل شیدا بود و نگاهش هم مستقیم به زینب سادات دوخته شده بود. احسان هم نگاهش به سمتی که شیدا گفته بود، رفت؛ خیلی زود نگاه گرفت اعتراض کرد: این اینجا چکار میکنه شیدا؟ شیدا لبخند زد: تو به ما نگفتی مهمون داری میاری! ما هم برای خودمون مهمون آوردیم. امیر گفت: اون دختر سالها نامزد احسان بود! چیزی در دل زینب سادات تکان خورد اما نشکست. به پدرش ایمان داشت، به ارمیا و پدرانه هایش ایمان داشت. احسان گفت: دیگه شورش رو در آوردید. به زینب نگاه کرد: به خدا اینطور نیست زینب خانم. بین من و ندا چیزی نبود. باور کنید. شیدا: همین که اون ندا هست و این خانم رو هنوز زینب خانم صدا میکنی، نشون میده چقدر صمیمی بودی با ندا. چیزی که با نامزدت نداری! احسان گفت: صدا زدن اون فقط از روی عادته! زینب سادات: آقا احسان! احسان مستاصل شد. قلبش به تکاپو افتاد! نمیخواست زینب را، زینبش را، از دست بدهد. نگاهش را به چادر زینب سادات دوخت و منتظر ماند و زینب سادات هم او رامنتظر نگذاشت: من به شما اعتماد دارم. گذشته شما، هر چند که در آینده ما دخیل هست، اما به من مربوط نیست. من میدونم چند سال اخیر، سبک زندگی و رفتار شما عوض شده و من به پایداری شما تو این راه اعتماد کردم که الان اینجا هستم. بعد به شیدا لبخند دوستانه ای زد: اینکه زن و مردی به هم احترام بذارن و در جمع با احترام همدیگه رو خطاب کنن، چیز بدی نیست! صمیمیت در صدا زدن اسم، بدون پسوند و پیشوند نیست! صمیمیت این هست که بدونی طرف مقابلت چه حالی داره و به چه چیزی نیاز داره و من میدونم آقا احسان الان به اعتماد من نیاز داره. و اعتماد من، چیزی هست که بهشون داده میشه! من اعتماد کردم و پا در راهی گذاشتم که میدونم سخت هست اما در تمام راه، هم قدمی دارم که تنهام نمیذاره! امیر بلند شد: خب تبریک میگم. من باید برم. همسرم منتظرمه! به امید دیدار عروس عزیزم! دستش را به سمت زینب سادات دراز کرد اما قبل از هر عکس العملی از طرف او، احسان، دست امیر را گرفت و بلند شد و خداخافظی کرد. امیر ابرویی بالا انداخت و لبخندی زد و رفت. 🌷نویسنده:سنیه منصوری ادامه‌ دارد.. @mahman11
اومد و گفت ؛ آقا پاشو زود باش پاشو ، ظهر شده پاشو... یهو یکی از برادرها گفت : کاریش نداشته باشین بزارین بخابه؛ این دیشب تا صب داشت آرپی جی میزد ، هم خسته ست هم گوش هاش نمیشنوه ! @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
❣️❣️ 🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...✋ 🌼سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. 📗صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خود را مسافـر آسمان ڪردند ! تا گذرگاه بودن دنیا را اثبات ڪنند ... 🌥     @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 در بحبوحه عملیات بیت المقدس ۲ در ساعات ابتدایی اولین روز از بهمن ماه ۶۶، طی درگیری هایی در منطقه کوهستانی ماووت عراق، این دو شهید بزرگوار و تعدادی از نیروهای گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) در تاریکی شب توسط تیربار عراقی به شهادت میرسند. 🔸 بجهت گره خوردن کار و لزوم عقب نشینی سریع نیروها، ابتدا پیکر مطهر این عزیزان رو در همان منطقه زیر برف پنهان می کنند و به عقب برمی گردند اما آقا عطا (نفر وسط) و چند نفر دیگه می مانند تا به هر شکلی شده پیکر جامانده ی دوستانشون رو برگردونن. 🔸 در طی روشنی روز و به جهت دید کامل دشمن به منطقه، حرکتی نداشتن لذا با بهره‌گیری از تاریکی شب و در اوج برف و سرمای کوهستانی منطقه، ابدان مطهر شهدا رو با مشکلات بسیار روی دوششون حمل کرده و به عقب منتقل میکنن. 🔸 سه شبانه روز طول میکشه تا به نیروهای خودی برسند و پیکرها رو تحویل بدن که اونجا این عکس به یادگار می ماند. «هدیه کنیم به روح مطهر همه ی شهدا صلوات بر محمد و آل محمد (ص)» @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فیلم چند دقیقه قبل از شهادت شهیدان رستگاری و اسلامی فرد، که در ۱۳ بهمن ۱۳۶۵به شهادت رسیدند. چهرها بر اثر چند روز درگیری بادشمن زیر انفجار توپ و خمپاره سیاه شده و ذره ای ترس، منت، طلبکاری ندارند، این همه آرامش از کجاست؟ @mahman11
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ 🌹 برشی از مستند ( ) 🎙 همراه با گفتاری دلنشین از شهید آوینی: 🌱 اين جوانان نسل تازه‌ای هستند كه در كره‌ی زمين ظهور كرده است و وظيفه‌ی دگرگونی عالم را پروردگار متعال بر گرده‌ی اينان گذاشته است. عصر بعثت دوباره‌ی انسان آغاز شده است و اينان پيام‌آوران اين عصرند و پيام آنان همان كلامی است كه با روح الامين بر قلب مبارك رسول‌الله تجلی يافته و از آنجا بر زبان مباركش جاری شده است. چگونه است كه پروردگار در طول همه‌ی اين اعصار ، اينان را برای امانتداری خويش برگزيده است؟ شيطان حكومت خويش را بر ضعف‌ها و ترس‌ها و عادات ما بنا كرده است ، و اگر تو نترسی و از عادات مذموم خويش دست برداری و ضعف خويش را با كمال خليفةاللهی جبران كنی ، ديگر شياطين را بر تو تسلطی نيست. بگذار آمريكا با مانورهای «ستاره‌ی دريايی» و «جنگ ستاره‌ها» خوش باشد. دريا دل مطمئن اين بچه‌هاست و ستاره‌ها نور از ايمان اين بچه مسجدی ها می گيرند ، همان‌ها كه در جواب تو می گويند : «ما خط را نشكستيم ، خدا شكست.» و همه‌ی اسرار در همين كلام نهفته است. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹فیلم قدیمی از نماز وحدت سربازان ارتش با مردم به مناسبت دهه‌ی فجر با سخنرانی سپهبد شهید صیاد شیرازی شهید @mahman11
🦋 عادت این بود که اگر در یک جمع یا مهمـانی قرار میگرفت و خوردنی و یا شیرینی می آوردند، یکـی کـه بـر می داشت، نمی خـورد! و به صاحب خانه می گفت: «می تونم یکی هـم اضافه با خودم ببرم؟!» و بر می داشت. می گفت: «می بـرم تـا بـا بخـورم.» . ▪️ می گفت: «آدم نبـاید اهـل تک خـوری باشد! باید سـعی کند که شـیرینی های زندگی اش را با خانواده اش سهیم باشد. این امر در ایجاد اُلفت بین زن و شوهر خیلی مؤثـر است.» ▪️ از جمله چیزهایی دیگری که در ایجـاد اُلفت بین زن و شوهـر مؤثـر می دانست؛ برگـزاری جمـاعت خـانوادگـی بـود. ( بروایت همسر شهید ) 📚 همسفر خورشید / علی تاجدینی . @mahman11
💢 اوایل دهه‌ی شصت بود. پدر قصد رفتن به جبهه ها کرد و بچه ها هم برای بدرقه بابا آمده بودند و عکاس هم این صحنه را ثبت کرد. اما آن روزها کسی نمی‌دانست زمان می‌گذرد و یکی از آن بچه های حاضر در عکس ؛ سی و اندی سال بعد ، در دفاع از حرم عمه جان زینب جان می‌دهد و می‌شود شهید مدافع حرم ...🌷 . به ; پدر مدافع حرم و بدرقه ی ... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 فیلم کمتر دیده شده از تکبیر گفتن حاج قاسم سلیمانی در شب ۲۲ بهمن ماه، الله اکبر ♦️شهید آوینی: «انقلاب اسلامی به عنوان یگانه مظهر حق در جهان امروز تنها در نبرد رودر رو با باطل است که تمامیت می رسد واین چنین رودررویی ما با آمریکا به عنوان مظهر بزرگ شیطان اجتناب ناپذیر و حتمی است. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید مدافع حرم حسین بواس🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 نام پدر: ابوالقاسم تاریخ ولادت: ۱۳۶۰/۱۰/۲۹ محل ولادت: روستای ملاط ​​از توابع شهرستان لنگرود در استان گیلان تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۱/۲۱ محل شهادت: منطقه خالدیه خانتومان سوریه مدت عمر: ۳۵ سال مزار : چالوس @mahman11
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم حسین بواس 💐🍃شهید حسین بواس فرزند ابوالقاسم در روستای ملاط ​​از شهرستان توابع لنگرود در استان گیلان، در ۲۹ دی ماه سال ۱۳۶۰متولّد شد. ایشان دارای دو فرزند به نام های محمّد جواد و محمد حسین و از شهدای لشکر ۲۵ کربلا مازندران بود. با مهاجرت پدرش به شهرستان لنگرود در این شهر، بعد از گذراندن دوره ی آمادگی، در نهایت وارد دبستان شد. شخصیت شهید، با مراقبت اولیاء و مجالست با هم سن و سالان بر چین شده از خانواده های مقیّد و مذهبی جان گرفت و بعدها با هدایت پدر و مادر با حضور در مساجد و مراسم مذهبی، روحی تازه در او دمیده شد. هر چه بزرگتر میشد رشد معنویت او در میان هم سن و سالانش جلوه گری می کرد به طوری که بعضی اوقات از او شنیده می شد که ای کاش در پیروزی انقلاب حضور داشتم. بعد از اخذ دیپلم با اشتهای وصف ناپذیری وارد خدمت سربازی شد. پس از پایان خدمت سربازی اش، در شهرداری مرکزی تهران در واحد موتوری کار می کند که این بار پدر و مادرش، جهت حفظ شخصیت معنوی اش از چالوس به تهران هجرت نمودند.  با وارد شدن به جمع ورزشکاران رزمی که آن نیز تحت مراقبت پدرش قرار می گیرد، توانمندی خود را در میان سایر ورزشکاران به ویژه در فنّ راپل نشان داد. با پپشنهاد دو سه تا از پاسداران جذب تیپ ۳ چالوس و بعدها جهت خدمت در لشکر ۲۵ کربلا راهی ساری شد. 🌹🍃خصوصیات اخلاقی شهید حسین بواس همسر شهید؛ طاهره شریفی می گوید: حسین آقا بسیار خوش اخلاق و شوخ طبع بود و با پسرمان محمّدجواد همیشه کشتی می‌گرفت. پاتوق ما «امامزاده عبدالوافی» در نزدیکی شهر چالوس بود، خیلی زیاد به این مکان مقدّس می رفتم که پسرم از دور گنبد را که می‌دید خیلی صمیمانه سلام می‌داد و می‌گفت: من آمدم. 🌺🍃حجت الاسلام محمد علی کمیجانی دوست هفده ساله‌ی شهید بواس درباره‌ی او چنین می‌گوید: عمل انقلابی در هر مرحله از زندگی خویش، از خصوصیات اخلاقی این شهید، می‌شود. چرا که این اخلاق حسنه را از اهل بیت (علیهم السلام) و شهدا، فرا گرفته بود. انتخاب درست سرنوشت خویش و عمل به اهداف و سفارشات قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) در سیره‌ی این شهید، بود. @mahman11
✍شهیدی که قرائت به نیت او گره گشاست... 💠مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ💔 او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود. 💠مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را می خواند و روزه هایش را می گرفت شهید مدافع حرم🕊 🌹 @mahman11