✍ آیت الله حق شناس (ره) :
☘️ اهل بهشت حسرت هیچ ساعتی از عمر خود را نمی خورند ، الا ساعتی را که در دنیا در غفلت بودند و ذکر پروردگار متعال را نکرده بودند .
#آیت_الله_حق_شناس (ره)
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅───────┅╮
@mahmoum01
╰┅───────┅╯
❗️به اجداد طاهرینم قسم؛ برای هر نگاه به نامحرم، انسان را دو هزار سال نگه میدارند!
#گناه
#ظهور
#امام_زمان
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
╭┅──────┅╮
@mahmoum01
╰┅──────┅╯
📢 هر روز #یک_صفحه_قرآن بخوانیم
🔹 امروز؛ صفحه نود و سه قرآن کریم
سوره مبارکه النساء
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
᯽────❁────᯽
@mahmoum01
᯽────❁────᯽
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍امام علی(ع): از گذشته های دنیا برای باقیماندهی آن عبرت آموز، زیرا پارههای دنیا شبیه یکدیگرند.
📚نهج البلاغه
امروز جمعه
۱۹ مرداد ماه
۴ صفر ۱۴۴۶
۹ اوت ۲۰۲۴
@mahmoum01
با جمع دوستان ایرانی، خود را به وادی السلام رساندیم؛ ولی قبل از هر اقدامی، مورد# اصابت گلوله ی تانک قرار گرفتیم و من در دم بیهوش شدم و زمانی که داشتند زخمهای من را پانسمان می کردند، در #حرم امیرالمؤمنین(ع)⚘ به هوش آمدم.
🍃⚘🍃
ابوالقاسم بالای سرم آمد؛ پرسیدم چی شد ابوالقاسم؟
گفت:#داود #شهید شده و از #سرش #هیچی #پیدا#نکردیم! گفتم این چیزی بود که #خودش #می خواست...😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید داود اسماعیلی هم درتاریخ ۱۳۸۳/۵/۲۳ جلوی #حرم امیرالمومنین⚘با#گلوله مستقیم تانک های آمریکایی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید
#نجف اشرف،#وادی السلام⚘
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید داود اسماعیلی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد🍃🌷🍃
@mahmoum01
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صدوچهل_وسوم
سه هفته گذشت.
خانواده حاج محمود،مهمان داشتن.پویان و مریم و یکی از دوستان مریم. پویان و مریم بعد از ازدواج علی و فاطمه،زیاد میرفتن خونه حاج محمود،مخصوصا بعد از مرگ فاطمه.پویان برای حاج محمود و زهره خانوم،مثل امیررضا بود و برای علی و امیررضا برادر بود.
اون مهمانی برای آشنایی علی با سحر، دوست مریم بود.اما تمام مدت مهمانی، علی بهش نگاه هم نکرد.جواب سؤالات سحر رو هم مختصر میداد.سحر با زینب رابطه خوبی داشتن.پویان و مریم و دوستش رفتن.
زهره خانوم به علی گفت:
_پسرم،نظرت درمورد سحر خانوم چیه؟
-سحر خانوم کیه؟!
همه خندیدن.زهره خانوم گفت:
_دوست مریم خانوم دیگه،الان اینجا بودن.
علی تعجب کرد.
-نظری ندارم چون اصلا بهشون توجه نکردم.دلیلی هم نداشتم که بخوام توجه کنم.
امیررضا گفت:
_مامان جان،من بهتون گفتم قبلش به علی بگین..خب داداش من محجوب و سربه زیره،معلوم بود اصلا به اون خانوم دقت نمیکنه.
علی که تازه متوجه قضیه شده بود،
با تعجب به حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا که با لبخند نگاهش میکردن،نگاه کرد.
حاج محمود گفت:
_علی جان،ما میخوایم برای پسرمون آستین بالا بزنیم.میخوایم خانواده مون بزرگتر باشه.
زهره خانوم گفت:
_سحر خانوم،خانم خیلی خوبیه.بخاطر مشکلات اخلاقی شوهرش،ازش جدا شد.الان بچه نداره ولی بچه ها رو خیلی دوست داره،مخصوصا زینب رو.زینب هم خیلی دوستش داره.مطمئن باش من هر کسی رو لایق پسرم نمیدونم.
امیررضا گفت:
_داداش جان،ما دلمون عروسی میخواد.
علی سرش پایین بود و هیچی نمیگفت ولی تو دلش با خدا حرف میزد.
*خدایا اینم باید بخاطر تو انجام بدم؟! من نمیتونم مسئولیت زندگی کسی رو به عهده بگیرم که هیچ حسی نمیتونم بهش داشته باشم.همه قلب و احساس من مال فاطمه ست.ازدواج با هرکسی خیانت به احساس و قلب اون آدمه..میدونم تو هم به خیانت و تظاهر و دل شکستن راضی نیستی.
سرشو آورد بالا.با چشم های پر اشک به بقیه نگاه کرد و گفت:
_من نمیخوام ازدواج کنم.لطفا دیگه این بحث رو ادامه ندین.
به حیاط رفت.روی صندلی نشست.حاج محمود کنارش نشست.علی گفت:
_من دوست داشتم زندگی من و فاطمه، مثل شما و مامان باشه.کنار هم پیر بشیم.دختر عروس کنیم.پسر داماد کنیم.. هیچ وقت فکرشم نمیکردم فاطمه تنهام بذاره،اونم به این زودی..ولی حالا که فاطمه رفته..تنهام گذاشته،من با عشقش زندگی میکنم،به امید دوباره دیدنش.به امید بهشت با فاطمه روزهامو میگذرونم...این حرف ها فقط داغ دلمو تازه تر میکنه.نمک به زخم قلبم میزنه.
-علی جان،خواسته ی ما آرامش توئه، خوشحالی توئه...
علی با خودش گفت آرامش من زندگی کنار قبر فاطمه ست ولی خدا راضی نیست.
حاج محمود گفت:
_فاطمه ازم خواست کمکت کنم ازدواج کنی..
با تعجب به حاج محمود نگاه کرد....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
@mahmoum01