eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.5هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
8.2هزار ویدیو
276 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahdi Mirdamadnodbeh mirdamad.mp3
زمان: حجم: 12.07M
🌹 دعای ندبه روز جمعه» بخوانیم.. @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با صدای حاج قاسم سلیمانیsticker_mazhabi(52).mp3
زمان: حجم: 8.81M
🥀✨🖤 🎧 صوت با صدای حاج قاسم سلیمانی عزیز... ناگهان باز دلــ💔ــم یاد تو افتاد شکست... 🏴❥لبیــــڪ یـــا حســــین❥🏴 @mahman11
امام باقر عليه السلام: 🔹اِستَجلِبْ عِزَّ اليأسِ بِبُعدِ الهِمَّةِ 🔹عزّتِ طمع نداشتن را با بلندى همّت به دست آر ميزان الحكمه جلد13صفحه 46 @mahman11
✍|شهید حاج علے محمدے یکے از زبده ترین فرمانده گردانهاے لشکر ۴۱ ثارالله کرمان که نحوه شهادت خودش را هم گفت... 🚩بچه هاے گردان دور حاج علے جمع شده اند و او دارد سرنوشت بچه ها را بیان مے کند: 🚩حسین برادرم شهید حسین محمدے پور برادر شهید حاج علے محمدے پور چه بخواهد و چه نخواهد شهید خواهد شد. 🚩نجمیان سید کاظم و برادرش مهدے امراللهے و غلام نهویے هم شهید مے شوند. 🚩جواد کامرانے و عباس علیزاده زخمے مے شوند. 🚩رضا قربانے محمود حسن زاده دو دوست با وفا با هم شهید مے شوند. 🚩ثمره نه شهید مے شود و نه مجروح. 🚩همه پیش بینے ها ے حاج علے درست از کار در آمد او حتے نحوه ے شهادت خودش را هم گفت. 🚩این عملیات براے من آخرین عملیات خواهد بود من دیگر بر نمے گردم... 🚩خواب دیدم پرچمے را داده اند به دستم من پرچم را مے برم تا برسانم به دژ ولے به آن نمے رسم مے دانم که نرسیده به دژ شهید و از زندان دنیا رها خواهم شد 🌱 @mahman11
✉️|شهیدانه 🌱"به قول شهید آوینے شهادت بال نمیخواد حال میخواد.این جمله ے آخر منه" 📝| @mahman11
🌷راز مزار یادبود 🌷 📝|سالها از شهادت ابراهيم گذشـت. هيچکس نميتوانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده اي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... تا اينکه در سال 1390 شنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا ساخته شود. ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته ميشد. در واقع يکي از شهداي گمنام به واسطه ابراهيم تکريم ميشد. اين ماجرا گذشت تا اينكه به كنار مزار يادبود او رفتم. روزي که براي اولين بار در مقابل سنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و باتعجب به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همين حال را داشتند! ما به ياد يڪ ماجرا افتاديم که سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود! درست بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پسرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به شهادت رسيد. آن زمان ابراهيم مجروح بود و با عصا راه ميرفت. اما به خاطر شهادت ايشان به بهشت زهرا آمد. وقتي حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه26 و كنار خيابان اصلي. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات ميخونه و تو رو ياد ميکنه. بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همينجا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! چند سال بعد، درست همان جائي که ابراهيم نشان داده بود، يڪ شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبي سنگ يادبود ابراهيم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!! @mahman11
4.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝⎾خاطره فرزند شهید ناصر احمدپور از کمک پدر شهیدش در ازدواج🌱 @mahman11
417.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌| 🍁بِینِ خُودِمـان بِمـانَد گـاهی! 🍁دلمـان می‌خواهَـد دِلِ شما هَـم بـراے ما تَنگـ شَود... ! ای @mahman11
🌱|اخلاق عملے را باید از ابراهیم هادے آموخت. 📝』یادم هست در ارتفاعات کوره‌موش، در همان روزهاے اول، چهار اسیر گرفتیم. ما در یکے از خانه‌هاے ابتداے شهر مستقر بودیم. همراه با ابراهیم، این چهار اسیر را به خانه آوردیم تا چند روز بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. آن سوے حیاط، یڪ اتاق با درب آهنے وجود داشت. رفقا پیشنهاد کردند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم و دربش را قفل کنیم. ابراهیم قبول نکرد. گفت: «اینها مهمان ما هستند.» گفت: آقا ابرام چے می‌گی؟ اینها اسیر جنگے هستند. یه وقت فرار می‌کنند. ابراهیم گفت: «نه، اگر برخورد ما صحیح باشد مطمئن باش هیچ کارے نمی‌کنند». دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفره ناهار پهن شد. نان و کنسرو را آوردم. تعداد کنسروها کم بود. با تقسیم‌بندے ابراهیم، خودمان هر دو نفر یڪ کنسرو خوردیم، اما به اسراے عراقی، هر نفر یڪ کنسرو دادیم! عراقی‌ها زیرچشمے شاهد این اتفاقات بودند. می‌دیدند که قرار بود آنها را زندانے کنیم، اما حالا در بهترین حالت در کنار ما هستند. آنها می‌دیدند؛ همان چیزے که ما می‌خوریم حتے بهتر از آن را براے اسرا می‌آوریم. دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت: «حمام را روشن کن.» من هم آبگرمکن را روشن کردم و حمام آماده شد. ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و یکے یکے اسراے عراقے را به حمام فرستاد تا تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یڪ خودرو براے انتقال اسرا به محل استقرار ما آمدند. اسراے عراقے گریه می‌کردند و نمی‌رفتند! مرتب هم اسم ابراهیم را صدا می‌کردند. با بی‌سیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسراے عراقے یکے یکے با او دست و روبوسے و خداحافظے کردند. آنها التماس می‌کردند که پیش ابراهیم بمانند ولے قانون چنین اجازه‌اے به ما نمی‌داد. 🍃|واین است نشانه ے اخلاق و رفتار خوش 🌱شــًٍاًٍدًٍیــًٍ اًٍرًٍوًٍاًٍحــًٍ طـیــًٍبــًٍهًٍ شــًٍهًٍدًٍاً صــًٍلــًٍوًٍاًٍتــًٍ @mahman11
رفقا 💔 رفیق شهید فقط یه رفیق ساده نیست رفیق شهید یعنے -یکے هست که همیشه حواسش بهت هست -یکے هست که وقتے خواستے گناه کنے نذاره -یکے هست که تورو با فرهنگ دین آشنا کنه خلاصه یه راهنماے کامل براے درست زندگے کردن همراه با یه عشق خاصه امیدوارم شهدا هم مارو لایق بدونن که رفیقشون باشیم🥀 @mahman11