زندگےمثلجلسهامتحانھ..
بارهاغلطمینویسیم،
پاڪمیکنیم،
ودوبارهغلطمینویسیم..
غافلازاینڪهناگھانمرگفریادمیزنھ:
برگههابالا..!
#حواسمونهست:)!؟
@MAHMOUM01 ☘
🌼🌿🌼
🌿🌼
🌼
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_هفتم
مرد که ظاهرا دوست سپهر بود آدرس رو ازم پرسید و ماشین رو جلوی در خونمون متوقف کرد و گفت
+: خواهر همینه دیگه؟
-: بله خونمون همینجاست ممنون!
دست بردم که از کوله مدرسم پول بردارم و کرایه رو حساب کنم که گفت
+: نه حساب شده !
با دهانی باز نگاهی به خونه ویلایی مون انداخت و هموزطور که سر به زیر بود گفت
+: با اجازه تون
بعد رفتن اون مرد کلید انداختم و وارد حیاط شدم قدم از قدم برمیداشتم و چادر زیر پام گیر کرد و با مخ زمین خوردم از جام پا شدم زانوم رو مالش دادم و چادر رو از سرم در اوردم و تکوندمش و صدای خش خش برگ های خشک پاییزی که زیر پاهام خورد میشد... واقعا دوستداشتنی بود
وارد خونه شدم
مامان و بابا رو صدا زدم بعد اینکه مطمئن شدم هیچکدوم خونه نیستن به سمت آشپزخونه رفتم که یک لیوان آب بخورم با دیدن ماهور خانم جیغ کشیدم
ماهور با وحشت برگشت و گفت
+: وای ! چتونه خانم!! مگه جن دیدی!!؟؟؟
ماهور رنگش پریده بود !
-: واا! ماهور خانم چرا هرچی صدا میزنم جواب نمیدی!
+: شما که خانم و آقا رو صدا زدین من جواب بدم؟؟
خندم گرفته بود که با تعجب پرسید
+: راستی خانم به نظرتون زود نیومدین از مدرسه؟
به دروغ گفتم
-: امروز جلسه دبیر ها بود تعطیلمون کردن!
از یخچال پارچ آب رو برداشتم و تو لیوان خالی کردم
همونطور که دو قلوپی خودم رو به ماهور گفتم
-: راستی ماهور خانم مامان کجاست؟
ماهور خانم هم واسه ناهار مشغول ریز ریز کردن کاهو های تو آبکش بود جواب داد
+: خانم رفتن لباس هارو از خیاط خونه تحویل بگیرن!
تازه یادم افتاد امشب عروسیه!
تا ماهور حواسش به چادر توی دستم نبود به سمت اتاقم پا تند کردم !
نفس عمیقی کشیدمو روی تختم ولو شدم
اونقدر گریه کرده بودم که از خستگی خوابم برد...
#رمان '💚✨'
᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽
🌸 #رمــان
🍃 #آوای_انتظار
📖 #قسمت_هشتم
نمیدونم چقدر گذشت که با صدای جیغ جیغوی مامان از جام پریدم وحشت زده نگاهم به مامان افتاد و مثل جن زده ها گفتم
+: چ... چی شده؟ چی شده مامان؟؟؟
همونطور که داخل اتاقم شد در کمدمو باز کرد و گفت
-: دختره خیره سر انگار یادت رفته چند ساعت دیگه باید بریم خونه عموت اونوقت گرفتی خوابیدی؟؟ مگه عقل از سرت پریده؟ پاشو حاضر شو!! ناهارم که نخوردی!!!
ای خداااا من از دست این دخرت چی کار کنم! الان آبرومون میره میگن خانواده مقرراتی تیمسار گذاشتن آخر عروسی اومدن. !
چی؟ هنوز لباس مدرستو عوض نکردی ؟؟؟
همونطور حرص میخوردو با نیشگون های مامانم از جام پا شدم رو تختیمو صاف کرد و اومد که بیاد دنبالم دوییدم طرف حموم
بعد یه دوش بیست دقیقه ای به سمت کمد لباسام رفتم چادری رو که امروز سپهر بهم داده بود رو تا کردم و تو یه نایلون گذاشتم نمیدونستم واسه امشب چی بپوشم این مشکل همیشگیه من بود
موهامو شونه زدم موهای لخت و بلندم رو باز گذاشتم یه پیرهن سفید و تن کردم و کت و دامن گلبهی رو روش پوشیدم
کروات گلبهی رو دور گردنم بستم
و چکمه های مخمل سفیدم ورو پا کردم
تنها چیزی که کم بود یه کلاه پهلوی گلبهی بود با پاپیون سفید روش
رو به روی آینه قدی ایستادم اونقدر دوست داشتنی شده بوم که با خودم میگفتم
نکنه انقدر امشب خوشگل شدم یکی منو بدزده؟
وای اگه یکی اون وسط جلوم زانو بزنه و ازم خواستگاری کنه چی؟؟ نه من اصلا قصد ازدواج ندارم!
نکنه فکر کنن من عروسم؟ نه بابا عروس که کت و دامن نمیپوشه!
همونطور با خودم بلند بلند حرف میزدم که از تو آینه نگاهم به مامان
افتاد که دست به سینه تو چهار چوب در ایستاده بود
یعنی همه چیز و شینید؟؟
وای آبروم رفت! الان میگه این دختره چقدر ندید بدیده!
#رمان '💚✨
🌼
🌿🌼
🌼🌿🌼
🌿🌼🌿🌼
᯽⊱@MAHMOUM01⊰᯽
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای شیعه زشته عید غدیر اطعام نداشته باشه!
•┈••✾••✾••┈•
💛 حجت الاسلام #پناهیان 🎙
#تبلیغ_غدیر_واجب_است
#عید_غدیر
@MAHMOUM01
جایگاه ویژه نمازشب خوان ها در قیامت👆
🌸 آیت الله مجتهدی تهرانی ره:
در روایت داریم که نمازشب خوانها در روز قیامت بی حساب وارد بهشت می شوند.
🌙کانال معرفتی
@mahmoum01