eitaa logo
『مـهموم』
156 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺عبرت از گذشتگان 🌷حضرت آیت‌الله قدس‌سره: ⚪️از گذشتگان عبرت بگیریم که ما هم مثل آنها به مرگ نزدیکیم و چهار روز باقی‌مانده عمر را گمان نکنیم که چهارصدهزار سال خواهد بود. 📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۳۹۵ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅────────────┅╮ @mahmoum01 🌿🌿 ╰┅────────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔅هر روز محاسبه اعمال کنید... 🎙 =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ رهایی از گناه ╭┅────────────┅╮ @mahmoum01 🌟🌟 ╰┅────────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلاح تمام کارها با نمازشب 🎤آیت الله ناصری ره 🌙 @mahmoum01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:طه🌱 :80 :الاستاد:شعبان عبدالعزیزصیاد که دلهاراصیدمیکند سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام على عليه السلام:شما را به تقواى الهى و نظم در كارتان سفارش مى كنم 📚نهج البلاغه، نامه 47 امروز جمعه ۹ تیر ماه ۱۱ ذی الحجه ۱۴۴۴ ۳۰ ژوئن ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟢شهید مدافع‌حرم شجاعت علمداری 💛سرهنگ پاسدار شهید شجاعت علمداری یکی از خلبانانی بود که جان خود را فدای امنیت کشور و پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار داعشی کرد. وی از چهره‌های مطرح و عالی در حوزه هوافضای سپاه بود. 🪴شهید علمداری پس از أخذ مدرک لیسانس از دانشگاه امام حسین علیه‌السلام لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد و به عنوان پاسداری نمونه و ممتاز به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. 💛سپس بعد از گذراندن چندین دوره تخصصی خلبانی، به عنوان خلبان بالگرد در نیروی هوانیروز سپاه پاسداران به خدمت مشغول شد. با ورود فناوری نوپای پهپاد به هوا فضا، شهید علمداری به همراه چندتن از خلبانان برتر انتخاب شدند تا دوره‌های لازم را آموزش ببینند. 🪴سرانجام شهید والامقام علمداری در نهم تیرماه۱۳۹۳ طیّ نبرد با داعش به هنگام دفاع از حریم اهل بیت در سامرای عراق و در جوار بارگاه ملکوتی امام حسن عسکری علیه‌السلام بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید. به‌مناسبت 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
1⃣ دغدغه‌مند طبق روایت پیامبراکرم مستجاب الدعوه است😍 2⃣ ‏تبلیغ غدیر و خرج اموال برای علیه السلام واجب است❣ 🎙حجت‌الاسلام 🤲🏻 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان🪴
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿🌼 🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 چیزی نگذشت که با شنیدن صدای همون مرد که به همراه سربازش بود چشم هام رو بستم و از خدا خاستم کمکم کنه مرد با دیدن سپهر پرسید +: آهای تو! یه دختر با لباس مدرسه ندیدی !؟ سپهر با خونسردی جواب داد -: همون که میدووید؟ بله دیدم! مرد پیروزمندانه گفت +: آره یه کیف چرم مشکی هم دستش بود؟ -: آره خودشه فکر کنم از اون طرف رفت! حالا مگه چی کار کرده؟ مرد دست به کمرش زدو گفت +: توله سگا هم واسه ما آدم شدن اعلامیه سیاسی پخش میکنن! سپهر بلند نفس عمیقی کشیدو جوابی نداد بعد از رفتن مردو سربازش در مغازه رو بست و پرده رو کشید بعد به سمت میز قدم برداشت و آهسته گفت +: رفتن میتونی بیای بیرون! ایستادم و لباس های خاکیم رو با دست تکوندم دستو پای خودم وگم کرده بودم همچنان کلاستورم رو تو دستام محکم نگه داشته بودم نفش عمیقی کشیدم اونقدر دلهره افتاده بود به جونم که نمیدونستم چی درسته چی غلط ... لرزش دست و پاهام هنوز ادامه داشت سپهر لیوان آب رو به سمتم گرفت و پرسید +: چی کار کردی دختر عمو؟ سکوت رو به جواب ترجیح دادم سرمو به زیرانداختم دست دراز کردو کلاستورو ازم گرفت بازش کرد چند تا برگه ازش روی زمین افتاد. از خجالت داشتم آب میشدم دلم میخواست زمین دهن باز کنه برم توش خم شدو کاغذ هارو از روی زمین جمع کرد نیم نگاهی بهم انداخت و شروع به خوندن برگه ها کرد همه اضطرابم از بابت این بود که مبادا کسی از خانوادم از دست به قلم شدن پنهانیم مطلع بشن! متعجب بود اما حرفی نزد خواستم التماس کنم و خواهش کنم که همه چیز رو نادیده بگیره و چیزی به خانوادم نگه! اما غرورم اجازه نداد! بلاخره به حرف امد و گفت +: نگران نباشید...اما ممکنه واسه پیدا کردنتون به تک تک مدارس شهر سر بزنن ... 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿🌼 🌼🌿🌼🌿🌼 '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎💚✨' ᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽ 🌼🌿🌼🌿🌼 🌿🌼🌿🌼 🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸 🍃 📖 اینو که گفت انگار یکی داشت خفم میکرد هر لحظه ترسم بیشتر میشد سد اشکام شکستو زدم زیر گریه! با مهربونی گفت.+: گفتم که نگران نباشین ! همین جا منتظر بمونین من برمیگردم! بعد از اینکه اسم مدرسمو پرسید رفتو درو پشت سرش بست با نا امیدی به خدا توکل کردم و اگه خانوادم میفهمیدن اگه ساواک میفهمید من دختر تیمسارم اونوقت شغل بابا تو خطر بود! به سختی وارد سازمان شده بودم به خاطر شغل بابا و سن کمم سختگیری های اولیه مداوم بود! همونطور اشک میریختم و دلم میخواست بمیرم ! اصلا غلط کردم کاش دستم میشکست این اعلامیه هارو نمی نوشتم اصلا منو چه به سیاست! یکی نیست بگه برو بچه بشین پای درس و مشقت ! همونطور گریه میکردمو خودمو فحش میدادم که با باز شدن در از فکر کردن دست کشیدم سپهر وارد مغازه شد نمیدونم چند دقیقه یا چند ساعت گذشته بود از جام بلند شدم رو به روش وایسادم و پرسیدم +: چی شد ؟ دستی لای موهاش کشید و گفت -: بعدا بهتون توضیح میدم حالا اینو بپوشین شما! پارچه ای سیاه رنگ بود بعد از اینکه تای پارچه رو باز کردم متوجه چادری ساده شدم نیم نگاهی به سپهر انداختم و همونطور که چادر واز دستش گرفتم با تعجب پرسیدم +: این چیه؟ با عجله گفت -: مجبورید بپوشین! چون فرم لباس مدرستون تابلوئه! همونطور مبهوت به چادرخیره یودم که با صدای سپهر نگاهم رو از روی چادر گرفتم -: چرا وایسادین برید دیگه ماشین جلوی در منتظره! چیزی از حرفاش نفهمیدم بی اعتنا چادر رو سر کردم از مغازه بیرون زدم سپهر در عقب ماشینو برام باز کردو رو به راننده که مردی همسن و سال سپهر بود گفت +: داداش خانومو میرسونی جلوی در خونشون حواست باشه از خیابون اصلی نری ها! مرد با اطمینان گفت -: چشم برادر! یا علی! سوار شدم .... '‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼 🌿🌼🌿🌼 🌼🌿🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⪻🪴⪼ باسلام خدمت اعضای محترم کانال🌿 تصمیم داریم به کمک خیرین محترم برای طبخ غذا برای محرومین استان سیستان و بلوچستان داشته باشیم هر یک از شما عزیزان که مایل هستید مارا در این عمل خدا پسندانه یاری کنید در صورت تمایل به ادمین محترم اطلاع بدین تا شماره حساب در اختیارتون گذاشته بشه تشکر فراوان🌼✨ @S_S_26130
27.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 سخنان ناب آیت الله جاودان حفظه الله در حرم امام رضا علیه السلام درباره 🌙کانال معرفتی @mahmoum01 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شاهکارقرائت من سوره:الحج🌱 :34الی35 :الاستاد:عبدالباسط محمدعبدالصمد القرا طلایی سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. شهید سید مجتبی علمدار شهادت آرزومه✨☘ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @MAHMOUM01 ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علی علیه السلام:با پيوسته به ياد خدا بودن است كه پرده غفلت كنار مى‌رود. 📚 غرر الحكم: ۴۲۶۹. امروز شنبه ۱۰ تیر ماه ۱۲ ذی الحجه ۱۴۴۴ ۱جولای ۲۰۲۳ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادرش می‌گوید: خداوند سه پسر به نام‌های حمید، سعید و مجید به من عنایت کرد که هر سه آنها با هم راهی منطقه شدند. این اتفاق برایم بسیار تلخ بود زیرا به ناگاه همه فرزندانم به منطقه رفتند و به شدت نگران و یا مجروح شدن آنها بودم. اما درباره حمیدرضا بی‌تابی‌هایم بسیار بیشتر بود و به شدت با رفتنش به منطقه مخالفت می‌کردم حتی تهدیدش کردم که اگر شهید شوی خانه را به آتش می‌کشم. ادامه مطلب در پست بعدی.. شما از طرف شهدا دعوت شدید فقط کافیه بزنی رو اسم کانال👇👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ @MAHMOUM01 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی از همرزمانش می‌گوید یک شب در منطقه مشغول پست دادن بودم و سرمای هوا به حدی بود که به خودم می‌لرزیدم، در همین حال حمید آمد و پلیورش را از تن در آورد و به من داد، در حالیکه هوا به قدری سرد بود که خودش به آن لباس نیاز داشت، فردای آن روز پولیور را برای حمید بردم، اما او پس نگرفت و گفت: این هدیه من به تو است، ممکن است شب‌های دیگر هم هنگام پست دادن به آن نیاز داشته باشی. وصیت‌نامه‌ای که مادر را آرام کرد این شهید عزیز ۱۱ ماه ۱۳۶۶ در جریان بر اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن در منطقه به شهادت رسید. مادرش می‌گوید: از آن جایی که هنگام رفتن فرزندانم به جبهه بسیار بی‌تابی می‌کردم و چند بار هم حالم بد شده بود، هنگام شهادت حمید بسیاری از اقوام در منزل ما حضور پیدا کردند تا خبر شهادت را به من بدهند. آنها حتی پزشک هم برای من از قبل دعوت کرده بودند و با وجود این که پیش از گفتن خبر شهادت حمید به من یک آرام بخش تزریق کردند، اما با شنیدن این خبر بیهوش شدم. هنگامی که چشم‌هایم را باز کردم یکی از دوستان حمید به من گفت: این وصیت نامه را فرزندت به من داد و گفت: اگر شهید شدم فوراً این را به مادرم برسانید و بگویید اختصاصی خودت است و خودت تنها آن را بخوان. هنگامی که وصیت‌نامه حمید را خواندم مانند آبی که روی بریزند، شدم و بی‌تابی‌هایم تمام شد. شما از طرف شهدا دعوت شدید فقط کافیه بزنی رو اسم کانال👇👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ @MAHMOUM01 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا