eitaa logo
『مـهموم』
155 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
﷽ - حسین جان من همانم که به آغوش تو آورد پناھ :) خودمانیم ؛ کسی جز تو نفهمید مرا . .♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸⃟🥑.⿻ 🍃 📖 +: شهید شد...! با این حرفم دلم ریخت حتی فکرش رو هم نمیکردم یه روزی این کلمه رو به زبون بیارم قلب من تیکه تیکه شده بود و من یه مرده متحرک بودم دست هام و گرفت و گفت +: آروم باش دختر چه سعادتی داشته! دیگه دلم نمیخواست چیزی بگم... مهرانه دختر خوبی بود ! -: چند وقته اینجایی؟ سرش و انداخت پایین و جواب داد +: دو ماهی میشه! رفته بودم روستای مرزی به بچه های منطقه محروم درس بدم نا مردا همه شاگردامه کشتن! من هم اوردن اینجا!. تو دلم گفتم -: سپهر منم معلم بود.... مهرانه ۲۸سالش بود... پنجره ای کنج اتاق بود که برای من مثل ساعت بی عقربه بود! سه روزی میگذشت ! هنوز هم کابوس اون روز هارو میدیدمرو با وحشت از خواب میپریدم! روز به روز حالم بد تر میشد از غذا های اسارت متنفر بودم! با دیدن بقیه که تو خواب عمیقی فرو رفته بودن به زور چشم هامو بستم و خوابیدم! با دیدن قامت سپهر که اطرافش و نور سفیدی پوشانده بود به سرعت دوییدم طرفش و با گریه گفتم +: کجا رفتی بی معرفت چرا تنهام گذاشتی!؟مگه قول ندادی همیشه کنارم میمونی؟ با همون لبخند همیشگیش گفت -: من زنده ام تو که تنها نیستی! مراقبش باش! دست هامو رها کرد و خواست برگرده سمت نور که به سمتش قدم برداشتم و گفتم +: منم با خودت ببر! تور و خدا دارم عذاب میکشم! همونطور که میرفت گفت -: تو نباید با من بیای تو باید کنارش باشی اون از وجود منه! از حرف هاش سر در نمیاوردم با صدای باز شدن در فلزی توسط سرباز با وحشت از خواب پریدم! نگاهی به اطراف انداختم دیگه سپهری نبود بقیه هم با ترس از خواب بیدار شده بودن! سرباز شروع کرد قهقهه های بلند بلند سر دادن و رفت! انگار روانی بود! تا خود صبح بیدار موندم من باید مراقب کی میبودم؟ کی از وجود سپهرمه؟ از فکرو خیال ‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗ @MAHMOUM01 ╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🌿🌼 🌿🌼 🌼 🌸⃟🥑.⿻ 🍃 📖 ذهنم آشفته شد! زدم زیر گریه کاش خواب نبود! لعنت به این روز ها! به اردوگاه نزدیک شهر بصره و. تنومه منتقل شدیم! اردوگاه نظامی بود! بعد از کلی باز جویی به زندان الرشید منتقل شدم این زندان پنج طبقه به زیر زمین داشت هر طبقه که پایین تر بود شکنجه هاش درد ناک تر میشد! جاروی دسته بلندی رو به سمتم گرفت و به عربی چیزی به مترجمش گفت +: اینجا رو تمیز کن! با دیدن خون هایی که روی زمین ریخته شده بود تو سطل زباله همون جا اوق زدم و بالا آوردم! مرد با حالتی چندش نگاهم میکرد! هرطور بود با ضرب و کتک تموم اتاق هارو تمیز کردم! دو روز از اعتصاب غذا مون میگذشت! با سرگیجه ای که داشتم بی هوش شدم،! با تکون های مهرانه تونستم به زحمت چشم هام و باز کنم +: آوا؟ حالت خوبه دختر؟؟ کمی اطراف و نگاه کردم که نساء یکی از زنهای سلول که ۴۵سالش بود گفت +: دختر تو بارداری!.؟... با این حرفش با ناباوری نگاهش کردم -: چی؟ +: میگم بارداری!؟ چند بار چشم هام و باز و بسته کردم و کمکم کرد که بشینم! رو بهش گفتم -: امکان نداره! مهرانه با تعجب پرسید +: یعنی چی امکان نداره؟ یاد حرف سپهر افتادم (مراقبش باش اون از وجود منه!) اما ما که بچه دار نمیشدیم! بی هوا زدم زیر گریه که نساء دستی روی سرم کشید و گفت +: آروم باش دخترم! من. خوب علائم بارداری رو میفهمم ! شاید درست میگفت این روز ها مدام احساس حالت تهوع داشتم! دو ماهی میگذشت کم کم تکون هاش و احساس میکردم! هیچ کس از عراقی ها نباید میدونست باردارم! تنها امیدم شده بود! به اجبار دست از اعتصاب غذا کشیدم! سکوت همه جارو فرا گرفته بود دل خوش بودم به وجود جنین توی شکمم! هربار که نوازشش. میکردم اشک تو چشمام جمع میشد! گاهی ╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗ @MAHMOUM01 ╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝ 🌼 🌿🌼 🌼🌿🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞روزی یک صفحه قران بخوانیم🌞 سوره ❤️ جزء 🍃 صفحه ی ۴۴۹🌼 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام : در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته می شود.هر سالی به قدر یک ماه،و هر ماهی به قدر یک هفته، و هر هفته ای به اندازه یک روز،و هر روزی به قدر یک ساعت می گذرد و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه می گردد. 📚 کنز العمال، ج ١۴، ص ٢۴ @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ در گذر ِ مرگ ِ ســــــرخ ، هر ڪه تو را دید ، گفت : برگ ِ گل ِسرخ را باد ڪجا میبرد .. ؟! ˙·‌•°❁ ❁°•·˙ 🌷تاریخ تولد: ۱ خرداد ۱۳۶۸ 🌷محل تولد: تهران، دولاب 🌷نام پدر : سردار داود قربانی 🌷تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ماه سال ۹۴ 🌷محل شهادت: سوریه، دمشق، حلب 🌷محل دفن: بهشت‌زهرا قطعه ۵۳ شهید روح الله قربانی🌺 ازجمله مدافعین حرم بود که به همراه یکی دیگر از هم‌رزمانش و در مبارزه با تروریست‌های تکفیری در عملیات محرم به شهادتـــــــ🌷ــــ رسید. خودروی روح‌الله و دوستش قدیر در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک قرار گرفت و این دو هم‌رزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله پیوستند. 😔 پیکر مطهر شهید قربانی در قطعه ۵۳ گلزار شهدای بهشت‌زهرا در جوار محرم ترک و رسول خلیلی به خاک سپرده شده است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 @MAHMOUM01
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا