3.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات شهدا...🍃🌸
💠بعد از عملیات خیبر، دیر وقت آمد خانه؛ سرتا پایش شنی و خاکی بود. آنقدر خسته بود که با پوتین نشست تا غذا را آماده کنم، سر سفره خوابش برد. آمدم آرام پوتینهایش را در آوردم، بیدار شد و با لحن خاصی گفت: این وظیفه شما نیست. زن که برده نیست! من خودم این کار را میکنم. بعد با آن حال خستگی خندید.
#شهیدمهدیزینالدین
#شهیدانہ🦋
▫️ای شهیـد به پیکرت که مینگرم گویی در خواب فرو رفتهای، اما بیش از ما زنده و هوشیاری ...
بیا ما به خـوابرفتگان را هم بیـدار کن ...
#شهید_محمد_برزگری
3.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد آن قلب های پاک...
#فرمانده_شهید
#حاج_قاسم
🏴 زینب اگر نبود امامت تمام بود
شکر خدا که سایه او مستدام بود ...
🏴 بعد از حسین پایه گذار قیام بود
او خشم ذوالفقار علی در نیام بود ...
🏴 در انقلاب ماریه صاحب سهام بود
اخت الحسین و واجبه الاحترام بود ...
🏴 اعجاز کار ، اغلب اوقات زینب است
تسخیر شام و کوفه فتوحات زینب است ...
🏴 قرآن و روضه جزو مهمات زینب است
بانوی ما برای خودش یک امام بود ...
[💔🍃]
🖤 #وفات_حضرت_زینب (س)
🏴 #حضرت_زینب (س)
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_زیبنبه_سس_ور_آی_بابا.mp3
زمان:
حجم:
3.36M
🔳 #وفات_حضرت_زینب(س)
🌴زیبنبه سس ور آی بابا
🌴تازه نفس ور آی بابا
⏯ #ترکی
👌بسیار دلنشین
#وفات_حضرت_زینب(س)
#حضرت_زینب(س)
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
💖#آرامش دلها💖
🔹#قسمت سوم🔹
🔸#خداے خوب ابراهیم🔸
تو اوج درگیرے و عملیات بودیم.
شرایط خیلے سخت و روحیہ نیروهاے ما خراب بود.
از همہ طرف بہ سمت ما شلیڪ مے شد.
دشمن حلقہ محاصره را کامل کرد.
دراین شرایط ابراهیم روے بلندے رفت و با صداے بلند فریاد زد:
الله اکــــــبر...اشهدان لااله الا الله...
وقتے اذان و نام خــدا بہ گوش ما خورد چنان آرامش پیدا کردیم که گویے هیچ خبرے نیست!
دشمن هم با شنیدن نواے ملکوتے ابراهیم عقب نشینے کرد.
وقتے ابراهیم پایین آمد،یکے از رفقا بهش گفت:
خیلے عالے بود.
با صداے شما آرامش پیدا کردیم.
ابراهیم یادآور شدکه:
من نبودم.این یاد خدا بود کہ آرامش ایجاد کرد:
#آگاه باش کہ تنها با یاد خــدا دلها آرام و مطمئن مے گردد.(رعد/۲۸)
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
💖#خدایا شکر💖
🔹#قسمت چهارم🔹
🔸#خدای خوب ابراهیم🔸
از صبح تا عصر به ادارات مختلف شهرمان رفتم اما مشکل من حل نشد.
با اینکه از جانبازان جنگ بودم،اما اینقدر عصبانی شدم کہ بہ تمام مسئولین فحش دادم و گفتم:کاش داعش مے آمدو
شما را...
آخرشب،فرزندم کہ از شرایط من ناراحت بودگفت:بابا،من امروز یک کتاب جالب خواندم.
خیلے آرامش بہ من داد.
بیا شما بخوان.
بعد کتابی را کہ تصویر یک شهید روے آن بود بہ من نشان داد.
کتاب را انداختم آن طرف و گفتم:
همش دروغہ.
و بعد خوابیدم.
جوان خوش سیمایے بالاے سرم آمد و گفت:
دوست عزیز،چرا اینقدر ناشکرے؟!
چیزی نشده.مشکل شما را اگر خدا صلاح بداند حل مے کند.
خدا را بہ خاطر این نعمتی کہ داده شکر کن.نعمت ها را بیشتر مے کندو...
از خواب پریدم.
خودش بود.
همان جوانے کہ تصویرش روے جلد کتاب قرار داشت.
کتاب را از گوشہ اتاق برداشتم.
نوشتہ بود: سلام بر ابراهیم.
خاطرات شهید ابراهیم هادے.
او به من این کلام الهی را یادآورشد:
#اگر شکرگزارے کنید(نعمت خودرا)
برشما خواهم افزود و اگر ناسپاسے کنید،مجازاتم شدید است.(ابراهیم/۷)